جلال آل ادب، تولدت مبارک!
🔹کاش بودی و خودت از زندگی پر فراز و نشیبت حرف میزدی، از دارالفنون رفتن شبانه و سر زدن از حرف پدر تا به حزب توده پیوستن و رها کردنش، از اصرار به ازدواج با سیمین و پیروز شدنت و در نهایت از اینکه چگونه میتوانستی این طور دست روی کلمات بکشی و از «رنجی که میبریم»، «زن زیادی» و «سه تار» به «غرب زدگی» و «خسی در میقات» برسی.
🔹سال ۱۳۲۷ بوده که #جلال_آلاحمد و دکتر عبدالحسین شیخ برای گردش، عزم شیراز میکنند. وقت برگشتن به تهران، در اتوبوس جلال رو میکند به دکتر شیخ و میگوید: «این شیراز هم جای چندان جالبی نبود که این قدر برایش تبلیغ میکنند و میگویند: شیراز معدن لب لعل است و کان حسن... ما که نه لب لعلی دیدیم و نه کان حسنی! این مطایبه بین این دو دوست، به گوش مسافر صندلی جلویی میرسد که همان خانم سیمین دانشور باشد. سیمین حاضر جوابی میکند و مصراع دوم همان بیت را میخواند: «من جوهری مفلسم، ایرا مشوّشم» این مشاعره فیالبداهه، باب گفتوگو را بین این دو نفر باز میکند و مقدمهای میشود برای عشق و ازدواج و پیوند ابدی آنها.
🆔 @hozehonarii