#صبح_صبا
اين روزها زمان را گم كردهام. اما هنوز #عطر_سحر، روح نوشتن را در من بيدار میكند. میروم كنار حوض آينه و مُشتمُشت، ماه میريزم روی چشمهام، گونههام، لبهام
چک، چک، چک...
آنقدر كه با آب و ماه، يكی میشوم.
بعد خاطراتی دور از روزهای نبودنم را به خاطر میآورم و روح مثالیام در عالم مُثُل، شروع میكند به حرف زدن و شعر خواندن...
و ديوانگی از همين جا آغاز میشود.
فكر كن در جهانی سفيد و پر از سكوت، گم شده باشی؛ بدون هر آشنا، دوست، غريبه و هرآنچه موجود است!
چه كار میكنی با حجمِ بودنت؟
با هجوم وجود؟ با ميل به ظهور؟
كمكم سر میروی از چشمهات و ريزريز میريزی بدون آنكه ذرهای از وجودت كم شود. ناگهان شعری متولد میشود، نقاشی زيبايی، تمثالی نورانی يا صدايی از جنس #عشق.
فرقی نمیكند كدام، تو هستی و نوعِ بودنت مساوی است با ظهور.
اين روزها با خودم فكر میكنم اگر شعرها و نقاشیها و متنهای عاشقانهام مثل مردم دنيا میخواستند با هم بر سر محبوبيت و موفقيت بيشتر نزاع كنند، چه بلايی بر سر دفترم میآمد!
لابد جایی میشد شبيه زمين!
و چقدر خوب است كه آثار من كاملاً مطيع و سربهزيرند و سرشان به كار خودشان گرم است.
شايد اين حرفها مثل روح سَحَر، پنهان و مستور باشند؛ اما صبح كه برآید، ترجمان اين شوق، به گوش همه خواهد رسيد.
و آيا #صبح نزديک نيست؟
#رمضان
#سحر
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
@Lotfiiazar