#بر_بلندای_حلب📚
📌روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوریاسلامیایران در مقابل داعش
خاطرات قاسم قاسمی، رزمنده ارتش جمهوریاسلامیایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال1394 بهعنوان نیروی مستشاری عازم سوریه شد و پس از استقرار در دمشق، به خلصه اعزام شد و در گُردان حضرت قمربنیهاشم(ع) ماموریت خود را آغاز کرد. پس از آنکه نیروهای تکفیری از حضور تکاوران ارتش در جنوب حلب مطلع شدند در 21فروردین 1395 همراه با ادوات سنگین و نیرویانسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند.
💳قیمت کتاب 110/000ت
-----‐-♡📘♡---‐-----
📱آیدی مشاوره و خرید @Jo_zm_sh
📚@ketabkadeh_tasnim
اشک امانم نمیداد. شبی را بهیادآوردم که با بچهها به مجتبی و محسن میگفتیم شما دوتا حتما شهید میشوید، خاطراتشان از جلوی چشمم رد میشد و هقهق میکردم!
-------📘♡
غریب گیر آوردنش! دورهاش کردند، همانگونه که دوست داشت، مثل اربابش حسین!
#بر_بلندای_حلب 📚
•
بهسختی شناختمش، حاجی! صورتش داغون شده بود. وقتی پیداش کردن زیر یه بوته گل محمدی بوده و همهٔ گلها ریخته بوده روی تنش! اولش نتونستن بشناسنش حاجی. میدونی یعنی چی؟! ببین باهاش چیکار کردن که چهرش رو نشناختن! لامذهبها تیر خلاص توی صورتش زدن. میگفتن از روی قد بلندش و لباسش که پاره شده بود و خودش دوخته بود و نوع لباسش که لباس فرماندهها بود، متوجه شدیم که محسنه!
----------📘♡
#بر_بلندای_حلب
ای بغض فروخفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظیاش را بفشارم
ــــــــــــ
وسط جنگ باشی و دلتنگ بشوی، پیرت میکند🥺
ـــــــــــــــــــــــ
برشی از کتاب #بر_بلندای_حلب📚
#بر_بلندای_حلب📚
📌روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوریاسلامیایران در مقابل داعش
خاطرات قاسم قاسمی، رزمنده ارتش جمهوریاسلامیایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال1394 بهعنوان نیروی مستشاری عازم سوریه شد و پس از استقرار در دمشق، به خلصه اعزام شد و در گُردان حضرت قمربنیهاشم(ع) ماموریت خود را آغاز کرد. پس از آنکه نیروهای تکفیری از حضور تکاوران ارتش در جنوب حلب مطلع شدند در 21فروردین 1395 همراه با ادوات سنگین و نیرویانسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند.
💳قیمت کتاب 110/000ت
-----‐-♡📘♡---‐-----
📱آیدی مشاوره و خرید @Jo_zm_sh
📚@ketabkadeh_tasnim
اشک امانم نمیداد. شبی را بهیادآوردم که با بچهها به مجتبی و محسن میگفتیم شما دوتا حتما شهید میشوید، خاطراتشان از جلوی چشمم رد میشد و هقهق میکردم!
-------📘♡
غریب گیر آوردنش! دورهاش کردند، همانگونه که دوست داشت، مثل اربابش حسین!
#بر_بلندای_حلب 📚
•
بهسختی شناختمش، حاجی! صورتش داغون شده بود. وقتی پیداش کردن زیر یه بوته گل محمدی بوده و همهٔ گلها ریخته بوده روی تنش! اولش نتونستن بشناسنش حاجی. میدونی یعنی چی؟! ببین باهاش چیکار کردن که چهرش رو نشناختن! لامذهبها تیر خلاص توی صورتش زدن. میگفتن از روی قد بلندش و لباسش که پاره شده بود و خودش دوخته بود و نوع لباسش که لباس فرماندهها بود، متوجه شدیم که محسنه!
----------📘♡
#بر_بلندای_حلب
ای بغض فروخفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظیاش را بفشارم
ــــــــــــ
وسط جنگ باشی و دلتنگ بشوی، پیرت میکند🥺
ـــــــــــــــــــــــ
برشی از کتاب #بر_بلندای_حلب📚