eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍عمو منتظر تاییدش بود هنوز، دوبار دهن باز کرد بی هیچ صوتی اما دفعه ی سوم فقط گفت: _نه! خطوط روی پیشانی عمو انگار کم کم تبدیل به کور گره می شد! _حرف حسابی داری بگو تا بشنویم بابا طاها فکش منقبض شده بود. دستی به موهاش کشید و با سری که پایین بود گفت: _آقاجون ما یکم فرصت می خوایم... با اجازه ی شما البته... بهتره قرار آخر هفته رو فعلا کنسل کنید. _یعنی چی؟ _یعنی همین. مامان و زنعمو عجله دارن ولی ما نداریم _تو که تا همین دیشب آتیشت تند بود و چوب خط می کشیدی رو در و دیوار واسه پنجشنبه! پدر خواهرت رو درآوردی واسه لباسی که می خوای بپوشی. حالا چی شده که حرفت دوتا شده؟ یعنی دلم شکست... اگرچه صدا نداشت! شکستم وقتی رنگ چهرش عوض شد و با خجالت رو برگردوند. آخ... کاش عمو انقدر راحت دست دلشو پیش من رو نمی کرد! کاش اصلا اون روز سرزده سر نمی رسید تا این همه شوم تموم نمی شد همه چی. صداش می لرزید: _دیشب تا حالا، خیلی باهم توفیر داره آقاجون. ما فعلا آمادگی ازدواج نداریم. _این حرف توست یا ریحانه؟ _فکر کنید هر دو _آره ریحان جان؟ پس واسه همین داشتی زار زار گریه می کردی؟ اصلا نمی فهمیدم چرا عمو گیر داده تا مقصر رو شناسایی و داستان رو موشکافی کنه. داشتم می مردم که طاها ضربه ی آخر رو زد: _آره بابا چون من بهش گفتم که فعلا نمی تونم بهش قول ازدواج بدم چون خودمم مرددم. هنوز شک دارم! اصلا... اصلا ازدواج فامیلی خوب نیست. شاید یکی دو سال دیگه بتونیم بهش فکر کنیم شایدم هیچ وقت! راستش من فعلا... فعلا پشیمون شدم. تند و تند گفت و یهو ساکت شد. نفهمیدم کی دست عمو بالا رفت اما وقتی محکم خوابوند توی گوش طاها، مردم و زنده شدم و جیغ کوتاهی کشیدم... کباب شدم برای بی گناه بودنش و مجازاتی که بابت ازخودگذشتگیش داشت می دید... نتونستم تحمل کنم. به خودم لعنت فرستادم و با همون حال خرابم از مغازه زدم بیرون. ترانه از جعبه چوبی روی پاتختی دستمالی بیرون کشید و اشک هایش را پاک کرد. _الهی بمیرم... چه داستان عاشقانه ای! پس چرا من خنگ هیچی از اینایی که میگی رو یادم نمیاد اصلا؟! _عزیزم... از کجا باید می فهمیدی؟ این راز بین من و عمو و طاها و خانوم جون موند! یعنی هیچ حرفی از اون مغازه درنیومد. یکی دو روز بعد از ماجرا بود که زنعمو وقتی من خونه نبودم اومده بود و بنده خدا با هزار آسمون ریسمون بهم بافتن گفته بود که طاها فعلا برای ادامه تحصیل می خواد بره اصفهان پیش دوستش! اگه اشکالی نداره فعلا صبر کنیم. خلاصه به هر بهونه ای که می شد جوری که خانوم جون ناراحت نشه سر و ته قضیه رو هم آورده بود. _وا! یعنی زنعمو متوجه نشده بود چی به چیه؟ _نه. نمی دونم! اما هیچ وقت به روی من نیاورد و بنده خدا همیشه تو مواجه شدن باهام یه شرمی داشت. از چشم طاها می دیدن بهم خوردن ازدواجمون رو. _اینجوری که توام خراب شدی! _اینکه فکر کنن طاها به این نتیجه رسیده که برای ساختن زندگی مشترک زوده بدتر بود یا اینکه می فهمیدن من مشکل دارم؟! _ببینم یعنی طاها به همین راحتی از همه چی دست کشید؟ _معلومه که نه... _خب؟! _ول کن ترانه. سرم داره می ترکه از درد. بلند شو یه مسکن به من بده این بساط اشک و آه رو هم جمع کن _ریحانه! تو رو خدا بشین بقیشو تعریف کن _بقیه ی چی رو؟ _که طاها چیکار کرد؟ _می بینی که... کاری از دستش برنیومد! _چه دنیای غریبیه _بیشتر از اونی که فکرشو کنی _داری می خوابی؟! من که عمرا امشب خواب به چشمم بیاد... احتمالا باید تمام گذشته و خاطره ها رو واکاوی کنم تا ببینم چیزی یادم میاد یا نه _خوشبحالت که انقدر بیکاری... _الان به احترامت فقط سکوت می کنم و میرم قرص بیارم _نمی خواد. _مطمئنی؟ _آره ممنون. _باشه پس زحمتو کم می کنیم، شب بخیر. _شبت بخیر عزیزم اتاق که تاریک شد و خلوت، چادر نماز را روی سرش کشید و یک دل سیر گریه کرد... خلا نبود ارشیا را بیشتر از همیشه حس می کرد! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 الله‌اکبر گفتن شهید سلیمانی در شب ۲۲ بهمن 🔸وعده‌ ما ساعت ۲۱ امشب✊ 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️🇮🇷 🌟 به شکرانه چهل و چهار سال عزت و افتخار جمهوی اسلامی ایران🇮🇷 💢 در طلیعه فرا رسیدن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران، گلبانگ تکبیر الله اکبر طنین انداز شد. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ برخاستن حتے یک نفر، گاهے محرّک جهانے مےشود؛ در مدار ظُلم ستیزے ! آنجا که " اتّحاد " همان حلقه ے مفقودهِ تاریخ، رسالتی واجب بر دوشِ کسانی مےشود که بدنبال سلطنت توحید در جهانند ... " انقلاب اسلامے ایران " میوه ے همین تحوّل فکری بود که آفت‌های پےدرپے استکبار نتوانست فاسدش کند.... 💫 برای روزے که با عبور از انقلابِ نور، به انقلابِ ظهور ، رستاخیزی دیگر به پا کنیم! @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220127-WA0068.mp3
5.69M
「✌️🏻🇮🇷」 سرفراز باشۍمیھن‌منــ❤️🇮🇷 ا؁فَدایت‌جاטּ‌‌ُ‌ تن‌منــ❤️🇮🇷 🎊 🇮🇷 💪 📚🇮🇷 |@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5983561094608716980.pdf
703.5K
📚عنوان: ✍نویسنده: علی الفت پور 📖موضوع:مروری بر مقاطع بحرانی تاریخ جمهوری اسلامی ایران 📕تعداد جلد: ۱ جلد 🇮🇷بمناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 | پادکست ✔️ قسمت هفتم ✳️ تحریم‌ها به کمک ما آمد...! 📌 روایت دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران، از زبان آیت‌الله امام خامنه‌ای حفظه‌الله @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍تمام شب را کابوس دید... کابوس سال های دوری که گذشته بود و آینده ی نامعلومش. صبح همین که چشم باز کرد با تمام خستگی ناشی از بد خوابیدن و کرختی که وجودش را گرفته بود تقریبا حمله کرد به گوشی زیر بالش، اما هیچ ردی از تماس ارشیا روی موبایلش نبود و این ناراحت و نگرانش می کرد! باید از حالش با خبر می شد. با همان چشمان خمار از خواب، به رادمنش پیام داد. "سلام وقتتون بخیر، آقای رادمنش از ارشیا خبری ندارید؟" تا نیم ساعت منتظر جواب ماند اما بی فایده بود، دلشوره ای ناگهانی افتاده بود به جانش. ولی با بلند شدن صدای زنگ و دیدن نام رادمنش خوشحال شد. _الو سلام _سلام خانم نامجو، احوال شما؟ _ممنونم _بهتر هستین؟ _خداروشکر بله. پیام رو خوندین؟ _بله... _خب خبری ندارین؟ ندیدینش؟ _چه عرض کنم _چیزی شده؟ فشارش رفته بالا؟ _می دونید چی برام جالبه! اینکه هردوتون از من جویای احوال همدیگه میشین. در حالیکه خیلی سخت نیست برای دوتا آدم عاقل و بالغ که باهم گفتمان داشته باشن یا... چه ذوقی کرد از اینکه فهمید او هم نگران حالش بوده! ولی امان از غروری که همیشه وزنه ی سنگین مقابل خوشبختی شان شده بود! _بله حق با شماست اما یادتون نرفته که برخورد چند روز پیش ارشیا رو _دیشب پیشش بودم. حالش چندان مساعد نیست، قصد دخالت ندارم ولی جای شما بودم تو این شرایط تنهاش نمی ذاشتم، اون روز عصبی بود نباید به دل می گرفتین، با حداقل بزرگواری می کردین و مثل همیشه کوتاه می اومدین. _آخه... _خانم نامجو، من مطمئنم که گذشته ی ارشیا هنوز برای شما مبهمه! قصد ندارید این کور گره رو باز کنید؟ _چه گره ای؟ _اگر چند سالی شما باهاش زیر یه سقف بودین من باهاش بزرگ شدم. حال روحیش خرابه کمکش کنید... در ضمن بنده در مورد ماجرای بچه حرفی نزدم چون به خودم اجازه ی دخالت ندادم اما شما از همین موضوع سو استفاده کنید! معذرت می خوام سرم خیلی شلوغه امروز. امری بود در خدمتم. __ممنونم، خدانگهدار _خدانگهدار نمی فهمید حرف های رادمنش را! اما گفته بود که حالش مساعد نیست و از گذشته ای حرف می زد که شاید به اشتباه تمام این سال ها را نشنیده بودش. باید تصمیمش را می گرفت، یا می رفت و سعی می کرد برای ساختن دوباره اما متفاوت؛ یا باید در همین گرداب بی خبری دست و پا می زد. بسم الله گفت و بلند شد. حالا فقط سرنوشت خودش مهم نبود، پای آینده ی یک بچه هم در میان بود. یا رومی روم یا زنگی زنگ! در مقابل اصرار و تهدیدهای ترانه فقط صبوری کرده و دست آخر گفته بود: _خواهرم تو نمی تونی با همه ی مهربونیت فردای من و بچم رو تضمین کنی. باید برم و بالاخره ترانه هرچند با ناراحتی اما رضایت داد به رفتن خواهرش. تمام طول مسیر را به این فکر کرد که ارشیا چه برخوردی و خودش باید چگونه رفتاری داشته باشد؟ انگار این بار همه چیز با همیشه فرق داشت! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍در اتاق را که باز کرد هجوم هوای سرد لرزه به جانش انداخت. مطمئن بود که تا ساعت ها باید چیزهایی که ارشیا روی زمین پرت کرده بود را جمع کند... نفسش را فرستاد بیرون و آهسته وارد شد، همه جا ساکت و تقریبا تاریک بود. چادر را از سرش برداشت و آرام چند قدمی پیش رفت. می ترسید که همسرش خواب باشدو خوابش را برهم بزند. نگاهش روی در نیمه باز اتاق زوم شد و بعد دورتا دور سالن چرخ خورد. شوک شد، چیزی که می دید را باور نداشت، ارشیا آنجا روی مبل دراز کشیده و چادر نماز او روی صورتش بود! نمی دانست چه تعبیری از این کار داشته باشد اما از غرور همسرش مطمئن بود... ارشیا و این رمانتیک بازی ها؟! باور کردنی نبود. از ذوق هزار بار مرد و زنده شد. شاید خوب نبود اینطور مچ گیری کردن! با همان لبخندی که حالا پهنای صورتش را پر کرده بود آهسته راه افتاد به سمت در که با صدای او میخکوب شد: _کجا؟ برگشت و نگاهش کرد. چادر را جمع کرده و با چشمانی که به رنگ خون بود به سقف زل زده بود. پس بیدار بود! هنوز برای جواب دادن دودل بود که خودش دوباره گفت: _نتونست نگهت داره؟! هه... خواهرت رو میگم با تعلل نشست و با تمسخر ادامه داد: _اون روز که خوب شاخ و شونه می کشید؟ می گفت به عنوان تنها عضو خانوادت و حامیت داره میبرت! وقتی دنبال یه بچه راه میفتی و بهش اعتماد می کنی ازین بهتر نمیشه... پس فرستادت! عجب نیش کلامی داشت! پای آسیب دیده اش را گذاشت روی میز و مثل کسی فاتح جنگ شده تکیه زد. ریحانه نمی دانست دم خروس را باور کند یا قسم حضرت عباس را؟ این برخورد تند را قبول کند یا صحنه ای که در اوج غافلگیری دیده بود؟! چقدر صبور بود که در همین شرایط هم خوشحال می شد از این که همسرش سعی می کند فرو نریزد! کلیدی که هنوز توی مشتش مانده بود را روی کانتر آشپزخانه گذاشت و از نایلونی که همراهش آورده بود دمپایی های لژدار جدیدش را برداشت و با حوصله به پا کرد. متوجه سنگینی نگاه ارشیا بود اما نباید به روی خودش می آورد. این تو بمیری از آن تو بمیری ها نبود! همیشه که نباید خودش برای آشتی پا پیش می گذاشت! این همه نگاه از دید بالا برای زندگی زناشویی خوب نبود اصلا. شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل پخش شده روی مبل ها و زمین. _جالبه! سکوتت جالبه... میشه بجای تمییزکاری بشینی وقتی دارم باهات حرف می زنم؟! با دست خورده های نان روی میز را جمع کرد و نگاهش خورد به شیشه ی مربایی که تازگی ها پخته بود... مربای سیب خورده بود؟ بدون کره؟ ارشیا خم شد و با عصبانیت دستش را کشید. _با توام نه در و دیوار چشم در چشمانش انداخت و زمزمه کرد: _همیشه تلخ بودی دست ارشیا که شل شد، رو به رویش نشست. با بغض ادامه داد: _ولی نه... هیچ وقت به اندازه ی این روزا نبوده. وقتی میگی سکوت نکنم یعنی به توهینات جواب بدم. یعنی بگم حق نداری از همسرت اینجوری استقبال کنی! به وضوح حس کرد که چهره ی ارشیا با هر جمله ای که می شنود پر از تعجب می شود... ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا قله یک گام مانده🇮🇷 گرم تلاشند مردم 🌷 دل های ما هم قسم در🇮🇷 پیمودن 🌷 🎼 گروه سرود نسل ظهور 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺ســــــــــلام و ادبـــــــ خدمت شما یاوران امام عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)، شبتون بخیر و عافیت و به کام دل❣☺️ ۴۴ سالگیِ انقلابمون مبارڪ باشه🇮🇷♥️ 🌷یاد و خاطره همه شهیدانی که برای این مرز و بوم فداکاری کردند زنده باد. وای چقدر خوبه که آدم توی فضای انقلاب اسلامی تنفس می‌کنه....😊❤️ خوشحالم به خاطر خوشحالی ارواحنا فداه و نائب عزیزتر از جان... 😍☺️ چون مطمئنا آقا از پیروزی‌های مداوم جبهه حق خوشحاله...🌹😌 به لطف خدا امروز همگی با شرکت در راهپیمایی ۲۲بهمن جلوه عظمت و شکوه انقلاب رو به همگان نشون دادیم ✌️ ✅ هر قدم راهپیمایی به نیّت حمایت از ولی فقیه ؛ خیلی با ارزش‌ هست و انسان رو نورانی‌تر می‌کنه... 🍀 گام‌هاتون در یاری امام عصر عجل‌الله‌فرجه و امام خامنه‌ای پرتوان و مستدام 🍀 ↶【به ما بپیوندید 】↷ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️🔸️ خداوند🔸️🔸️ 🔸️ضایع نمی کند🔸️ اَجــــــــــــِر اقدامات و حركات دسته جمعى مسلمین را كه موجب خشم و هراس كفّار و دشمنان مى گردد، لاَيَطَؤُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُالْكُفَّارَ.. إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَالْمُحْسِنِينَ  .........توبه۱۲۰....... 💫صبح ظفر است و سینه‌ها غرق سرور 🌸گل کرد امید و عشق ، در وادی نور 💫فجر دهمین روز پس از لیله‌ی عشر 🌸از مشرق جان فروغ حق کرد ظهور 🌸ســلام صبح پیروزی بر شما مبارک باد🌸 روزتان بخیـر و ایام به کـام 💐 __[🌷] @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک ون شبهه - سعداء.pdf
4.58M
📣 فایل کتاب خواندن این کتاب برای تمامی مجاهدان واجب است! ♨️ پاسخ به تمامی شبهات فتنه اخیر... ⁉️ چرا در ایران مانند کشورهای غربی متمدن وجود ندارد؟ ⁉️چرا باید باشد؟ ‼️ظلم جمهوری اسلامی به زنان! ❌ اینکه شعار آزادی زنان را فوری به خارج نسبت می‌دهید نشانه خالی بودن دست شماست! ⭕️ چرا نظام خود را به نمی‌گذارد؟ ⁉️چرا رهبری به هیچ ارگانی پاسخگو نیست؟! ⁉️ چرا اختیارات رهبری هیچ حد و مرزی ندارد! 🔻جمهوری اسلامی در این ۴۳ سال چه خدمتی به مردم کرده؟ ♦️پیشرفت‌های طبیعی است، اگر هم بود همینقدر پیشرفت صورت می‌گرفت! 📚 @ketabkhanehmodafean