eitaa logo
⚘ کتابستان معرفت ⚘
1.4هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
122 ویدیو
6 فایل
ارسال کتاب به سراسر کشور تا ۲۰ درصد تخفیف شبکه جهادی توزیع کتب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ✅خرید حضوری: قاین ، بازار روز (نیروگاه برق قدیم) شماره کارت ۶۰۶۳۷۳۱۰۰۶۳۰۰۸۵۰ بنام سیدمهدی حسینی نحوه خرید و مشاوره : @smh66313 ۰۹۳۳۱۱۴۱۹۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی به روایت مرجان در علی همسر شهید به قلم محمدعلی جعفری نشر روایت فتح تهیه کننده: با صدای: یکی از مخاطبان کتابستان 📕📘📕📘📕📘📕 شما هم به جمع کتابخونا بپیوندید 👇👇 @ketabestanmarefat3
با سفارش سبد این چهار نفیس و ارزشمند صاحب هدایای زیر شوید: ۱ - کتاب منتخب طب النبی ۲ - ارسال رایگان پستی به هر نقطه از ایران عزیز ۳ - یک جاکلیدی مذهبی 📖 شهید محمدحسین محمدخانی به روایت مرجان د علی همسر شهید به قلم محمدعلی جعفری ناشر: روایت فتح ۴۰.۰۰۰ تومان 📖 بی تو پریشانم زندگی شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد پورهنگ به روایت و قلم همسر شهید، زینب پاشاپور خواهر شهید اصغر پاشاپور ناشر روایت فتح ۴۱.۰۰۰ تومان 📖 بیست و هفت روز و یک لبخند روایتی از زندگی شهید مدافع حرم بابک نوری هریس به قلم فاطمه رهبر ناشر خط مقدم ۶۹.۰۰۰ تومان 📖 قاسم حاج قاسم زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم و محافظ ، شهید وحید زمانی نیا به قلم زینب مولایی ناشر روایت فتح ۵۵.۰۰۰ تومان 🔸 مجموع چهار کتاب میشه ۲۰۵.۰۰۰ تومان 🔹 چنانچه از مطالعه این چهار اثر ناراضی بودید ۱۰ کتاب به انتخاب خودتون از ما بگیرید.😊 ثبت سفارش 📲 و ارسال 📦 @smh66313 📖به ما بپیوندید 📖 📚 🆔 @ketabestanmarefat3
از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می-رفت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و همون جا مونده.» به خودش هم گفتم . آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست . آن دفعه را خود خوری کردم . دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد . نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود . زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد . معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود . هر موقع می رفتیم آنجا می پلکیدن زیر زیرکی می خندیدم و می گفتم : بچه ها بازم دار و دسته ی محمدخانی . - سفارش از وبسایت فروشگاه با 30 درصد تخفیف https://ketabestanmarefat.ir/?p=12396 - سفارش از طریق آی دی @sfh1342 @ketabestanmarefat