🔰#برشی_از_کتاب🔰
✂️برشی از کتاب سلوک
✍نویسنده : محمود دولت آبادی
📌مردی را می بیند که در سایه می رود. به درستی نمی تواند او را تشخیص بدهد. بنابراین نمی تواند بفهمد یا بداند او چگونه آدمی است.
📌فقط احساس می کند یا درست تر این که گفته شود یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید آن مرد باید برایش آشنا باشد. اما هر چه به ذهن فشار می اورد نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد، یا حتی چیزایی از او در خاطرش بازسازی کند.
📌پس چرا احساس می کند که باید او را بشناسد، که او را می شناسد، که می شناخته است؟ و چرا ذهنش دمی از چالش باز نمی ماند؟ و این کنجکاوی … قدم تند می کند بلکه بتواند نزدیک تر بشود مگر او را به جا بیاورد، اما آن مرد بی آن که به خود زحمت بدهد به نسبت آهنگ گام های او، قدم هایش تند می شود و لاجر فاصله ی قیس با او در همان نواخت باقی می ماند.
📌پس امیدی نمی تواند تصور کند برای همبر شدن با او، و این که احتمالا بتواند با آن مرد هم سخن بشود، که بتواند با دقت نگاهش کند و شاید در سلام و علیکی کوتاه صدایش را بشنود.
📌نه، هیچ امیدی برایش وجود ندارد. سهل است که از همین فاصله می تواند دریابد که او اهل حرف و سخن هم نباید باشد. سر در گریبان خود دارد و از سایه می رود.
#برشی_از_کتاب
#سلوک
💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید :
🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
هدایت شده از کتابیتا
🔰#برشی_از_کتاب🔰
✂️برشی از کتاب سلوک
✍نویسنده : محمود دولت آبادی
📌مردی را می بیند که در سایه می رود. به درستی نمی تواند او را تشخیص بدهد. بنابراین نمی تواند بفهمد یا بداند او چگونه آدمی است.
📌فقط احساس می کند یا درست تر این که گفته شود یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید آن مرد باید برایش آشنا باشد. اما هر چه به ذهن فشار می اورد نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد، یا حتی چیزایی از او در خاطرش بازسازی کند.
📌پس چرا احساس می کند که باید او را بشناسد، که او را می شناسد، که می شناخته است؟ و چرا ذهنش دمی از چالش باز نمی ماند؟ و این کنجکاوی … قدم تند می کند بلکه بتواند نزدیک تر بشود مگر او را به جا بیاورد، اما آن مرد بی آن که به خود زحمت بدهد به نسبت آهنگ گام های او، قدم هایش تند می شود و لاجر فاصله ی قیس با او در همان نواخت باقی می ماند.
📌پس امیدی نمی تواند تصور کند برای همبر شدن با او، و این که احتمالا بتواند با آن مرد هم سخن بشود، که بتواند با دقت نگاهش کند و شاید در سلام و علیکی کوتاه صدایش را بشنود.
📌نه، هیچ امیدی برایش وجود ندارد. سهل است که از همین فاصله می تواند دریابد که او اهل حرف و سخن هم نباید باشد. سر در گریبان خود دارد و از سایه می رود.
#برشی_از_کتاب
#سلوک
💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید :
🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
🔰#برشی_از_کتاب🔰
✂️برشی از کتاب سلوک
✍نویسنده : محمود دولت آبادی
📌مردی را می بیند که در سایه می رود. به درستی نمی تواند او را تشخیص بدهد. بنابراین نمی تواند بفهمد یا بداند او چگونه آدمی است.
📌فقط احساس می کند یا درست تر این که گفته شود یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید آن مرد باید برایش آشنا باشد. اما هر چه به ذهن فشار می اورد نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد، یا حتی چیزایی از او در خاطرش بازسازی کند.
📌پس چرا احساس می کند که باید او را بشناسد، که او را می شناسد، که می شناخته است؟ و چرا ذهنش دمی از چالش باز نمی ماند؟ و این کنجکاوی … قدم تند می کند بلکه بتواند نزدیک تر بشود مگر او را به جا بیاورد، اما آن مرد بی آن که به خود زحمت بدهد به نسبت آهنگ گام های او، قدم هایش تند می شود و لاجر فاصله ی قیس با او در همان نواخت باقی می ماند.
📌پس امیدی نمی تواند تصور کند برای همبر شدن با او، و این که احتمالا بتواند با آن مرد هم سخن بشود، که بتواند با دقت نگاهش کند و شاید در سلام و علیکی کوتاه صدایش را بشنود.
📌نه، هیچ امیدی برایش وجود ندارد. سهل است که از همین فاصله می تواند دریابد که او اهل حرف و سخن هم نباید باشد. سر در گریبان خود دارد و از سایه می رود.
#برشی_از_کتاب
#سلوک
💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید :
🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
🔰#برشی_از_کتاب🔰
✂️برشی از کتاب سلوک
✍نویسنده : محمود دولت آبادی
📌مردی را می بیند که در سایه می رود. به درستی نمی تواند او را تشخیص بدهد. بنابراین نمی تواند بفهمد یا بداند او چگونه آدمی است.
📌فقط احساس می کند یا درست تر این که گفته شود یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید آن مرد باید برایش آشنا باشد. اما هر چه به ذهن فشار می اورد نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد، یا حتی چیزایی از او در خاطرش بازسازی کند.
📌پس چرا احساس می کند که باید او را بشناسد، که او را می شناسد، که می شناخته است؟ و چرا ذهنش دمی از چالش باز نمی ماند؟ و این کنجکاوی … قدم تند می کند بلکه بتواند نزدیک تر بشود مگر او را به جا بیاورد، اما آن مرد بی آن که به خود زحمت بدهد به نسبت آهنگ گام های او، قدم هایش تند می شود و لاجر فاصله ی قیس با او در همان نواخت باقی می ماند.
📌پس امیدی نمی تواند تصور کند برای همبر شدن با او، و این که احتمالا بتواند با آن مرد هم سخن بشود، که بتواند با دقت نگاهش کند و شاید در سلام و علیکی کوتاه صدایش را بشنود.
📌نه، هیچ امیدی برایش وجود ندارد. سهل است که از همین فاصله می تواند دریابد که او اهل حرف و سخن هم نباید باشد. سر در گریبان خود دارد و از سایه می رود.
#برشی_از_کتاب
#سلوک
💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید :
🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
🔰#برشی_از_کتاب🔰
✂️برشی از کتاب سلوک
✍نویسنده : محمود دولت آبادی
📌مردی را می بیند که در سایه می رود. به درستی نمی تواند او را تشخیص بدهد. بنابراین نمی تواند بفهمد یا بداند او چگونه آدمی است.
📌فقط احساس می کند یا درست تر این که گفته شود یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید آن مرد باید برایش آشنا باشد. اما هر چه به ذهن فشار می اورد نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد، یا حتی چیزایی از او در خاطرش بازسازی کند.
📌پس چرا احساس می کند که باید او را بشناسد، که او را می شناسد، که می شناخته است؟ و چرا ذهنش دمی از چالش باز نمی ماند؟ و این کنجکاوی … قدم تند می کند بلکه بتواند نزدیک تر بشود مگر او را به جا بیاورد، اما آن مرد بی آن که به خود زحمت بدهد به نسبت آهنگ گام های او، قدم هایش تند می شود و لاجر فاصله ی قیس با او در همان نواخت باقی می ماند.
📌پس امیدی نمی تواند تصور کند برای همبر شدن با او، و این که احتمالا بتواند با آن مرد هم سخن بشود، که بتواند با دقت نگاهش کند و شاید در سلام و علیکی کوتاه صدایش را بشنود.
📌نه، هیچ امیدی برایش وجود ندارد. سهل است که از همین فاصله می تواند دریابد که او اهل حرف و سخن هم نباید باشد. سر در گریبان خود دارد و از سایه می رود.
#برشی_از_کتاب
#سلوک
💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید :
🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c