گاهی اوقات دلم میخواهد در تاریکی گم بشوم. از خودم میگریزم. از خودم که همیشه مایهی آزار خودم بودهام. از خودم که نمیدانم چه میکنم و چه میخواهم..
@KETABINOFEN | فروغ فرخزاد
ܭࡅ߳ߊܢ̣ࡅ࡙ࡅ߭ࡐܦ̇ࡍ߭
میگنقلباستخونندارهپسایناچیهتوشمیشکنه؟!
لانگدیستنسفقطانتظارمازعشقوچیزیکهتجربهکردم :/
ولی یه روز همتون میفهمید دوست داشتن آدما فقط به این بستگی داره که تا چه اندازه از ناراحت شدنتون ناراحت میشن و تا چه اندازه واسه اینکه ازشون دلخور نباشید تلاش میکنن.
@KETABINOFEN | کـتابـیـنـوفـن
4_5909213737541176975.mp3
3.27M
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝑩𝒊𝒌𝒎𝒆𝒏 𝑬𝒏 𝑩𝒖̈𝒚𝒖̈𝒌 𝑪𝒆𝒛𝒂.
🥁|@KETABINOFEN
ترسم این است بار دیگر کسی را دوست داشته باشم و به او یادآوری کنم که او نیز میتواند کسی را دوست داشته باشد. و وی برای دوست داشتن کسان دیگر مرا ترک کند. تجربههای تلخ آدم را منفعل و بزدل میکند.
@KETABINOFEN | کـتابـیـنـوفـن
ܭࡅ߳ߊܢ̣ࡅ࡙ࡅ߭ࡐܦ̇ࡍ߭
.. انقدر تابلویی که توقف ممنوع ؛)
.. ولی تهش که چی؟ کهش چه تی؟ چهش ته کی؟ ://
میگن زمانی که حضرت موسی به کوه سینا میرسه خطاب به خداوند میگه: (اَرَنی) ببینمت. در جواب میشنوه: (لَن ترانی) هرگز نخواهی دید.
حالاسعدیبانگاهعاقلانهمیگه:
چو رسی به طور سینا "اَرنی" مگو و بگذر
که نیارزد این تمنا به جواب "لَن ترانی"
حافظنگاهعاشقانهدارهمیگه:
چو رسی به طور سینا "اَرَنی" بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو نه جواب "لَن ترانی"
امامولانادیدگاهعارفانهدارهومیگه:
"اَرَنی" کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه چه "تری" چه "لن ترانی"
@KETABINOFEN | کـتابـیـنـوفـن
مدت هاست که در سنگینی دنیا گم شده ام... کسانی که دوستم داشته اند مرا سبک و نامرئی کرده اند... خیلی سبک تر از آن که بتوان خوشبخت بود... قلبم از تمام چیزهایی که خورده ام کثیف شده است... هیچوقت به من یاد ندادند که شور و شیرین، گوشت و روح، زندگی و رویا را از هم جدا کنم... حالا حالم بهتر است... استراحت میکنم و باری دیگر دنیا را آرام آرام کشف میکنم... حالا من... خودم... به تنهایی... از عهده برمی آیم...
@KETABINOFEN | کـریستین بوبن
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو. مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در خرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم؛ شیخ گفت : حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم ...
@KETABINOFEN | کـتابـیـنـوفـن