eitaa logo
کتابــ کدهــ تسنیمــ
1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
224 ویدیو
49 فایل
خوش اومدین به اینجا 💐 کتابکده تسنیم با گلچینی از کتاب ها و محصولات ناب فرهنگی ،آموزشی برای شما خوبان ✨ فروش به صورت مجازی و ارسال وحضوری ⇦دامغان ،میدان امام (ره) ، زیرزمین پاساژ ولی عصر (عج) ، روبه روی حمام کاج سنتی ⇨ @Jo_zm_sh🆔 ۰۹۱۹۶۶۹۲۷۱۶📲
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب قرار بیقرار و اسم تو مصطفی است دو کتاب خواندنی از شهید مصطفی صدرزاده از شهدای به نام مدافع حرم است . شهیدی که حیات و شهادتش گره عجیبی با روز تاسوعا خورده است . او در چهار سالگی در روز تاسوعا با ماشینی تصادف میکند و مادر شهید او را نذر صاحب این روز میکند تا زنده بماند و خدمت ایشان را بکند .در دفاع از حرم نه بار به منطقه اعزام میشود و سرانجام در نهمین روز اعزام در تاسوعای حسینی به فیض شهادت میرسد . این اتفاق را خودش ،هم نوا با یک مداح چند روز قبل تر اشاره می کند . 📗 قیمت:۷۵/۰۰۰تومان 📕 قیمت ۱۲۰/۰۰۰ تومان @ketabkadeh_tasnim
📜 برشی از کتاب تمام مدتی که نبودی می دانستم تا رضایت به شهادت ندهم شهید نمی شوی. فکر شهادتت جانم را پر از استرس می کرد. نه، تو شهید نمی شوی تا من نمی خواستم. مگر شهید مدق به همسرش نگفته بود این همه سختی های من را که می بینی، پس رضایت بده به شهادتم. پس من تا راضی نمی شدم نباید تو شهید می شدیی...دلم می گفت شهیدی، ولی همه می گفتند مجروحی، سردرگم بودم... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📚 قیمت کتاب 75/000ت 📚@ketabkadeh_tasnim
📗|🤍 نه چه اذیتی؟ الان خونه داداشم هستم.خونه ساکته، کسی شوخی نمی کنه، ولی خوابت میگه اون هست و ما نمی بینیم. همه ترسم از مجروحیت تو بود .اولین مجروحیت ها یت که شروع شدترسم ازشهادتت شد. ترسم از دوریت بود وندیدنت. چطور می توانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم:" دیگه نباید بری! " گفتی:" مثل زنان کوفی نباش!" گفتم:" تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو وفقط نرو!" گفتی:" باشه نمی رم!" بعداز ناهار گفتم:" منو می بری؟" - کجا؟ - کهنز. - چه خبره؟ - هیئته. - هیئت نباید بری! - چرا؟ - مگه نگفتی من سوریه نرم . من سوریه نمی رم، اسم توهم سمیه نیست. اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست. ،کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض می کنیم. هیئت ومسجد هم نمی ریم توخونه نماز می خونیم. تو هم بازنان کوفی محشور می شی! - اصلا هم نگران نباش هیئت هم نمی ریم! بعد از ظهر که نرفتم.شب که شد دیدم نمی شودهیئت نرفت. گفتم:" پاشو بریم هیئت! - قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم! - چرا اینجوری می کنی آقا مصطفی؟ - قبول می کنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی واسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی؟ درآن صورت هیئت نماز و مسجد هم می ری! - من رو با هیئت تهدید می کنی؟ - یا رومی روم، یا زنگی زنگ. کمی فکر کردم وگفتم:" قبول اسم تو مصطفاست." با لذت خندیدی و گفتی:" بله، اسم من مصطفاست! مصطفی اسم من و پرچم منه!" حالا باید برگردم آقا مصطفی. الآن وقتی نگاهت میکنم،دیگر آن گره ابروانت نیست. نگاهت شیرین و زلال است و بدون اخم مرا نگاه می کنی ، - ازم راضی ای مصطفی؟ سعی کردم با واگویه خاطرات تو رو دوباره بسازم. راضی هستی آقا مصطفی؟ صدای قهقهه ی مستانه ای در گوشم می پیچد . راه می افتم. باد می وزد و چادرم را به هر سو می کشاند، اما من سبک وراحت گام بر می دارم. همپای گام های تو. کاش زمان کش بیاید! 🌷نثار روح مطهر شهید مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده فاتحه و صلوات 🌷 🪴قیمت کتاب ۱۲۰/۰۰۰ 🤍با تخفیف ۱۱۰/۰۰۰ 📚@ketabkadeh_tasnim