eitaa logo
کتابــ کدهــ تسنیمــ
1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
228 ویدیو
49 فایل
خوش اومدین به اینجا 💐 کتابکده تسنیم با گلچینی از کتاب ها و محصولات ناب فرهنگی ،آموزشی برای شما خوبان ✨ فروش به صورت مجازی و ارسال وحضوری ⇦زیرزمین مطلب خان @Jo_zm_sh🆔 ۰۹۱۹۶۶۹۲۷۱۶📲 محصولات فرهنگی م :) @ghorfeh_tasnim
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا چہ قشنگ میگه : 'وﷲیعلم‌مافی‌قلوبڪم' حواسم هست تو دلت چے میگذرھ ها)♥️'️
کتابــ کدهــ تسنیمــ
🌺تامین موجودی کتاب جذاب زن زندگی آزادی برای بار سوم👏 این بار با قیمت کمتر و طرح جلد متفاوت و محتوا
👆🍃 تصویری از کتاب پرجاذبه ♨️ داستانی کوتاه در دل اغتشاشات مناسب برای جوانان و نوجوانان‌ 📝 داستانی از آنچه در اغتشاشات رخ داد 🍃 داستان دختری عاشق در تب روزهای زن زندگی ازادی 💳قیمت :۶۰/۰۰۰تومان 📚@ketabkadeh_tasnim
•••📖 چیزی که می‌تواند یک شهر را نجات دهد : افزایش تعداد پلیس‌‌ها نیست، بلکه شلوغ شدن کتابخانه هاست ... موافقید؟!😉 👮‍♂📚
🔺کتابی خوبه که.... شما بگید..🌿👇 @Jo_zm_sh
در جهانی که هر روز یک ربات جدید و عجیب به‌وجود می‌آید ، کتاب هنوز هم یکی از عجیب‌ترین پدیده‌های بشر است! روزتون پر از خیر 🌤 📚@ketabkadeh_tasnim
چند تا برش شیرین 🍉 بخونیم 👇
مهریه کتابی👏 🍉 پسر خالم بود. یک روز آمد خانه‌مان با یک برگ پر از نوشته پشت و رو. نشست کنار مادرم:« خاله! میشه چند دقیقه ما رو تنها بزارید؟ می‌خوام شرایطم رو بخونم ببینم طاهره حاضره با من ازدواج کنه یا نه؟» مادرم که رفت روبرویم نشست شرایطش را یکی یکی گفت. من هم چون از صمیم قلب دوستش داشتم قبول کردم. گفتم:«دوست دارم مهریه‌ام فقط یک جلد کلام الله مجید باشه.» گفت:« یک جلد قرآن و یک دور کتب شهید مطهری.» 📗 ___ 📚@ketabkadeh_tasnim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍉📚 عروس برای گفتن بله، یه شرط داشت و اون بریدن سر یه شیعه بود😣. خیلی ترسیدم. این زن، عروسِ مرگ بود. یه جوون بیست‌ویکی دوساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به توهین کنه. اما خیلی کله‌شق و مغرور بود. با صدای بلند داد زد: «لبیک یا علی».✌️ خون همه به‌جوش اومد. اما من فقط لرزیدم. داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش و سرشو برید. همه کف زدن، کل کشیدن و عروس با وقاحت، پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت... ♡ 📚@ketabkadeh_tasnim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه برش شیرین از کتاب یادت باشد 🍉 برایش صبحانه آماده کردم، برگشت رو به من گفت: آخرین صبحانه را با من نمی‌خوری؟!، خیلی دلم گرفت،:«گفتم چرا اینطور میگی، مگه اولین باره میری ماموریت؟!». موقع رفتن به من گفت:« فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم، بقیه هم هستن، چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که می‌شنون من از خجالت آب می‌شم بگم دوستت دارم» به حمید گفتم:«پشت گوشی بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم»، قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگه یادت باشه! خوشش آمده بود، پله‌ها را می‌رفت پایین بلند بلند می‌گفت:«فرزانه یادت باشه!»، من هم لبخند می‌زدم می‌گفتم:« یادم هست!». ❤️🍂 📚@ketabkadeh_tasnim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا