eitaa logo
کتاب سالم
1.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
108 ویدیو
22 فایل
سلامت فكری را با كتاب‌ خوانی تامین کنید... ارتباط با مدیریت: @mosafer1979 مسئول ثبت سفارشات @mosafer_1979 ابراز همراهی و رضایت مشتریان @ebrazehamrahi کانال تخصصی کتاب کودک و نوجوان @bacheyesalem
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️ برشی از کتاب " از چیزی نمی ترسیدم " 🖍 دختر با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. 🖍 در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته‌ام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود. 🖍 به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آ‌ن‌قدر عصبانی بودم که این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت‌وگو با هم شدند. برق‌آسا به آن‌ها رسیدم. با چند ضربه‌ی کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش زد! 🖍 پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه‌جا را گشتند، اما نتوانستند مرا پیدا کنند. 🖍 بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانه‌مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی . @ketabesalem
✂️ برشی از کتاب " از چیزی نمی ترسیدم " 🖍 دختر با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. 🖍 در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته‌ام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود. 🖍 به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آ‌ن‌قدر عصبانی بودم که این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت‌وگو با هم شدند. برق‌آسا به آن‌ها رسیدم. با چند ضربه‌ی کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش زد! 🖍 پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه‌جا را گشتند، اما نتوانستند مرا پیدا کنند. 🖍 بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانه‌مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی . @ketabesalem
✂️ برشی از کتاب " از چیزی نمی ترسیدم " 🖍 دختر با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. 🖍 در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته‌ام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود. 🖍 به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آ‌ن‌قدر عصبانی بودم که این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت‌وگو با هم شدند. برق‌آسا به آن‌ها رسیدم. با چند ضربه‌ی کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش زد! 🖍 پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه‌جا را گشتند، اما نتوانستند مرا پیدا کنند. 🖍 بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانه‌مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی . @ketabesalem