یه وقتایی با شوق
به کسی کمک میکنیم
یه نفر رو راهنمایی میکنیم ☘️
اما
کاری خوبی که انجام میدیم رو
کسی نمیبینه؛ حتی گاهی دریغ از
یه تشکر ساده...⛅️
انگار نه انگار
که وقت گذاشتیم و
خودمون رو به زحمت انداختیم⚡️
خدای مهربون توی قرآن میگه:
#یبشر_المومنین_الذین_یعملون_الصالحات
👈 این، یعنی
بنده من، خودم حواسم هست
که کار خوبی انجام میدی و دست
دیگران رو میگیری
🕊 منتظر توجه بقیه نباش ...
خودم جواب همهی خوبیات رو میدم . . . 🌸🌸
📗قرآن. سوره کهف. آیه ۲
...ای کاش خوبی کنیم و
جواب خوبی هامون #شهادت باشه☺️
📚🌷
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
ادامه دارد...
سلام
و
صبحتون نیکو
➖➖➖➖🌸🍃
قسمتهای پایانی از کتاب صوتی آب هرگز نمی میرد تقدیمتون میشه👇
4_5958723565023920434.ogg
696.1K
فایل صوتی کتاب #آب_هرگز_نمیمیرد
قسمت۱۹
🎧🌷📕
@ketabkhanehmodafean
4_5960975364837605614.ogg
607.7K
فایل صوتی کتاب #آب_هرگز_نمیمیرد
قسمت۲۰
🎧🌷📕
@ketabkhanehmodafean
4_5960975364837605617.ogg
828.5K
فایل صوتی کتاب #آب_هرگز_نمیمیرد
قسمت۲۱
🎧🌷📕
@ketabkhanehmodafean
4_5976476451564683657.ogg
793.8K
فایل صوتی کتاب #آب_هرگز_نمیمیرد
قسمت۲۲
🎧🌷📕
@ketabkhanehmodafean
4_5978728251378368623.ogg
732.6K
فایل صوتی کتاب #آب_هرگز_نمیمیرد
قسمت۲۳
🎧🌷📕
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لبخندهای_پشت_خاکریز
سخنران جهنمی جبهه
یک مشهدی درحضور رهبری خاطره خنده دار تعریف میکنه😂😁
#دفاع_مقدس
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_دوم 💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد
✍️ #شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
📚
@ketabkhanehmodafean
#عفاف
✔️یکی از نشونههای سلامت روانی زن، اینه که در ارتباط با #نامحرم، از عفتش مثل جونش مراقبت کنه👌
☝️حتی کسایی که نسبت به مسائل شرعی مقید نیستن باید بدونن یکی از ویژگیهای زن قابل اعتماد، همینه که عفتش رو در هر حال حفظ کنه...
♻️زنی که براش مهمه مردای نامحرم اونو زیبا ببینن و قضاوت نامحرم دربارهی زیباییش اونو نگران میکنه، به میزان نگرانیش نقص شخصیتی داره⚡️
✅خانمهایی که روح و روان سالمی دارن، در برابر نامحرم، فقط نگران #پوشش و حجابشون هستن نه نگران #زیبایی!
📖منبع: کتاب «نیمه دیگرم»، ج۲، ص۱۵۳
نویسنده: محسن عباسی ولدی
📚❤️
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
ادامه دارد...
بازهم سه شنبه ای دیگه از راه رسید و
نوبت رسید به ادامه ی فایل های صوتی تربیتی...
🍃 ...سپاس از همراهی تون ...🍃
ج پنجم 19 بخش اول.amr
1.16M
#استاد_عباسی_ولدی
#کتاب_من_دیگر_ما
📚جلد پنجم
⬆قسمت19بخش اول
12دقیقه
🔵بخش دوم:
🔴فصل دوم:پیامدهایِ تربیتیِ تلویزیونی شدنِ بچه ها
6.تخیل
📢تفاوت های تربیتِ تفکر محور و تخیل محور:
🔵توجه به محاسن و معایب خویش
🔵رسیدن به هدف یا آرزو
🔵عبرت
🔵آمادگی برای زندگی مستقل
💐بهمراه کلی أحادیث مؤثر و روشنگر
🌹بسم الله...
✅اگر دنبال اصلاح روش زندگی هستید ، این فایلهارو با دقت پیگیری کنید...
📢پس دانلود و گوش کنید...
😊🎧📘
@ketabkhanehmodafean
ج پنجم 19 بخش دوم.amr
2.06M
#استاد_عباسی_ولدی
#کتاب_من_دیگر_ما
📚جلد پنجم
⬆قسمت19 بخش دوم
21دقیقه
🔵بخش دوم:
🔴فصل دوم:پیامدهایِ تربیتیِ تلویزیونی شدنِ بچه ها
6.تخیل
📢تفاوت های تربیتِ تفکر محور و تخیل محور:
🔵توجه به محاسن و معایب خویش
🔵رسیدن به هدف یا آرزو
🔵عبرت
🔵آمادگی برای زندگی مستقل
💐بهمراه کلی أحادیث مؤثر و روشنگر
🌹بسم الله...
✅اگر دنبال اصلاح روش زندگی هستید ، این فایلهارو با دقت پیگیری کنید...
📢پس دانلود و گوش کنید...
😊🎧📘
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_سوم 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس می
✍️ #شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
♨️ #نقد مجموعه کتاب های
📚 #تام_گیتس
✍ نویسنده:#لیز_پیشون
گیتس : زیر سوال رفتن تمام ارزشهای دینی و انسانی و نفی احترام دیگران!!!
این روزها در دست هر کودکی، فارغ از عقیده و تفکر خانواده، کتابی از مجموعه کتابهای تام گیتس را میبینیم.
این استقبال نشان میدهد که خانوادههای ایرانی از آسیبهای ویران کننده این کتاب اطلاعی ندارند.
مهم ترین دلیل استقبال از این کتاب، آن است که نویسنده از خلاقیتی با عنوان ترکیب متن و نقاشی استفاده کرده است؛ یک نقاشی سیاه و سفید خطی و بدون رنگ و لعاب!!!
که شاید سبک این نقاشی در حد نقاشی های کودکان مخاطب کتاب باشد،
اما این نوآوری توانسته به خوبی خودش را در دل بچهها جا کند و این اقبال شگفت آور را به همراه بیاورد.
همان طور که می دانید کودکان هفت تا یازده سال به دنبال قهرمان یا کسی هستند که بتوانند او را الگوی رفتاری و گفتاری خود قرار دهند.
⛔️اما تام گیتس، بدترین الگوی رفتاری است.
که در ادامه به تاثیرات آن می پردازیم:
❗️تام گیتس پسری است که تنها تفریح سرگرم کننده اش خراب کاری و آزار و اذیت دیگران است.
اما در این کتاب این کار را آن قدر جذاب و هیجان انگیز نشان میدهد، که نه تنها بعد از اذیت دیگران عذاب وجدان نمیگیرد بلکه برای این موفقیت جشن هم می گیرد.
❗️پدر و مادر، در نظر تام گیتس دو موجود احمق هستند که فقط استفاده ابزاری می توان از آن ها کرد.
بنیان خانواده مسخره ترین بخش زندگی است.
❗️تام گیتس حتی در دوستی با دوستانش هم وفادار نیست و خیلی راحت سرشان کلاه می گذارد و مسخره شان می کند.
❗️معلم جایگاه ویژه و تربیتی خود را ندارد و صرفا شخصی است که راحت می توان آن را مسخره کرد و با دیگران به او خندید.
❗️مادربزرگ و پدربزرگ دو موجود مزاحم هستند که در حضورشان نباید سر و صدا کرد و…
در یک جای کتاب می گوید :
من توی دلم پدر بزرگ و مادر بزرگ را عهد بوقی ها صدا می کنم، چون به نظرم آن ها خیلی پیر و قدیمی اند.
❗️تقلب کردن، دزدیدن وسایل دیگران و کلک زدن در مسابقات را نشانه باهوشی و صداقت و درستی را نشانه ساده لوحی و خنگی می داند…
همه این موارد را باید کنار این موضوع گذاشت
❗️که سبک زندگی تام گیتس یک زندگی غربی است و با تمام توان بدیهیات این زندگی مثل زندگی با سگ و گربه، دوستی های دختر و پسر، سردی و بی مهری در خانواده و …. در کتاب نمایان است.
به طور کلی در مجموعه کتاب های تام گیتس نه تنها تمام 🔹ارزش های دینی،
بلکه حتی 🔹ارزش های انسانی هم زیر سوال رفته ی اصالت، لذت خود و نفی احترام به حقوق دیگران است.
کودکی که بخواهد ازشخصیت تام گیتس الگو بگیرد، حساب والدین اش با کرام الکاتبین است…
در خانه که آتش به پا کنیم، انتظار نسوختن احمقانه است.
📚
@ketabkhanehmodafean