فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 رونمایی از آخرین اثر چاپ شدهی
استاد علی صفایی حائری (عین_صاد):
🔴 حجاب و آزادی روابط 🔴
🔺 باحضور دکتر علی بهادری جهرمی
(سخنگوی محترم ریاست جمهوری)
📍مکان: شبستان مصلی، راهرو۲۲،غرفه ۱۲
🗓 زمان: دوشنبه ۲۵ اردیبهشت، ساعت ۱۶
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مقام معظم رهبری:
▫️فردوسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی است... شاهنامهی فردوسی پر از حکمت است. او انسانی بوده برخوردار از معارف ناب دینی.
🗓 ۲۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت معمار بزرگ فرهنگ و ادب فارسی حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد.
#فردوسی
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اندر_احوالات_فردوسی
🎥 سکته ناقص فردوسی پس از دو دقیقه حضور در تهران!
۲۵اردیبهشت؛ بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
#فردوسی
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_بـیسـت_و_دومــ
✍نیمه های مرداد نزدیک بود و هر چی جلوتر می رفتیم استیصال جمع بیشتر می شد هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد
استیصال به حدی شده بود که بدون حرف زدن مجدد من مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد رفت حرم و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن
- یه بچه پسر که امسال میره کلاس اول دبیرستان تنها توی یه شهر دیگه دور از پدر و مادرش و سرپرست تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟
از چشم های مادرم مشخص بود تمام اون حرف ها رو قبول داره اما بین زمین و آسمون دلش به جواب استخاره خوش بود و پدرم ... نمی دونم این بار دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از 1شرم خلاص شه ... یا ...
محکم ایستاد ...
- مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش مدیریت شون می کنه خیال تون از اینهاش راحت باشه
و در نهایت در بین شک و مخالفت ها خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم برگشتم و ساکم رو جمع کردیم و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم
دایی محسن هم توی اون فاصله با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود یه بچه بی سرپرست
ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ...
- پسرم فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی شهریور از راه رسید دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن دو هفته ای زودتر به دنیا اومد و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید
مادرم با اشک رفت اشک هاش دلم رو می لرزوند اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه و همین، برای من کافی بود وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم اگر خاله شیفت بود خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد
خدا خیرش بده واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد یکی دو ساعت می موند تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم
اما بیشتر مواقع من بودم و بی بی دست هاش حس نداشت و روز به روز ضعفش بیشتر می شد یه مدت که گذشت جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ...
میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم چیزی لازم داره یا نه
شب ها هم حال و روزم همین بود اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب از جا بلند می شدم و چکش می کردم
نمی دونم چند بار از خواب می پریدم بعد از ماه اول شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار
فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره
خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها سیخ از جا می پریدم و می نشستم همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال
- خوبه دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش از جا نمی پرن و بی بی هر بار بعد از این شوخی ها مظلومانه بهم نگاه می کرد سعی می کرد آروم تر از قبل باشه که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم که مراقبش باشم بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ایستاده هم خوابم می برد
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد.
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاصادقآلمحمد
🕯🕯
تاریخ،
صحنهی طراحی و ساخت آینده است!
و قرآن، آیندهی زمین را میراثِ صالحان میداند.
تمام تاریخ،
از آدم تا انتهای داستانش، بسمت تحقق ارادهی خدا پیش میرود،
و کسانی در آن جاودانه خواهند بود که با سهمیهی عمر خویش، در ساخت این آینده نقش ایفا کردهاند.
در ساخت حکومت صالحان.
آنچه پایههای تمدن حکومت صالحان را، استحکامی بیبدیل و بینظیر بخشیده است، علمی است که از سینهی کاملترین جلوههای خدا بر ما رسیده، و برای تمام شاخههای تمدن، حرف برای گفتن دارد...
سایبانی امن از جنس دانش که شیعه میتواند در امنیت مطلق، پایههای حکومت صالحان را در آن بنا نهاده و جهان را بدست آخرین باقیماندهی این تبار، به دولت کریمه تبدیل نماید.
◾️🏴◾️🏴
قصه تکرار می شود، یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیچ کس با امام، صادق نیست
◾️🏴◾️🏴
#شهادت_امام_جعفرصادق_علیهالسلام
#صادق_آل_محمد
#آجرک_الله_یا_بقیت_الله
#امام_صادق
#شهادت_امام_صادق
#تسلیت_یا_امام_باقر
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
مداحی آنلاین - امام آسمونا - کریمی.mp3
3.99M
🔳 #شهادتامامجعفرصادقعلیهالسلام
🌴امام آسمونا روی زمینه
🌴نفسهاش شماره افتاده تو سینه
🎙 بانوای : حاج محمود کریمی
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
Zendegani-emam-sadegh.pdf
2.89M
📚عنوان : #زندگانی_امام_صادق
✍نویسنده : سیدجعفر شهیدی
📖موضوع : تاریخ
📄تعداد صفحات : ۱۴۳ صفحه
📆به مناسبت فرا رسیدن شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
مداحی آنلاین - شیعیانی که محبوب امام صادق هستند - حجت الاسلام رفیعی.mp3
1.85M
🏴شیعیانی که محبوب امام صادق(علیهالسلام) هستند
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
🎙حاج #محمود_کریمی
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
سهشنبهها و #نکات_خانهداری
#حلوای_اماج
آرد یک لیوان
شیر یک سوم لیوان
زردچوبه یک ق چ
شکر سه چهارم لیوان
آب یک لیوان و نصف لیوان گلاب
کره و روغن
زعفرون دم کرده
ابتدا آرد را به همراه زردچوبه درون یک سینی مناسب می ریزیم، سپس مخلوط می کنیم تا با هم ترکیب شوند. در ادامه شیر را درون اسپری می ریزیم و به تدریج روی مخلوط آرد می پاشیم و مخلوط می کنیم
حالا زمانی که شیر تمام شد و مخلوط آرد به صورت گلوله گلوله در آمد، اجازه می دهیم به مدت یکی دو ساعت درون سینی بماند تا خشک شود، سپس گاهی مخلوط آرد را زیر و رو می کنیم تا به طور کامل خشک شود.
در این مرحله وقتی آرد خشک شد مخلوط آرد را درون میکسر می ریزیم و به اندازه ای که حالت شن و ماسه بگیرد میکس می کنیم. توجه داشته باشید مخلوط آرد را زیاد میکس نکنید تا پودر شود.
در ادامه یک تابه مناسب روی حرارت ملایم قرار می دهیم.اماج ها را تفت میدهیم تا رنگ آن کمی تغییر کند بعد کره و روغن را اضافه میکنیم
و در آخر شربت آماده شده را اضافه کرده و هم میزنیم تا حلوا خودش را جمع کند
و در آخر هم با شعلهی خاموش به مدت یک ساعت حلوا را دم میگزاریم.
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_بیـسـت_و_سـومـ
✍چند سال منتظر رمضان بودم اولین رمضانی که مکلف بشم و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم
اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم
گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد گاهی دایی محسن گاهی هم خانم همسایه و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه و کلا از من یادشون می رفت و من خدا رو شکر می کردم بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم
هر چند شرایط شون رو درک می کردم که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم اما واقعا سخت بودبا درس خوندن و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ بخوام برای خودم غذا درست کنم روزها کوتاه بود و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم هر وقت خبری از غذا نبود مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم نمک می زدم و با نون می خوردم اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم
مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار
سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون رفتم برای نماز شب وضو بگیرم بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه
- جانم بی بی؟چی کار داری کمکت کنم؟ هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم اما دیگه جون ندارم تکان بخورم
زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه
- بی بی حالا راحت همین جا وضو بگیر
دست و صورتش رو که خشک کرد جانمازش رو انداختم روی میز و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه هنوز 45 دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم چند لحظه طول کشید مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود
رفتم سمت بی بی خیلی آروم نماز می خوند حداقل به چشم من جوون و پر انرژی که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین
زیرچشمی به ساعت نگاه می کردم هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید
- خدایا چی کار کنم؟ نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده خدایا کمکم کن حداقل بتونم وتر رو بخونم
آشوبی توی دلم برپا شده بود حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن شیطان هم سراغم اومده بود ولش کن برو نمازت رو بخون حالا لازم نکرده با این حالش نمازمستحبی بخونه و
از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه های شیطان زجر می کشیدم استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه که یهو یاد دفتر شهدام افتادم
یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم... نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می کردیم آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف خرج رو بده و و دوباره ادامه اش رو می خوندیم
انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود سرم رو آوردم بالا وقت زیادی نبود
- خدایا ... یه رکعت نماز وتر می خوانم قربت الی الله ... الله اکبر
حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز هر دو قربت الی الله
اون شب اولین نفر توی 40 مومن نمازم برای اون رزمنده دعا کردم ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
📚 راهکارهایی برای علاقهمندکردن فرزندان به کتابخوانی
#نمایشگاه_کتاب_تهران
#نمایشگاه_کتاب
📚
@ketabkhanehmodafean
1.67M
بچهها! این داستان زیبا رو یکی از دوستانتون خونده و برامون فرستاده!
☺️
✓ قصهگو: سارا حمزه از کرمان
نام داستان:
#دختر_حاکم_و_دختر_نخریس
نویسنده: زهرا مرادپور
آفرین به تو دخترگل! 👏👏👏
بچهها گوش کنید!
📚
@ketabkhanehmodafean