.
.
در آن مدت، خوابهایی هم دیدم که استاد من را قبول کردند و گفتند: چرا نمیآیی؟ زود باش، منتظرت هستم…
دل به دریا زدم و رفتم پیش استاد. گفتند: خوب چرا کلاسهای ادبیات انتظار نمیآیی؟ یادت میآید سه سال پیش بهت گفتم که این کلاسها رو بیا؟ امام زمان علیهالسلام رو ببین، درکش بکن و باهاش ارتباط بگیر؟ خیلی مشکلات ما به واسطه امام زمان علیهالسلام برطرف میشه!
قبول کردم و برنامه سهشنبههای من کلاس ادبیات انتظار شد.
از همان موقع بود که من شروع تازهای را در زندگی کلید زدم. این کلاسهای استاد محفل و پناهگاه من شد…
🪴کتاب #منتظر در 156 صفحه
_____________📔
📚|🌷
دکتر محمود رفیعی میگفت: زمانی که در جبهه مجروح شدم، روح از بدنم خارج شد.
من به دنبال شهدا رفتم نمیدانید چه حالت جالبی بود. به هر کجای آسمان که میخواستم میرفتم.
♡ جوان زیبا را دیدم که به استقبال شهدا آمده بود میخواستم همراه شهدا بروم اما اجازه نداد.
♡ اما آنجا شهیدی را دیدم که گفت: انقلاب اسلامی ایران، ظهور امام زمان را سالها جلو انداخت. آن شهید را نشناختم، اما سالها بعد زمانی که در بهشت زهرای تهران، از میان قبور شهدا عبور می کردم، مزار همان شهید را پیدا کردم!
بعد از جانبازی و تجربه نزدیک به مرگ، ارتباط دکتر رفیعی با دوستان شهیدش بیشتر شد.
یک شب رفقای شهیدش برای او چند جلد کتاب آوردند و گفتند: تو باید درس بخوانی و تلاش کنی، ما هم تو را کمک می کنیم.
محمود رفیعی با شرایط سخت جانبازی درس را از دوره دبیرستان شروع کرد و تا دکترای ادبیات ادامه داد و...
📙برگرفته از کتاب #منتظر
📚@ketabkadeh_tasnim