فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_روز_یک_کلیپ
#یک_قاچ_کتاب
📖 #قصه_دلبری
شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی به روایت مرجان در علی همسر شهید
به قلم محمدعلی جعفری
نشر روایت فتح
تهیه کننده: #کتابستان_معرفت_قاین
با صدای: یکی از مخاطبان کتابستان
📕📘📕📘📕📘📕
شما هم به جمع کتابخونا بپیوندید 👇👇
@ketabestanmarefat3
#سبد_ویژه
#مدافعان_حرم
#خبر_خوب
#پیشنهاد_ویژه
با سفارش سبد این چهار #کتاب نفیس و ارزشمند صاحب هدایای زیر شوید:
۱ - کتاب منتخب طب النبی
۲ - ارسال رایگان پستی به هر نقطه از ایران عزیز
۳ - یک جاکلیدی مذهبی
📖 #قصه_دلبری
شهید محمدحسین محمدخانی به روایت مرجان د علی همسر شهید
به قلم محمدعلی جعفری
ناشر: روایت فتح
۴۰.۰۰۰ تومان
📖 بی تو پریشانم
زندگی شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد پورهنگ به روایت و قلم همسر شهید، زینب پاشاپور خواهر شهید اصغر پاشاپور
ناشر روایت فتح
۴۱.۰۰۰ تومان
📖 بیست و هفت روز و یک لبخند
روایتی از زندگی شهید مدافع حرم بابک نوری هریس
به قلم فاطمه رهبر
ناشر خط مقدم
۶۹.۰۰۰ تومان
📖 قاسم حاج قاسم
زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم و محافظ #حاج_قاسم ، شهید وحید زمانی نیا
به قلم زینب مولایی
ناشر روایت فتح
۵۵.۰۰۰ تومان
🔸 مجموع چهار کتاب میشه ۲۰۵.۰۰۰ تومان
🔹 چنانچه از مطالعه این چهار اثر ناراضی بودید ۱۰ کتاب به انتخاب خودتون از ما #هدیه بگیرید.😊
ثبت سفارش 📲 و ارسال 📦 @smh66313
#کتاب_خوب #زندگی_شهدا #مطالعه #معرفی_کتاب #پیشنهاد_کتاب #معتاد_کتاب_شو
📖به ما بپیوندید 📖
📚 #کتابستان_معرفت_قاین
🆔 @ketabestanmarefat3
#بریده_کتاب
#مطالعه
از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می-رفت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و همون جا مونده.» به خودش هم گفتم .
آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست . آن دفعه را خود خوری کردم . دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد . نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود . زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد . معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود . هر موقع می رفتیم آنجا می پلکیدن زیر زیرکی می خندیدم و می گفتم : بچه ها بازم دار و دسته ی محمدخانی .
- سفارش از وبسایت فروشگاه با 30 درصد تخفیف
https://ketabestanmarefat.ir/?p=12396
- سفارش از طریق آی دی @sfh1342
#قصه_دلبری
#محمدحسین_محمدخانی
#کتابستانی_شو
#کتابستان_معرفت
@ketabestanmarefat