eitaa logo
کتابخانه کوچک من📚
324 دنبال‌کننده
103 عکس
14 ویدیو
15 فایل
کانال کتابخانه کوچک من📚 📝خلاصه ای از کتابها ورمانهای ارزشمند را،همراه ما،مرور کنید. آیدی👇 @Zareei_313_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بالاخره سانتیاگو به اهرام مصر میرسه وبر طبق نشانه ها،تا صبح شروع به کندن زمین میکنه. ناگهان چند تا مرد که خودشون رو بازماندگان جنگ قبایل معرفی میکنن بهش نزدیک میشن وازش میخوان بگه چی پنهان کرده چون نیاز به پول دارن. سانتیاگو انکار میکنه وبه همین خاطر مردها شروع به کتک زد اون میکنن؛سرانجام سانتیاگو جریان خوابش رو تعریف میکنه ومیگه دنبال گنج هستم. بخشی از کتاب رو باهم بخونیم👇 "رئیس به افرادش گفت:از اینجا برویم.سپس به سمت جوانك چرخید و گفت:تو نخواهی مرد. زنده می مانی و یاد خواهی گرفت كه انسان نمی تواند این قدر احمق باشد. آنجا در آن مكانی كه تو هستی، من نیز حدود دو سال پیش یك خواب را دوبار دیدم. در خواب دیدم كه باید به دشت ها و مراتع اسپانیا بروم و كلیسای ویرانه ای كه معمولاً چوپان ها با گوسفندانشان در آنجا می خوابند پیدا كنم كه در حیاط آن درخت بزرگی رشد كرده است و اگر من یكی از ریشه های این درخت را بكَنم، گنج پنهانی را می یابم. اما من احمق نیستم تا صحرایی را زیر پا بگذارم، فقط برای این كه یك خواب را دوبار دیده ام.سپس از آنجا رفت. جوانك به سختی از جای خود برخاست و یك بار دیگر به اهرام نگاه كرد. آن اهرام به او می خندیدند و او نیز با قلبی مملو از خوشحالی لبخند زد و بازگشت. او گنج را پیدا كرده بود!" http://eitaa.com/joinchat/1179714150C24ecfd9e69 @ketabkhane_koochakeman
سرانجام... سانتیاگو به اسپانیا وکلیسای مخروبه برمیگردد،آن درخت بزرگ هنوز در ایوان کلیسا بود.شروع به کندن ریشه درخت میکنه. بخشی از کتاب👇 "یك ساعت بعد، در مقابلش یك صندوق پر از سكه های قدیمی طلای اسپانیولی قرار داشت. هم چنین سنگ های قیمتی، ماسك های طلایی با پرهای سفید و قرمز. بخشی از یك پیروزی كه كشور خیلی وقت بود فراموش كرده و حتی فاتحان نیز نقل آن را برای فرزندانشان فراموش كرده بودند. در اینجا بود كه به یاد آن افتاد كه باید تا شهر طاریفا برود و یك دهم آن را به پیرزن كولی بدهد. فكر كرد: «چگونه این كولی ها این همه در كارشان استاد هستند؟ شاید برای آن كه بسیار سفر می كنند.»اما باد مجدداً شروع به وزیـدن كـرد. باد شـرق بود. بادی كه از آفریقا می آمد. این بار نه بوی بیابان را با خود همراه داشت و نه تهدید حملات اعراب را. به جای اینها، رایحه ای بود كه او به خوبی می شناخت. آن عطر فاطمه بود. جوانك خنده ای كرد. اولین باری بود كه از ته دل می خندید. سپس گفت: آمدم فاطمه، آمدم! پایان http://eitaa.com/joinchat/1179714150C24ecfd9e69 @ketabkhane_koochakeman
یادمان باشد... "کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست ؛ بلکه تبدیل جهل به آگاهی ، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است. پس همه ما می توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم ... 👇👇👇 @ketabkhane_koochakeman
کتابخانه کوچک من📚
اینم فال آنلاینی که من گرفتم🥰
الهی که در کنار خانواده خوب وخوش باشید.🤲 اوقات به کام😍
🌸شب میلاد زهرای بتول است🌸 🌸ز یُمن او دعا امشب قبول است🌸 🌸شب فیض و شب قرآن، شب نور🌸 🌸شب اعطای کوثر بر رسول است🌸 💖💖روز زن و میلاد حضرت فاطمه(س) مبارک باد💖💖 @ketabkhane_koochakeman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا