eitaa logo
کتابــ کدهــ تسنیمــ
1.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
188 ویدیو
48 فایل
خوش اومدین به اینجا 💐 کتابکده تسنیم با گلچینی از کتاب ها و محصولات ناب فرهنگی ،آموزشی برای شما خوبان ✨ فروش به صورت مجازی و حضوری ⇦دامغان ،میدان امام (ره) ، زیرزمین پاساژ ولی عصر (عج) ، روبه روی حمام کاج سنتی ⇨ @Jo_zm_sh🆔 ۰۹۱۹۶۶۹۲۷۱۶📲
مشاهده در ایتا
دانلود
هواپیما از فرودگاه نجف که بلند شد، قلبش در آن سرزمین جا ماند، مگر میشود از حسین بن علی(؏) دل کند؟؟! مگر میشود این همه شب های خوب را در کنار یار فراموش کرد؟! فقط خدا می دانست که در آن چند روز بیهوشی و دور بودن از دنیای مادی،بر او چه گذشته است! و این رازی بود سر به مهر بین خودش و پروردگار مهربانش 📚 🍉 📖 جلد یکــــ1
کتابــ کدهــ تسنیمــ
🍑📘•°مثل ما،مثل ماه 🔸همه میدونیم که خدا برای هدایت ما انسان‌ها، افرادی رو از جنس خودمون خلق کرد و به
📕کتاب پیامبر گل سرخ 📍کتاب جلد پنجم از مجموعه پیامبران اولوالعزم است که زندگانی صلی الله علیه و آله را روایت می‌کند. 🍉: باغ پر از علف بود.نصف باغ را بیل زده بود.رسیده بود وسط باغ.خسته بود.در سایه ی نخلی نشسته بود.نخلی که کنار آبراهه بود.همان جایی که یک بوته ی گل سرخ داشت.بوته هایی که صاحب باغ گل هایش را خیلی دوست داشت.آن ها را می چید و عطر درست می کرد. بوته ی گل پر از غنچه بود. مرد کارگر به غنچه ها نگاه می‌کرد که صدایی شنید. یک نفر به دیدن او آمده بود؛ کسی که به تازگی مهمان شهر شده بود؛ کسی که می‌گفت پیامبر خداست.او سعی کرد برود او را ببیند، نتوانسته بود چون خیلی کار داشت؛ ولی حالا پیامبر خدا به دیدن او آمده بود. 🔺مناسب سنین ۹تا۱۲ سال ✍نویسنده: مسلم ناصری 📖تعداد صفحات: ۶۴صفحه 📚ناشر: جمال 💰قیمت: ۵۰/۰۰۰تومان 🌸☘🌸☘🌸☘ آیدی مشاوره و خرید@Jo_zm_sh 📚@ketabkadeh_tasnim
📚کتاب (محیط زیست، امانت الهی) 👧🐧من و پنگوئنم است و به یکی از راه های صرفه جویی برق در خانه می پردازد. 👧دخترکِ این داستان نگران است که‌ 🐧پنگوئن عروسکی اش، با گرمای داخل خانه، دلش برای سرما تنگ شود. وقتی راه حلی پیدا می‌کند، مشکل دیگری پیش می آید... 🍒: یک شب داشتم جلوی یخچال داستان خنده‌داری می‌گفتم و بلند می‌خندیدم. یک دفعه بابابزرگ پیشم آمد و پرسید: نصف شبی اینجا چه کار می‌کنی، گلم؟ گفتم: پنگوئنم دوست ندارد توی یخچال تنها باشد. شاید هم بترسد. آمدم برایش داستان بگویم. بابا بزرگ خندید و گفت: تو خیلی مهربانی ولی نباید در یخچال را باز بگذارم بابایی؟ بابابزرگ مرا بوسید و گفت...... 🤍مناسب برای کودکان گروه ۴یا۵ تا ۹سال ✍نویسنده: کلر ژوبرت 📖تعداد صفحات: ۲۴صفحه 💰قیمت: ۶۰/۰۰۰ تومان 👧🐧👧🐧👧🐧 📱آیدی مشاوره و خرید @Jo_zm_sh 📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📚کتاب #وقتی_بابا_رئیس_بود 📔کتاب «وقتی بابا رئیس بود» زندگی داستانی رئیس ساده زیست و پرتلاش آموزش و
🗓12 اردیبهشت: 📚🍉 📖بله، بابای من شده بود و حالا مملکت، دیگر بابای من را نداشت که به دردش بخورد. حالا دیگر بابای من نبود که برای این و آن برنج ببرد، هوای توران خانوم را داشته باشد، وقتی مامان ناراحت شد، برایش شربت درست کند و وقتی گریه کرد، با گوشه روسری اشکش را پاک کند و قربان‌ صدقه‌‌اش برود و او را بخنداند، نرگس را فاطمه صدا بزند و موهایش را شانه کند، بچه‌های عمو محمود و عمو جواد را وقت‌هایی که توی هستند، با موتورگازی‌اش ببرد بستنی بدهد، به اکبر آقا بگوید که نمازش را اول وقت بخواند تا خدا کمکش کند، برای خانه بسازد و حقوق خودش را بدهد به آن‌هایی که پول ندارند اجاره‌خانه بدهند، به زیردستانش دستور بدهد که هوای و معلم‌هایی که «وَزِشان» خوب نیست را داشته باشند. 🌷 📘 🖋 تقی شجاعی 📚@ketabkadeh_tasnim
. من برای تو دلایل آفرینش و شواهد وجود تدبیر درست و هدفمندی را به تفصیل بیان کردنم، و این همه اندکی از بسیار و گوشه‌ای از یک کل بود پس در آن اندیشه و تدبر نما و از آن عبرت بگیر . گفتم:البته به یاری شما ای مولای من بر این کار قدرت می‌یابم و گفته‌های شما را به دیگران می‌رسانم ان شاءالله .امام( ع) دست خویش را بر سینه‌ام نهاد و گفت به خواست خدا حفظ کن و از یاد مبر ان شاءالله . پس بیهوش شدم و افتادم. چون به هوش آمدم فرمود :خود را چگونه می‌بینی ای مفضل. گفتم :به کمک و تایید مولایم از آنچه نوشته بودم بی‌نیاز شدم و همه مطالب پیش چشمم است ویا آنها را از کف دست می‌خوانم. سرورم حمد و سپاس آنگونه که سزاوار و مستحق ستایش است. ____________🪴 پای درس امام صادق (ع) 🍉 ♡ 📚@ketabkadeh_tasnim
مهریه کتابی👏 🍉 پسر خالم بود. یک روز آمد خانه‌مان با یک برگ پر از نوشته پشت و رو. نشست کنار مادرم:« خاله! میشه چند دقیقه ما رو تنها بزارید؟ می‌خوام شرایطم رو بخونم ببینم طاهره حاضره با من ازدواج کنه یا نه؟» مادرم که رفت روبرویم نشست شرایطش را یکی یکی گفت. من هم چون از صمیم قلب دوستش داشتم قبول کردم. گفتم:«دوست دارم مهریه‌ام فقط یک جلد کلام الله مجید باشه.» گفت:« یک جلد قرآن و یک دور کتب شهید مطهری.» 📗 ___ 📚@ketabkadeh_tasnim
🍉📚 عروس برای گفتن بله، یه شرط داشت و اون بریدن سر یه شیعه بود😣. خیلی ترسیدم. این زن، عروسِ مرگ بود. یه جوون بیست‌ویکی دوساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به توهین کنه. اما خیلی کله‌شق و مغرور بود. با صدای بلند داد زد: «لبیک یا علی».✌️ خون همه به‌جوش اومد. اما من فقط لرزیدم. داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش و سرشو برید. همه کف زدن، کل کشیدن و عروس با وقاحت، پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت... ♡ 📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
✅ رمان بی نظیر تنها گریه کن 📕کتاب تنها گریه کن زندگینامه اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان
. مچ دست هایش را گرفتم، قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب میرفتم، به زحمت می کشیدمش سمت خودم. پاهایش تکان میخورد و ردّ خون می ماند روی زمین. نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم: «نفس بکش!» ولی بی جان تر از این حرف ها بود. محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه را از شکمِ پاره زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛ بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند و یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد! ✂️ قیمت :۱۲۵/۰۰۰ تومان 💳 📚@ketabkadeh_tasnim
🍉 شب کاغذی از جیبش درآورد. علامت زد و گذاشت کنار. گفت: «خانم بیا بشین اینجا باهات کار دارم. » کاغذ را نشانم داد. گفت:« تا الان این کاغذ را دیده بودی؟» گفتم:«نه چی هست؟ چرا اینقدر خط خطیه؟» گفت:«نامه عملمه. حساب وکتاب کارامه. میخوام حسابس رو داشته باشم بدونم صبح تا شب دل چند نفر رو شکستم...» 📚 شهید محمد علی خورشاهی، قائم مقام گردان کوثر، لشکر ۵ نصر🌷
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📕مرا با خودت ببر 🌻#مظفر_سالاری ، نویسنده آثار موفقی چون #رویای_نیمه_شب و #دعبل_و_زلفا این بار با رم
🍉 .. نگذار این دل وامانده برتو فرمان براند! دیگر به این‌جا نیا و سراغی از او نگیر تا از یادش ببری! فرق او با دیگر ماهرویان دمشق آن است که بر دلت چنگ زده. تو مثل ماهی به تور افتاده ‌ای! باید این تور را پاره کنی و آن چنگ را از دلت برداری تا رها شوی....! ـ 📚 💳قیمت جدید ۸۰/۰۰۰ تومان 📚@ketabkadeh_tasnim
_📖_ صدای تکبیر در فضای مسجد پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که رافع و یارانش به‌ سوی امام رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. می‌خواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوه‌اش را پوشید و به‌ سوی الاغش رفت. خورشید داشت کم‌کم غروب می‌کرد و نسیم ملایمی می‌وزید. پیرمرد با خود اندیشید:  «باید دریایی باشد تا جویبارها ورودها به او بپیوندند، در او بریزند.  آری همیشه باید دریایی باشد.» دو کودک هنوز زیر درخت نشسته بودند. با دیدن پیرمرد با خوش‌حالی جلو آمدند. پیرمرد سر کیسه‌ای را شل کرد. مقداری از خوشه‌های خارک را بر دامن بچه‌ها ریخت و گفت: «بگیرید که این‌ها نیز از خیروبرکت علی است.» 🍉 🌊 ع 📚@ketabkadeh_tasnim
یک سال و نیم بود که با همه شادی های جهان وداع کرده بودی گذار هیچ روز و ماهی یاد مصیبت کربلا را حتی ذره ای از خاطر حزینت دور نمی کرد. 😞 🌒غریب در بستر بیماری افتاده بودی خورشید نیمه رجب که از میانه آسمان گذشت مثل همه روزهای قبل، بزرگان شهر به دیدارت آمدند. فاطمه و سکینه(س) کنار عمه جان بیمارشان سر بر دیوار نهاده، بغض های خویش فرو میخوردند. 🥺 آنها نیز چون تو داغ ها بر شانه برده و غم ها بردل داشتند. ▪️زنان گریان گردا گردت نشستند. گریه هایشان را که دیدی، لب به سخن گشودی آرام تر از همیشه با صدایی که به سختی شنیده میشد. «ما از آن کسان نیستیم که به دنیا و ماندن در آن دل بسته اند. ما اهل بیت پیامبریم و بهترین دیدار برایمان دیدار خداست.» نفست به شماره افتاده بود... 😨فاطمه به تندی از جای برخاست و دوید تا پیاله آبی بیاورد عمه جانش را که لب های خشکش را تازه کند. سکوت سایه سنگینش را بر خانه افکنده بود. همه می خواستند فقط از تو بشنوند.😭 «طبيب نه اجلی را نزدیک میکند و نه اجلی را به تأخیر می اندازد داروی طبیب تنها بیماری را تسکین می دهد و اجلی را که خداوند...» 📖 📚@ketabkadeh_tasnim
🤍♡ببین عباس من! نسبت تو و فرزندان فاطمه نسبت برادر با برادر و خواهر نیست. همچنانکه نسبت من با علی، نسبت همسر و شوهر نیست. نمی‌دانم به دست تضرع کدام دخیل بسته‌ای یا دعای نیمه شب کدام دل‌شکسته‌ای یا نَفَس اعجازگر کدام رسول کمر به کرامت بسته‌ای، خدا لباس کنیزی این خاندان را بر تنم پوشاند. این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود که من در آن گم می‌شدم اگر خدا دست مرا نمی‌گرفت. این وصلت هزاران پا از سر من زیاد بود اگر دست خدا مرا از زمین بلند نمی‌کرد. تو مبادا گمان کنی که ما همسان و هم‌شأن این خانواده بی‌نظیریم. اینها تافته‌های جدابافته عالمند. اینها زمینی نیستند. آسمانی‌اند. خدا به اهل زمین منت گذاشته‌است که این دردانه‌های خود را چندصباحی راهی زمین کرده است. آسمان و زمین و ماه و خورشید، از صدقه سر این‌ها آفریده شده‌است.i پدرت معلم مسیح بوده است در گهواره نور و منادای کلیم بوده است در کوه طور. مبادا پدر را به لفظ خالی پدر صدا کنی! مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی! مبادا زینب و ام کلثوم را خواهر بخوانی! آقای من! و بانوی من! این صمیمانه‌ترین خطاب تو باشد با سروران و موالی‌ات. مبادااز پشت سرشان قدمی فرا پیش بگذاری! مباداپیش از آنها دست به غذا ببری! مبادا پیش از آنها آب بنوشی! مبادا پیش از آنها آب بنوشی ... 🍉 سقای آب و ادب 📚@ketabkadeh_tasnim
____•♡•____ چشم‌هایش از اشک پر شد. سرش را پایین انداخت و با گوشۀ آستینش اشک‌هایش را پاک کرد. مرد که نباید گریه کند؛ این لازمۀ مرد شدن بود. در دلش گفت چه کسی گفته مرد گریه نمی‌کند؟! حتماً تمام آن مردهایی که این حرف را می‌زنند، خودشان یک وقتی در گوشه‌ای دنج که دلشان گرفته، آرام اشک ریخته‌اند.   •♡• 📘
یک سال و نیم بود که با همه شادی های جهان وداع کرده بودی گذار هیچ روز و ماهی یاد مصیبت کربلا را حتی ذره ای از خاطر حزینت دور نمی کرد. 😞 🌒غریب در بستر بیماری افتاده بودی خورشید نیمه رجب که از میانه آسمان گذشت مثل همه روزهای قبل، بزرگان شهر به دیدارت آمدند. فاطمه و سکینه(س) کنار عمه جان بیمارشان سر بر دیوار نهاده، بغض های خویش فرو میخوردند. 🥺 آنها نیز چون تو داغ ها بر شانه برده و غم ها بردل داشتند. ▪️زنان گریان گردا گردت نشستند. گریه هایشان را که دیدی، لب به سخن گشودی آرام تر از همیشه با صدایی که به سختی شنیده میشد. «ما از آن کسان نیستیم که به دنیا و ماندن در آن دل بسته اند. ما اهل بیت پیامبریم و بهترین دیدار برایمان دیدار خداست.» نفست به شماره افتاده بود... 😨فاطمه به تندی از جای برخاست و دوید تا پیاله آبی بیاورد عمه جانش را که لب های خشکش را تازه کند. سکوت سایه سنگینش را بر خانه افکنده بود. همه می خواستند فقط از تو بشنوند.😭 «طبيب نه اجلی را نزدیک میکند و نه اجلی را به تأخیر می اندازد داروی طبیب تنها بیماری را تسکین می دهد و اجلی را که خداوند...» 📖 📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📚 بی نماز ها خوشبخت ترند ؟؟ 📗 کتاب #بی_نمازها_خوشبخت_ترند؟! مجموعه داستان هایی دخترانه با موضوع #ن
. 🍉 :) دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود؛ تا خود صبح درس خواندم و چرت زدم اما چه فایده؟! چه فایده که امروز جای نمره بیست ، یک هفده خوش آب و رنگ نصیبم شد.آخه هفده هم شد نمره ؟ 🤦🏻‍♀️ خدا با من لج افتاده ! 🙄😑 وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمره ام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان می‌دهد و لبخند زنان می آید سمت من. از لبخندش حالم بد میشود؛باید هم لبخند بزند؛باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمره کلاس را گرفته است.😒 📚🤍
✂️/📔 ظهر بود. قبل از نماز در زدند. پیرزن آبله رویی بود. گیس‌های حنا بسته‌اش را از وسط باز کرده بود. جثه درشتی داشت. چادرش را به گردن بسته و یک آفتابه روی دوش گرفته بود. فهمیدن حرف هایش از بقیه راحت تر بود. واضح و کم لهجه صحبت می‌کرد. جلوی در می‌خواست دستم را ببوسد که اجازه ندادم. اخم هایش را کشید توی هم و گفت حتما توی گوش سیدعلی باد رفته یا بهش بو خورده و یک سری تشخیص‌هایی که ازش سر در نمی‌آوردم. آفتابه را داد دستم و گفت: «این کریشکه! بچه را می‌بری حمام. خوب سر و بدنش رو می‌شوری. آخرِ کار این آفتابه رو می ریزی روی تمام بدنش. فهمیدی؟» اسمش چقدر هندی بود. و هند چقدر به جادو و اینجور خرافات نزدیک. لابد یک جوری آن محلول به جادو و جنبل مرتبط بود. توی آفتابه را نگاه کردم. آبِ سیاهی لب پَر می‌زد. بوی عجیب و تلخی داشت. ترکیب پودر بال مگس با استخوان مارمولک آفریقایی و خون پشه!؟ تصورش هم چندش آور بود. زن آقا 📔 📚@ketabkadeh_tasnim
در این مدت که با محسن زندگی می‌کردم به سخنرانی‌های آقا خیلی علاقه مند شده بودم .ایشان تاکید داشتند برای رونق تولید ملی جنس ایرانی بخرید, برای همین به محسن گفتم: باید دنبال یخچالی ایرانی باشیم . در ژاپن با چشمان خودم دیده بودم که حمایت مردم از تولید کشورمان چقدر به گسترش و رونق اقتصاد کمک کرده بود. کشوری که در جنگ جهانی با خاک یکسان شد و بعد از جنگ جهانی هم سیل و زلزله امانش نداد به خاطر حمایت مردم امروز روی پای خودش ایستاده بود و حرف اول را در دنیا می‌زد .توی ژاپن خرید لوازم غیر ژاپنی کار جلفی است. حتی قبل‌ترها هم که محصولات ژاپنی این قدر معروف نبودند هم مردم از محصولات کشور خودشان خرید می‌کردند آن قدر خریدند و تولید کردند و رقابت کردند تا بالاخره این روزها در خیلی از محصولات یکی از مهم‌ترین برندهای تولید را دارند. این روزها هم که خانواده‌های پولدار خیلی در ژاپن زیاد شده‌اند خریدن لوازم غیر ژاپنی کار خانواده‌های تازه به دوران رسیده محسوب می‌شود. آدم هایی که با خریدن محصولات اروپایی یا آمریکایی می‌خواهند وانمود کنند با بقیه فرق دارند... 🍉 " تولد در توکیو" 📚@ketabkadeh_tasnim
🍉 تولد در سائوپائولو امام علی (ع) گفته‌اند وقتی به سجده می‌رویم، یعنی جنس ما از خاک است. از سجده بلند می‌شویم مثل وقتی است که به دنیا می‌آییم. دوباره به سجده می‌رویم یعنی به خاک برمی‌گردیم و وقتی دوباره برمی‌خیزیم، یعنی بعد از مرگ زنده خواهیم شد 📚🤍
_📖_ صدای تکبیر در فضای مسجد پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که رافع و یارانش به‌ سوی امام (محمد باقر علیه السلام )رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. می‌خواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوه‌اش را پوشید و به‌ سوی الاغش رفت. خورشید داشت کم‌کم غروب می‌کرد و نسیم ملایمی می‌وزید. پیرمرد با خود اندیشید:  «باید دریایی باشد تا جویبارها ورودها به او بپیوندند، در او بریزند.  آری همیشه باید دریایی باشد.» دو کودک هنوز زیر درخت نشسته بودند. با دیدن پیرمرد با خوش‌حالی جلو آمدند. پیرمرد سر کیسه‌ای را شل کرد. مقداری از خوشه‌های خارک را بر دامن بچه‌ها ریخت و گفت: «بگیرید که این‌ها نیز از خیروبرکت علی است.» 🍉 🌊 📚@ketabkadeh_tasnim
.📕 علوی به سرعت برخاست و گفت: «مگه نگفتم تقلب بی‌تقلب؟» بمـب... هم‌زمان با شلیک گلوله، یک سوراخ در سقف چادر پیدا شد و باریکه‌ی نور مثل انگشت اشاره به کف چادر چسبید. علوی، که از شلیک ناگهانی گیج شده بود، بروبر به اسلحه نگاه کرد. اسماعیل تته‌پته‌کنان گفت: «آقا اجازه، ما که گفتیم مراقب باشید، ماشه‌اش خرابه.». 🍉 کودکستان آقا مرسل 📚@ketabkadeh_tasnim
🍉 خورشید ایران ☀️ 📚🤍
. 📗 . 🔸به رفتارهایش با دقت نگاه می‌کنم مدام از اتفاق‌هایی که در خیابان می‌افتد، از جمعیت و نیروهای ضد شورش فیلم می‌گیرد و با شور و هیجان از اغتشاشات و درگیری با نیروهای پلیس روایتگری می‌کند! فیلم‌برداری‌اش مبتدی نیست. جملات را با غیظ خاصی ادا می‌کند و خوب بلد است احساس مخاطبش را تحریک کند. 👆🍉 رمان امنیتی اثر را چشیدید. 🔸این رمان امنیتی با نگاهی متفاوت به وقایع انتخابات می‌پردازد. در جان بها درباره می‌خوانیم که جان خویش را برای حفظ امنیت کشورمان فدا کردند. این اثر در خلال داستانی نفس‌گیر و پرکشش مخاطب را به دل مأموریت‌هایی‌ جاسوسی می‌برد. 🔸با این ذره از خطرات محافظان امنیت کشور عزیزمان را لمس خواهید کرد و در برابر نعمت خواهید کرد. 🖌به قلم:سید مصطفی موسوی 📚ناشر: کتابستان 📖تعداد صفحات: ۱۵۲ صفحه 👤مخاطب: عمومی 💳قیمت: ۱۲۵/۰۰۰ تومن __________🌷 آیدی مشاوره و خرید @Jo_zm_sh 📚@ketabkadeh_tasnim
بزرگ‌تر و گرامی‌تر از نعمت حافظه برای انسان، نعمت فراموشی است که اگر نبود داغ هیچ مصیبتی سرد نمی‌شد، هیچ دریغ خوردن و افسوسی تمام نمی‌گشت، هیچ کینه و دشمنی از میان نمی‌خاست، با وجود آفات و بلاها، کسی از خوشی‌های دنیایی لذّت نمی‌برد و برخوردار نمی‌شد، ـــــــــــــــــــــ .... 🍉
به حُسن تدبیری که در آفرینش موها و ناخن‌ها به کار رفته بیندیش و عبرت بگیر. چون این دو، از عضوهایی هستند که مدام بلند و زیاد می‌شوند و باید زود به زود کوتاه شوند، بدون حس آفریده شده‌اند تا کوتاه کردن و چیدن‌شان انسان را نیازارد. 📚 .... 🍇 ♡@ketabkadeh_tasnim
✂️|📘 دخترک از پنجره بیرون را نگاه کرد. آفتاب با گلهای درخشان باغچه حرف می زد و درخت بزرگ با گنجشک هایی که دوست شان داشت. ناگهان صدای نازک نوزاد با فواره گنجشک های روی درخت، پر کشید. ابن ابی العوجا گفت: «عجب! اگر تو از یاران جعفر بن محمد هستی، بدان که او هرگز این گونه با ما حرف نمی زند. او بارها این سخن ها را که تو آن را کفرآمیز می خوانی از ما شنیده؛ ولی هرگز از حدّ ادب بیرون نرفته و دشنام نداده است. او مردی بسیار خردمند، آرام و بردبار است. سخنان ما را به خوبی گوش می دهد تا آن چه در دل داریم، بر زبان بیاوریم؛ طوری که گاهی گمان می کنیم بر او پیروز شده ایم. آن گاه او با کم ترین سخن، دلیل های ما را باطل می سازد، چنان که نمی توانیم پاسخ بدهیم. اگر تو از پیروان او هستی، چنان که شایسته اوست با ما سخن بگو!» ...🍉 📚@ketabkadeh_tasnim
ــــــــــــــــــــ ✂️ــــــــــــــــــــــــ یک مرد عادی نبود. او یک قدیس بود. شب‌ها از اتاقش صدای آواز زیبایی می‌آمد. به‌خصوص نیمه‌شب‌ها. بعضی شب‌ها که از دست کارلو دلخور بودم، می‌رفتم می‌نشستم پشت در اتاقش. به آوازش گوش می‌دادم. نمی‌فهمیدم چه می‌خواند. فقط دلم می‌خواست بنشینم و به آوازش گوش بدهم. یک شب که روزش از کارلو کتک خورده بودم، موقع آواز ادواردو گریه‌ام گرفت. یک‌موقع دیدم کنارم نشسته. پرسید که چرا گریه می‌کنم. فکر کردم بفهمد به آوازش گوش می‌کرده‌ام عصبانی می‌شود. زبانم بند آمده بود. دستم را گرفت و من را برد توی اتاقش. فقط چندتا شمع روشن بود. یک کتاب هم روی تختش بود.... ــ 📔 📚@ketabkadeh_tasnim
🗓8 ربیع الثانی: (ع) 🟢 موهبتی که نصیب شد 📖صدای بیقراری نوزاد همسایه که آرام ندارد، مرا به روزهای خوشِ گذشته می‌برد، مدام صورتِ روشنای دلم، (ع)، به وقت تولد مقابل چشمانم مجسم می‌شود، آن زمان را که برای اولین بار صدای گریه‌اش در خانه‌مان پیچید و من نیز هم‌پای او به هق‌هق افتادم، نه از درد تن، بلکه از موهبتی که نصیبم شده بود، نصیب من، حُدیث. هنوز حلاوت تولدش را از یاد نبرده‌ام، حلاوتِ اولین دیدار با او را. حسن(ع) نخستین بود به من و مولایم. نُه ماه چشم انتظار آمدنش بودم و به هر نشستن و برخاستن ذکر می‌گفتم تا بطنم به وجود چون اویی لایق شود. 📘 🖋 🍉 💳 قیمت :۲۲۰/۰۰۰ تومان 📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📔باید دریایی باشد این کتاب، زندگی داستانی امام محمدباقر(علیه السلام) با عنوان «باید دریایی باشد» اس
_📖_ صدای تکبیر در فضای مسجد پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که رافع و یارانش به‌ سوی امام (محمد باقر علیه السلام )رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. می‌خواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوه‌اش را پوشید و به‌ سوی الاغش رفت. خورشید داشت کم‌کم غروب می‌کرد و نسیم ملایمی می‌وزید. پیرمرد با خود اندیشید:  «باید دریایی باشد تا جویبارها ورودها به او بپیوندند، در او بریزند.  آری همیشه باید دریایی باشد.» دو کودک هنوز زیر درخت نشسته بودند. با دیدن پیرمرد با خوش‌حالی جلو آمدند. پیرمرد سر کیسه‌ای را شل کرد. مقداری از خوشه‌های خارک را بر دامن بچه‌ها ریخت و گفت: «بگیرید که این‌ها نیز از خیروبرکت علی است.» 🍉 🌊 🌻 📚@ketabkadeh_tasnim
.... 🍉 📚 نام عملیات خیبر که به میان می آید،زبان بسته و قلم سنگین می شود.نمی توان از خیبر چیزی نوشت.بعضی چیزها را باید بود و دید و مزه مزه کرد.بعضی از خاطرات آن قدر تیز و چابک هستند که به دام کلمات در نمی آیند.فقط باید به آن ها بی صدا اشاره کرد.حتما عقاب را دیده ای.وقتی بخواهی به بلندای پرواز او اشاره کنی،بهترین کار این است که با انگشت آن را نشان بدهی.از حال و هوای عملیات خیبر نمی توان چیزی گفت،جز اینکه با کلماتی بریده بریده،به آن اشاره کنی؛نی،هور،آب،سکوت،مناجات،اشک،موج،قایق،عبور و پرواز...