eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Golo-noroz.pdf
7.2M
📚عنوان : ✍نویسنده : جلال طبیب شیرازی 📖موضوع : نوروز 📄تعداد صفحات ۱۴۹ صفحه 📆به مناسبت فرارسیدن عید نوروز 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوروز.pdf
3.81M
📚عنوان : ✍نویسنده : سید محمد محسن طهرانی 📖موضوع :نوروز 📄تعداد صفحات:۳۳۴صفحه 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Negahi_no_be_noroz.pdf
2.5M
📚عنوان : ✍نویسنده : ابراهیم ایراندوست 📖موضوع : نوروز 📄تعداد صفحات : ۱۰۷ صفحه 📆به مناسبت فرارسیدن عید نوروز 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عصرتون نیکو ☕️🥞 کماکان امسال هم در خدمت شما خوبانِ همیشه همراه هستیم طبق برنامه‌ریزی‌های هفتگی کانال 👇👇👇 📗شنبه‌ها معرفی کتاب‌های مذهبی 📒یکشنبه‌ها معرفی کتاب‌های عمومی 📕دوشنبه‌ها معرفی کتاب‌های دفاع‌مقدّس 📓سه‌شنبه‌ها معرفی کتاب‌های روانشناسی وخانواده 📙چهارشنبه‌ها معرفی کتاب‌های کودک‌ونوجوان 📔پنج‌شنبه‌ها معرفی کتاب‌های شعروطنز 📘جمعه‌ها معرفی کتاب‌های سیاسی و تاریخی 📚💐📚💐📚💐📚💐📚💐📚💐 ممنونیم و خُرسندیم از همراهی یکایک شما کتابخانه مدافعان حریم ولایت @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚فواید مطالعه موثر: 📌مطالعه کارکرد مغز را تقویت می کند تحقیقات نشان داده است که ما انسان ها پس از مطالعه باهوش تر می شویم. چند روز پس از پایان کتاب مغز ما تغییرات مثبتی را نشان می دهد. دانشمندان دریافته اند که بهبود در کارکرد مغز به دلیل ارتباطات شدید در مغز و تغییرات عصبی است که در حافظه عضلانی ایجاد می شود. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب صوتی برش هایی از خاطرات شفاهی شهید " به کوشش : علی اکبری مزدآبادی بصورت تولید ایران صدا 📕 کتاب «ذوالفقار» برش‌هایی از خاطرات شفاهی سپهبد شهید قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران است و برگرفته از خاطرات این شهید سعید ، درباره همرزمانش به رشته‌ی تحریر دزآمده است. این کتاب درقالب ۲۴۸ صفحه خاطراتی را برای اولین بار از دوران دفاع مقدس تا مجاهدت‌هایی که در جبهه مقاومت سوریه و عراق شکل گرفته را بیان می‌کند. همچنین برای نخستین بار حدود ۱۰۰ صفحه از این کتاب به انتشار تصاویر ناب و دیده نشده‌ای از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی اختصاص داده‌ شده است. این خاطرات متعلق به سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۹۳ است، خاطراتی جذاب و خواندنی که به بیان ابعاد جنگ تحمیلی، امنیت و دوران مقاومت در سوره و عراق پرداخته است. 🎧📕 @ketabkhanehmodafean
Part01_________-3.mp3
8.44M
📗کتاب صوتی "برش هایی از خاطرات شفاهی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی" قسمت 1⃣ 🎧📕 @ketabkhanehmodafean
Part02_________.mp3
8.39M
📗کتاب صوتی "برش هایی از خاطرات شفاهی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی" قسمت 2⃣ 🎧📕 @ketabkhanehmodafean
ادامه داره 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ..سلام عصرتون بهاری 🌸🌸❤️🌸🌸❤️🌸🌸 طبق درخواست‌های شما خوبان مبنی بر بارگذاری داستان‌های دنباله‌دار در کانال، از امروز در خدمتتون هستیم با داستان دنباله‌دار 👇👇
✍️ 💠 ماشین را که از پارکینگ بیرون زدم، سرایدار شرکت با نگرانی تأکید کرد :«خانم مهندس، خیلی مواظب باشید! میگن خیابون کلاً بسته شده، یکی از بچه ها می گفت خواسته بره، حمله کردن همه شیشه ها ماشینش رو خورد کردن.» ترسی که از اخبار امروز به جانم افتاده بود، با هشدارهای پیرمرد بیشتر به دلم چنگ می زد و چاره ای نداشتم که با کلافگی پاسخ دادم :«چیکار کنم؟ بلاخره باید برم!» و اضطرابم را با فشردن پا روی پدال خالی کردم که گاز دادم و رفتم. 💠 از ظهر گزارش همه همکاران و دوستان خبر از شهری می داد که در این روز برفی اواخر آبان ماه، گُر گرفته و آتشش بسیاری از خیابان ها را بندآورده بود. بخاری ماشین روشن بود و در این هوای گرم و گرفته، بیشتر قلبم سنگین می شد. مادر مدام تماس می گرفت و با دلواپسی التماسم می کرد تا مراقب باشم، اما کاری از من ساخته نبود که به محض ورود به خیابان اصلی، آنچه نباید می شد، شد! 💠 روبرویم یک ردیف اتومبیل های خاموش به خط ایستاده و مقابل این رانندگان تماشاچی، نمایشی وحشتناک اجرا می شد. عده زیادی جمع شده و در هیاهوی جمعیت، تعدادی حسابی در چشم بودند، با صورت های پوشیده و چوب و زنجیری که در دست تاب می دادند. از سطل های زباله آتش می پاشید و شدت دود به حدّی بود که حتی از پشت شیشه های بسته اتومبیل، نفسم را می سوزاند. 💠 اتومبیل من در حاشیه خیابان بود و می دیدم که شیشه های بانک کنار خیابان شکسته و خرده شیشه از پیاده رو تا میان خیابان کشیده شده است. حتی سقف پل عابر پیاده در انتهای خیابان، کاملاً منهدم شده بود و تخریبچی ها همچنان به خودروها هشدار می دادند جلوتر نیایند. آنچنان نگاهم مبهوت مهلکه روبرویم شده بود که نمی دیدم دستان سردم روی فرمان چطور می لرزد. فقط آرزو می کردم لحظه ای را ببینم که سالم به خانه رسیده و از این معرکه آتش و شیشه شکسته فرار کرده باشم. 💠 در سیاهی شب و نور زرد چراغ های حاشیه خیابان، منظره دود و آتش و همهمه جمعیت، عین میدان جنگ بود! اما میدان جنگ که در میانه شهر نیست، جای زن و کودک و غیرنظامی هم نیست، خدایا این چه جنگی است؟ دو شب پیش که نرخ جدید اعلام شد، هرچند سخت شاکی شدم اما فکرش را هم نمی کردم که آتش این شکایت، دامن خودم را هم بگیرد. البته دامنم که نه، از شدت وحشت احساس می کردم امشب این جنگ جانم را می گیرد. همه راننده ها اتومبیل ها را خاموش کرده بودند و من هم از ترس، در سکوت اتومبیل خاموشم می لرزیدم. 💠 میان اتومبیل من و میدان جنگ، فقط یک ردیف از خودروها فاصله بود و مدام احساس می کردم تخریبچی ها حتی با نگاه شان تهدیدم می کنند. باید چشمانم را می بستم تا این کابووس زودتر تمام شود که فریادی پلکم را شکافت. وحشتزده چشمانم را باز کردم. با نگاهی که از ترس جایی را نمی دید، در فضای تاریک و دودگرفته خیابان می چرخیدم تا بفهمم چه خبر شده که دیدم درست در کنار اتومبیل من، آن هم دقیقاً همین سمت چپ ماشین که نشسته بودم، در پیاده رو، مقابل شیشه های شکسته بانک چند نفر با هم درگیر شده اند. 💠 افراد نقابدار بودند که کسی را دوره کرده و انگار با زنجیر به سمتش حمله می کردند. از محاسن کوتاه و ظاهر لباسش پیدا بود به خاطر مذهبی بودن و شاید به جرم بسیجی بودن، در مخمصه افتاده است. از کلماتش که گاهی میان فریاد نقابداران شنیده می شد به نظر می رسید می خواسته راه را باز کند که امانش نداده اند. کسی جرأت پیاده شدن از ماشینش را نداشت. عابرین در پیاده روها خودشان را کنار کشیده و همه وحشتزده نظاره می کردند. 💠 به قدری به ماشین من نزدیک بودند که فریادهای شان قلبم را از جا می کَند. با هر زنجیر و چوبی که در هوا می چرخاندند و به سوی او حمله می کردند، جیغم در گلو خفه می شد. از وحشتی که به جانم افتاده بود، لب هایم می لرزید و با هر جیغ، بیشتر گریه ام می گرفت که ماشینم تکان سختی خورد. 💠 یک نفرشان یقه کاپشنش را گرفت او را با تمام قدرت با کمر به ماشین من کوبید. از سطح بدنش که شیشه کنارم را پوشانده بود دیگر چیزی نمی دیدم و تنها جیغ می کشیدم. از ترس همه بدنم رعشه گرفته بود و با همین دستان رعشه گرفته، تلاش می کردم در ماشین را از داخل قفل کنم و نمی توانستم که همه انگشتانم می لرزید... ✍️نویسنده: 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 بعضی صداها رنگی‌ هستن؛ مثلاً به رنگ آسمون بعضی حرف‌ها باید گفته بشن، باید شنیده بشن برای همین مهمه چطور کلمه‌ها رو به زبون بیاریم؛ خدای مهربون توی قرآن برای همۀ آدم‌ها، پیام ساده‌ای داشت: 😃 (بلند و با فریاد حرف نزنین) اما برای خانوم‌ها پیام ویژه‌ای داشت: اینکه هر چیز قشنگی، قلب‌های ناپاک رو 🍁 می‌تونه به هوس بندازه صدای تو زیباست؛ 🎀 همین‌طور ساده هم، حرف‌هات به دل می‌شینه، پس... یعنی: 🔆 نظرت رو بگو، حرف‌های خوب بزن؛ اما پیش نامحرم، مراقب لحن صدات باش... صدات رو نازک و آهنگین نکن . . . 💛🌿 📙 قرآن. آیه ۳۲ احزاب 📗 آیه‌های دخترونه، عاشقانه‌های خدا برای من. تولیدات فرهنگی حرم مطههر امام رضا علیه السلام ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🍃🌺 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
ادامه دارد 👆
سلام و رحمت ✨🌸🌺✨🌸🌺✨ باز هم سه‌شنبه‌ای دیگر و قسمت‌هایی از بحث شیرین و کاریردی 👇👇