📚 #زنان_عنکبوتی
❤️#قسمت_چهل_چهارم
سید ابرو در هم کشید و گفت:
- نکنه این برنامه گروه موسیقی زیرزمینی که تازه راه انداختند، یه مشغولیت باشه برای ما، تا ابن بحث رو به نتیجه برسونن!
امیر بی حرف سر تکان داد. سکوتش اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید:
- تا فردا جواب ت.م دوتا موسسه دیگه به اضافه جواب تمام شهرستان ها به اضافه اسامی تمام زنانی که مسئول این شهرستان ها هستن رو می خوام.
بی اختیار نگاه همه روی آرش زوم شد و صدای امیر بلند تر:
- آرش تا فردا! تا فردا!
کسی آن شب خانه نرفت حتی سید که از درد یکی دو بار دم کرده گل پر را لیوانی بالا کشید و تا خود صبح با رنگ پریده کنار صدرا نشست تا رمزگشایی کند. صدرا مغز ریاضی مجموعه بود و کنار همه گروه ها می بود که امشب سید او را نشانده بود تا بتواند از فرو ریختن جوانان ایران جلوگیری کند. حاجی هم با امیر آنچه که باید و نباید داشت را طبق فرمول همیشگی بستند و منتظر بررسی های بچه بودند تا جاهای خالی را پر کنند.
صدرا با آرامش خودش روی کلمات رمز کار می کرد و سید با قیافه درهم اطلاعات او را در جاهای خالی جا می داد. سینا هم یک اسم داد که ایمیلش را کترل کنند، مثل این که با فروغ ارتباط بالایی داشت صاحب این اسم! یک ساعتی زمان گذاشتند روی بررسی ایمیل المیرا. وقتی صدرا صدایش را بلند کرد و بچه ها را فراخواند یک نقطه روشن پیدا کرده بود:
- ایمیلی که به نام المیرا بود در حقیقت برای فتانس.یعنی من فتانه رو حک کردم!
حالا غیر از چشمان صدرا و سید، چشمان سینا و آرش و هوش شهاب جمع حرف های صدرا شده بود:
- هشت تا اسم دیگه که خودمون تو این مدت ردشون رو زدیم.
- با هشت تا شهر!
- هشت نفری که رابط شهر های مورد نظر هستند.
مطالب داشت طوری روشن می شد که خواب و خستگی دیگر برای بچه ها معنا نداشت.
آرش سینا را کنار خودش در اتاق نگه داشت و تا ایمیل فتانه را با اسامی که از صحبت های فروغ درآورده بودند تطبیق نداد و ارتباط ها را تکمیل نکرد؛ و تا از میان اطلاعات مرد داخل موسسه، حساب های مالی و ارتباطشان با شبکه..... نگذاشت سینا کنار سید نماز شبش را بخواند. سید که قامت بست یه ربع به اذان بود سینا کاسه پسته را گذاشت کنار سجاده سید و رو به شهاب کرد و گفت:
- بی رحم
شهاب آستین لباسش را پایین داد و کنار سید ایستاد:
- می میرم براش!
بعد از نماز صبح سید نگذاشت بچه ها بلند شوند. طنین آرام زیارت عاشورا سید بقیه کادر را هم از پشت سیستم کشید کنار و تا توسلش رنگ و بوی گریه نگرفت، رنگ به صورت و توان به جان ها برنگشت!
کار بچه ها روی کلمات رمز، ارتباط شبکه داخلی را با خارج دقیق مشخص کرد! سینا در جا پرسید:
- دوباره سفارتخانه ها؟
شهاب روی تخته خطوط موازی کشید و با خط های عمودی قطع کرد. خطوطی که دایره وار گرد هم چرخیدند و پایانش شد طرح خانه عنکبوت:
- ما با یک بافته در هم تنیده طرف هستیم که صدر و ذیلش حساب شده و تحت کنترلشونه. شروع خوبی داشتن و جامعه شناسانه وارد شدن. الان هم تیم بندیشون رو دارن تکمیل می کنن تا شروع ضربه!
امیر بلند شد ماژیک را برداشت و کنار طرح عنکبوت نوشت....
( و سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است.)
در ماژیک را بست و رو به سینا گفت:
- بسم الله
سینا با اشاره به پوشه مقابلش گفت:
- اطلاعات کامل افردی که کارمند دو تا موسسه بعدی هستند و شرکت ها و موسساتی که با فروغ همکاری می کنند و مسیر آمد بودجه و مسیر خروج بودجه توسط افراد و موسسات و احتمالا مزون ها و آتلیه ها و آرایشگاه ها رو داریم. البته روی بعضی از پادو های استخر ها و باشگاه ها هم داریم کار می کنیم!
فروغ اشرفی 55 ساله. صاحب امتیاز و مسئول موسسه که تحت عنوان موسسه ترویج فرهنگ مد ایرانیان داره مجوز می گیره. بیست نفر کادر زن داره و چهار نیروی مرد. توی تهران سه تا موسسه رو پول فراوان ریخته و کادر چیده تا کار کنه. تا حالا چند دوره فشن و آموزشگاه مدلینگ مخفیانه داشته و اساتید مرد، عکاسا مرد و مدلا زن هستند. اساس نامه دارن و آیین نامه آموزشی که نکته جالب آیین نامش اینه که مدلا باید در فضای آموزشی به دور از هرگونه پوشش اداری حضور داشته باشند!
سینا سرش را بالا آورده و لب برچید. با کمی مکث ادامه داد:
- با استاد مرد! داره جنایی میشه و البته باتلاقی!
شهاب لب زد:
- حرفت هم راسته هم درست. البته اگه افکار عمومی بفهمه که این کار جنایته! الآن توی دنیا به کسی که آدم میکشه میگن جنایت کار، اما اون کسی که می زنه روح و روان و اندیشه آدما رو له می کنه و پر از شبهه، زندگیا رو لجن مال می کنه رو نمی گن جانی! این فروغ و فتانه یه خائنن آقا! خائن!
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
#مناجات_شعبانیه
إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ
خداى کمال جدایى از مخلوقات را،براى رسین کامل به خودت به من ارزانى کن،و دیدگان دلهایمان را به پرتو نگاه به سوى خویش روشن کن،تا دیدگان دل پرده هاى نور را دریده و به سرچشمه عظمت دست یابد،و جانهایمان آویخته به شگوه قدست گردد،
إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا.
خدایا مرا از کسانى قرار ده که آوازشان دادى،پس پاسخت دادند،به آنها توجه فرمودى،پس در برابر بزرگی ات مدهوش شدند،و با آنان راز پنهان گفتى و آنان آشکارا براى تو کار کردند..
#هرشب_یکفراز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
{ ما یقین داریم، آن سوی افق مردی هست!
#مرد اگر هست؛ بدانید که #ناوردی هست! }
آن "مَــرد" آمـد !
آن مَــرد بَعد از "ناوَرد" آمـد !
ناورد؛ نبردیست میان نور و تاریکی !
...................... ؛
آن مَــرد دَر نور آمـد ...
| ما لشکریان همین #ناورد یم که "نقطه چین" تاریخ را با شکست تاریکی، پُر خواهیم کرد!
آنوقت ؛
آن مرد، در نور، خواهد آمد 🏳 |
#یامهدی_ادرکنا
#ThePromisedSaviour
📚
@ketabkhanehmodafean
توسعه_و_تمدن_غرب.pdf
1.85M
#معرفی_کتاب
#توسعه_و_تمدن_غرب
✍🏻 #سیدمرتضیآوینی
این کتاب دارای ۱۹ فصل بوده و موضوع اصلی آن بررسی مفهوم توسعه مبتنی بر مبانی معرفتی و تاریخی تمدن غرب است.
فصول مختلف این کتاب طی درسالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ به صورت سلسله مقالاتی تحت عنوان «تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب» در ماهنامهٔ جهاد به قلم شهیدآوینی به چاپ رسیدهاست.
این کتاب تاکنون به چاپهای متعددی رسیده است.
#سیاسی
#مناسبتی
📚
@ketabkhanehmodafean
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_چهل_پنجم
امیر سری تکان داد و گفت:
- این فروغ چند تا هم اعزام مدلینگ به کشور دبی داشته. دخترا رو به اسم فشن شو می برده و بعد هم فضا رو طوری براشون فراهم می کرده که سراغ کار هی دیگه برن بی دغدغه!
سکوت اتاق از روی استیصال نبود، تاسف مشترک وقتی به درد می رسد که تو بیداری و بینایی؛ اما کسانی هستند که خودشان را در سیلاب می اندازند و به روی غرق نجاتشان چنگ می کشند. می روند تا غرق شوند. الآن در جامعه این افراد و کارهایشان برای زن ها نماد تمدن هستند و امیر و یارانش نماد......؟ فضای مجازی که پر شده از بدگویی به همین پاسداران امنیت!
امیر رو به سید گفت:
- این آقای وزارت خونه ای منصبش چیه؟
سید نگاهی به جمع کرد و گفت:
- .......وزیر!
- چی؟......وزیر؟
- قلابی یا رسمی؟
- .... یا .....سید؟
سید دست گذاشت زیر چانه اش و گفت:
- متاسفانه ...... وزارت خونه ی ......
امیر همانگونه که نگاهش مات بود لب زد:
- یه گذشته ای داره و یک دلیل برای ارتباط حالاش با دار و دسته ی فروغ. هر دو تاش و البته میزان ارتباط با فروغ!
رو کرد سمت آرش:
- ارتباط ماهواره ای اینا رو ردگیری کن و ذره ای از کارشون دیگه ازت پنهون نمونه! بلیط هم بگیر باری من. برای ساعت چهار فردا؛ شیراز!
بلند شد تا برود و دوباره برگشت سمت آرش:
- نقشه کامل از محل رفت و آمد این نه زن، نقشه محل مسکونی و محل کارشون، میزان ارتباط کاری هر شهرستان در خود اون شهر با موسسات همسوشون رو می خوام! حامد رو توجیه کن تا کمکت کنه!
قبل از این که در را باز کند سید گفت:
- مشکل من رو حل کنید.
امیر تمام صورت برگشت سمت سید:
- به ما سخت اجازه میدن که روی این مسئول سوار باشیم.
امیر سری به تاسف تکان داد و گفت:
- تا میرم گزارش تیم خانم سعیدی رو بگیرم برات بیارم، نامه رو تنظیم کن خودم پیگیر میشم.... برای تو دو روز هم کافیه! به طول زمان فکر نکن به داده ها و دریافت ها و توان خودت فکر کن. نمیشه کاری کرد! ایمیل هاشو هم با دقت بررسی کن. ایمیل های فروغ را هم همین طور. شبکه ای کنترل کنی اتصالات رو پیدا می کنی. همه اینا تا فردا! برو سمت سفارت خونه ها! کمک شهاب کن! هنوز اسم شهاب کامل از دهان امیر بیرون نیامده بود که صدرا سراسیمه رسید:
- آقا سید این برای یک ساعت دیگه مچ شده!
سر همه خم شد روی برگه ای که صدرا آورده بود. اول از همه شهاب واکنش نشون داد و بدون اینکه توضیحی بدهد از اتاق بیرون رفت. سید در نگاه امیر خیره شد و گفت:
- قرار تمام عوامل با فروغ! مکان رو نگفته اما!
شهاب که رفت امیر برگشت و نشست پشت صفحه مانیتور. نگاه همه خیره به صفحه بود و مسیر شهاب را دنبال می کردند. برای امیر مهم بود قبل از آن که عملیاتی در کشور رخ بدهد، شناسایی و پیشگیری کند. اما این هم مهم بود که به دشمن حالی کند هر جایی باشند، نیروهایش مثل عقاب بالای سرشان هستند.
این چند پرونده که در سال های اخیر کار کرده بودند همه اش مقابله با افرادی بود که در همین آب و خاک بزرگ شده بودند؛ اما به خاطر پول و شهرت و شهوت، خیانت های وحشتناکی در حق مردم ایران کرده بودند.
سینا همیشه می گفت «نگویید خیانت بگویید جنایت.» امیر مردم کشورش را دوست داشت. ایران را می پرستید؛ آن قدری که با وجود رتبه دو رقمی کنکور و بورسیه شدن در کانادا و دعوت نامه داشتن از چند دانشگاه برتر دنیا، باز هم دلش خواسته بود که همین جا بماند و از دیدن همین آب و هوا و مردمش در کوچه و خیابان لذت ببرد. این فقط حال خودش نبود، شهاب هم برگزیده جشواره خوارزمی بود و تیم آرش که برگزیده ریاضی بودند و برترین هکرها و رمز شکن های دنیا!
زیر لب برای سلامتی شهاب دعا خواند و چشم دوخت به صفحه ها که مسیر حرکت شهاب و آن ها را نشان می داد. شهاب با موتور خودش را رساند به آخرین محلی که فروغ مستقر بود. تا رسید، فروغ در ماشینی شاستی بلند کنار مردی سوار شد که راننده اش اولین برا دیده می شد. شهاب گزارش حرکت را به آرش داد. بچه ها پشت سیستم مستقر بودندو مسیر وقتی برایشان پر سوال شد که حرکت شد به سمت پیست آب علی. سینا متاسف گفت:
- شهاب لباس مناسب اونجا تنش نیست!
امیر صلاح نمی دید تیم ارسال کند. باید موقعیت را در نظر می گرفتند. شهاب از تیررس دوربین های شهری دور شده بود و تنها راه ارتباطی خودش بود:
- تمام دوستان شاسی بلند اون خونه این جان و من! آقا اگه سوار شدن برن پشت کوه منم میرم ارتباط قطع شد نگران نشید!
صدای شهاب کمی می لرزید و سینا دوباره غر زد:
- لباسش کمه. سرده اونجا!و مشت کوبید روی میز. شهاب تماس گرفت و گفت:
- آقا من شارژ موبایلم رو نیاز دارم. شاید نتونم مدام تماس بگیرم. اما تصویر رو می فرستم.
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی:
⬅️ #قسمت_هشتاد_و_یکم
🔰حکومت امام مهدی(عج)
1⃣ رشد معنوی:
✍..برای پی بردن به ارزش و والایی هدفهای یاد شده، لازم است نگاهی گذرا به حیات بشر در طول حاکمیت طاغوتها بیفکنیم.در طول زندگی انسان، به دور از حکومت حجّت الهی، معنویت و ارزشهای معنوی چه جایگاهی داشته است؟ آیا جز این است که بشریت گم گشته و راه گم کرده، پیوسته در مسیر انحطاط معنوی گام برداشته و با پیروی از تمایلات نفسانی و وسوسههای شیطانی یک یک زیباییها و خوبیهای حیات خود را به فراموشی سپرده و با دست خود آنها را در گورستان شهوات دفن کرده است؟!
🔰پاکی و پاکدامنی، صداقت و درستکاری، تعاون و همکاری، گذشت و ایثار، احسان و نیکوکاری، جای خود را به هواپرستی و شهوترانی، دروغ و دغل بازی، خودمحوری و موقعیت جویی، خیانت و جنایت و زیاده خواهی و افزون طلبی داده است. و در یک کلمه معنویت در زندگی بشر نفسهای آخر را میکشد و در بسیاری از نواحی و برای بسیاری از آدم نماها اثری از آن باقی نمانده است!!
🌐حکومت آخرین ذخیره الهی در راستای زنده ساختن این بخش از وجود انسان گام بر میدارد و برای جان بخشیدن به این مرده مردار گشته تلاش میکند؛ تا طعم شیرین حیات واقعی و زندگی حقیقی را به آدمهای مسجودِ ملائک بچشاند و به همگان یادآوری کند که از ابتدا مقرر شده بود که آنان در چنان حیاتی تنفس کنند و عطر پاکیها و خوبیها را با مشام جان، استشمام کنند.
📚چنانکه قرآن میفرماید:
یا اَیهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُول اِذا دَعاکُم لِما یحْییکُم... [۱] ؛
👈ای گروه مؤمنان آنگاه که خداوند و پیامبر، شما را به سوی آنچه شما را زنده میکند میخوانند، آنها را اجابت کنید و به ندای آنها لبیک گوئید.
📌بنابراین حیات معنوی که امتیاز بنی آدم از حیوانات است، بخش عمده و قسمت اصلی وجود انسان را تشکیل میدهد زیرا که آدمی با برخورداری از همین حیات است که «آدم» نامیده شده است و همین حیات است که او را به خداوند حیات آفرین میرساند و به مقام قرب او نائل میسازد.
🔹 از این رو در زمان حاکمیت ولی پروردگار، این بخش از وجود آدمی سروسامان میگیرد و ارزشهای انسانی در همه ابعاد زندگی رونق و طراوت مییابد. صفا و صمیمیت، ایثار و وفا، راستی و درستی و.. . همه آنچه به عنوان «خوبی» از آن یاد میشود، همه جا را فرا میگیرد.
⬆️ البتّه رسیدن به این هدف بزرگ و نقطه درخشان، نیاز به برنامه ای دقیق و جامع دارد که در بخشهای آینده بیان خواهد شد.
🔗ادامه_دارد...
✍...پی نوشتها:
📂[۱]. سوره انفال، آیه ۲۴.!
📚کتاب نگین آفرینش/جلد(1)..!
#شناخت_امام_مهدی"عج"
#کلاس_درس_مهدویت
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
#مناجات_شعبانیه
إِلَهِی لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّی قُنُوطَ الْإِیَاسِ وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِی مِنْ جَمِیلِ کَرَمِکَ
خدایا بر خوش بینی ام ناامیدى و یأس را چیره نسازم،و امیدم از زیبایى کرمت نبرد.
إِلَهِی إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا قَدْ أَسْقَطَتْنِی لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنِّی بِحُسْنِ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ
خدایا گر خطاهایم مرا از نظرت انداخته،به خاطر حسن اعتمادم بر تو از من چشم پوشى کن.
إِلَهِی إِنْ حَطَّتْنِی الذُّنُوبُ مِنْ مَکَارِمِ لُطْفِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِی الْیَقِینُ إِلَى کَرَمِ عَطْفِکَ
خدایا،اگر گناهان از جایگاه مکارم لطفت مرا پائین آورده،اما یقین به کرم عنایتت هشیارم نموده.
إِلَهِی إِنْ أَنَامَتْنِی الْغَفْلَهُ عَنِ الاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِکَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعْرِفَهُ بِکَرَمِ آلائِکَ
خدایا اگر غفلت از آماده شدن براى دیدارت به خوابم فرو برده،ولى معرفت به نعمتهاى کریمانهات مرا بیدار ساخته است.
#هرشب_یکفراز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
🌎🍃🌏🍃🌎
تمــــام نیروهای آسمان و زمین
لشکریان تحت فرمان خدایند
📛 اگر در زندگی
کسی، چیزی و یا کاری را
بر هر امر خداوند ترجیح دادی
توقع نداشته باش
لشکریانش به یاریت بیایند..
⚠️ وقتی به فرماندهای بیاحترامی کنی
هـــرگـــز لشکریانش آنگونه که باید تحویلت نمیگیرند
در عوض اگر توکل و توسل ما به خدا باشه درهر حال در آرام هستیم وعاقبتمان بخیر
〖وَلِلّٰهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ〗
【و همــــهی لشکریان آسمانها و زمین از آن خداست】
🔰سوره فتح، آیه ﴿٤﴾
🌍🍀🌍🍀🌍
@ketabkhanehmodafean
••┈┈••❥•🍎🍏•❥••┈┈••
اینکتاب رو میشه از سمتِراست خوند،
میشه هم از سمت چپ مطالعه کرد!📚
🌹) از یه طرف دختر خانوم مینویسه
🌳) از اون طرف کتـاب، آقا پسر :)✍
تفاوتِ نگاه زنها و مردها به اتفاقاترو
میتونید تو این کتاب متوجه بشید😯
.
.
.
❤️💚| من نه ما 😉
📚
@ketabkhanehmodafean
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_چهل_ششم
با فاصله ی نیم ساعت آخرین تصویر از شهاب رسید و ارتباط قطع شد. امیر رو به سید گفت:
_ صدرا! بگو صدرا بیاد!
صدرا تصاویر تمام دوربین ها را در صفحه بالا آورد اما اثری از شهاب نبود. امیر گفت:
_ اونجا کافی شاپ و رستوران هم داره!
صدرا دوربین های موجود در پیست را هم باز کرد. آخرین تصویر از شهاب را وقتی دیدند که سوار تله کابین شد و دیگر هیچ!
امیر به شهاب و توان و توکلش ایمان داشت و توسلی که در این لحظات تنها پناهگاه بود. این وقت هفته و این ساعت آبعلی خلوت بود و هر شلوغی پر معنا می شد. غیر از سید که از پشت سیستم و از مقابل صفحه ها عقب کشید همه در تلاطمی سرد نشسته بودند. اذان مغرب بچه ها را کشاند سمت نمازخانه و ساعتی بعد امیر همراه با سینا راهی شده بود سمت آبعلی و سید کار را بر عهده گرفته بود.
تاریکی پوشاننده خیلی چيزهاست. اما نه الان که خبری از شهاب نداشتند. سه ساعت از شب گذشته بود و سید خبر داد که ماشین ها در تیررس دوربین قرار گرفته اند اما خبری از شهاب نیست. هشت بود که موتور شهاب را پیدا کردند. نزدیک آبعلی میان برف ها بنزین تمام کرده بود. شهاب با فاصله از آن در تاریکی داشت قدم می زد. سینا صبر نکرد تا امیر ترمز منو وقتی شهاب را در آغوش کشید یک قندیل متحرک بود. شهاب کنار جاده منتظر یک منجی بود:
_ آقا موتور بيت المال بود دلم نیومد بزارمش گفتم فرج میشه!
حالش خوب نبود اما برای گزارش باید می آمد اداره:
_ همشون اینجا بودن.... اون ماشینهایی که اون شب توی خونه دارآباد بودن، این جا جمع بودن با جند از آدم های سفارت خونه ها. عکس همه رو گرفتم آقا! اما آقا این ها برای یه طرحی برنامه ریزی دارند که گسترش خرابی دخترای ما نیست. گسترش استفاده از خود ما برای نابودی خود ماست. ما رو برای کشتن ما دارن آماده می کنن! برنامشون آموزش نظامی و جنگ خیابونی هم هست.....
شهاب تا انتهای راه را با آنها رفته و برگشته بود. سینا شهاب را در حالی که در تب می سوخت به خانه اش رساند. بین راه کمی میوه خرید و یک کیلو آش آبادانی. شهاب چشمانش بسته بود اما زیر لب زمزمه کرد:
_ هر وقت آش آبادانی میخرم خانمم فکر میکنه یه ماموریت براش دارم!
سینا لبخند زد و گفت:
_ از تو بعيد نیست الانم که رو به قبله ای توی ذهنت بیست تا نقشه نکشیده باشی!
شهاب بعد از دو روز آمده بود خانه و با حالت نیمه هوشیار و تبدار نشسته بود کنار بچه هایش به بازی. با اسباب بازی های چوبی بچه ها یک خانه جنگلی درست کرده نکرده گفت:
_ بانو جان تقدیم به شما با همان احساسات گذشته تا حال!
محدثهاسه خالی اش را گذاشت توی ظرف شویی و با تاسف سر تکان داد:
_ نگو این به جای اون خونه جنگلیهه از دوران عقد وعدشو دادی!
شهاب فکرش را هم نمی کرد که با این کار نه تنها گشایش نشود برای حرفی که می خواهد بزند که گیر هم بیفتد. سرفه خشکی کرد و گفت:
_ ای بابا! عزیز من مگه چقدر از ازدواجمون می گذره که شما نا امید شدی؟ مرده و قولش، اونم من! شما جون بخواه! شمال و کلبه جنگلی در شأن شما نیست!
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean