eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
pedar14.mp3
1.48M
•🪄• 📚 قسمت چهاردهم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می رفتم سر قرآن یاد اون خواب می افتادم و ترس وجودم رو پر می کرد ...  به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند تمام این آیات و آیات شبیه شون از توی ذهنم رد می شد ... یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ... و ترس بیشتری وجودم رو پر می کرد  مهران اونهایی که بدون علم و معرفت و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن کارشون به گمراهی کشید اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ تو چی می فهمی؟ کجا می خوای بری؟ اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ ... امثال شمر و ابوموسی اشعری ... ادعای علم و دیانت شون می شد نکنه سرانجامت بشه مثل اونها؟ ... وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود نمی فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ ... یا شک و خطوات شیطانه و شیطان باز داره حق و باطل رو با هم قاطی می کنه؟ ... تنها چیزی که کمی آرومم می کرد یک چیز بود ... من تا قبل از اون خواب اصلا استخاره گرفتن رو بلد نبودم یعنی می تونست یه خواب صادقانه باشه؟ هر چند، این افکار ... چند هفته مانع شد ... حتی دست به قرآن ببرم صبح به صبح تبرکی، دستی روی قرآن می کشیدم و از خونه می زدم بیرون تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود ... امتحانات پایان ترم دوم و سعید داشت دیپلم می گرفت ... رابطه مون به افتضاحی قبل نبود حالا کمتر با دوست هاش بیرون می رفت امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود شب ها هم که توی خونه سیستم بود می شست پشت میز به بازی ... یا فیلم نگاه کردن ... حواسم بهش بود اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود قبل از امتحان توی حیاط دانشگاه دور هم بودیم ... یکی از بچه ها اعصابش خیلی خورد بود ...  لعنت به امتحانات قرار بود کوه، بریم بد رقم دلم می خواست برم فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم و شروع کرد از گروه شون صحبت کردن و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک تر میشن و ... ایده فوق العاده ای به نظر می اومد من ... سعید ... کوه ... بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر  اگه واقعا کوه رفتن آدم ها رو اینقدر بهم نزدیک می کنه و با هم قاطی میشن ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه ... حالا شاید خودمون ماشین نداریم و جایی رو هم بلد نیستم ... اما گروه های کوهنوردی ... مثل گروهی هم که سپهر می گفت به نظر خوب میاد در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت می کرد ...  حالا اگه به جای من به بقیه نزدیک تر بشه و رابطه مون همین طوری بمونه چی؟ ... یا اینکه ... دل دل کنان می رفتم سمت قرآن یه دلم می گفت استخاره کن اما دوباره ترس وجودم رو پر می کرد بالاخره دلم رو زدم به دریا ... نمی دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و تسبیحات حضرت زهرا با هزار سلام و صلوات ... برای اولین بار در تمام عمرم ... استخاره کردم - و قسم به عصر ... که انسان واقعا دستخوش زیان است مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند ... و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند صدق الله العلی العظیم قرآن رو بستم و رفتم سجده - خدایا ... به امید تو دستم رو بگیر و رهام نکن ... امتحانات سعید تموم شد و چند وقت بعد، امتحانات من... شب که برگشت بهش گفتم ... حسابی خوشش اومد از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت از دیدن واکنشش خوشحال شدم و امیدوار تر از قبل ... که بتونم از بین اون رفیق های داغون جداش کنم... خودش رفت سراغ گروه کوهنوردی ای که سپهر پیشنهاد داده بود ... و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد - انتخاب اولین جا با تو برای بار اول کجا بریم ... هر چند، انتخاب رو بهش دادم اما بازم می خواستم موقع ثبت نام باهاش برم اون محیط تعریفی و افراد و مسئولینش رو ببینم ... ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد سعید خودش تنها رفت ... وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد خیلی خوشحال بودم یعنی می شد این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟ نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار هوا هنوز گرگ و میش بود ... که همه جمع شدن و من وارد جو و دنیایی شده بودم که حتی فکرش رو هم نمی کردم ... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 حسینی دیگر... ▫️‌ می‌گویند حسین حجّش را نیمه‌کاره رها کرد و رفت... و کوته‌فکران ظاهربینی که دور کعبهٔ سنگی می‌گشتند و کعبهٔ حقیقی را رها کردند تا حسین تنها به قربانگاه رفت… ▪️ آری، حسین رفت و حجّش را جای دیگری تمام کرد، اما ماجرا هنوز هم ادامه دارد… حسینی دیگر هست که منتظر لبیک ماست و ما همچنان به عبادتِ بی‌ولایت مشغولیم…😭 📎 ؛ به مناسبت ایام حرکت امام حسین علیه‌السلام از مکه به سوی کربلا 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
ادامه دارد👆
جمعه‌تون سرشار از عطر گل نرجس 🌼🌻🌼🌻🌼 ادامه‌ی کتاب صوتی تقدیم شما
Part23_تاریخ ایران خسرو معتضد.mp3
9.75M
قسمت 3⃣2⃣ * آزادی‌مطبوعات پس‌ازرفتن رضاشاه * آشنایی با "لارنس لاکهارت" مورخ و ایران پژوه انگلیسی * دردوران‌رضاشاه‌تنها۴روزنامه‌داشتیم * جنایات عجیب مامورین املاک * طرح استالین برای تجزیه مناطق شمالی ایران * تاریخچه استانهای شمالی ایران * دولت ایران ۱۰۰ هزار تفنگ و ۸ هزار مسلسل به شوروی داد. * بازپس گیری مرزهای شمالی از شوروی در سال ۱۳۳۴ * خروشچف بارها از ایران عذرخواهی کرد * بررسی مقاله روزنامه باختر پس از جنگ * مخارج انگلستان در ایران مفت و از جیب ملت ایران در آمد 🎧📘 @ketabkhanehmodafean
Part24_تاریخ ایران خسرو معتضد.mp3
8.75M
قسمت 4⃣2⃣ * شرح احوالات محمد علی فروغی * تصویب قانون اتحاد با متفقین * آشنایی با مفاد قانون اتحاد * تمام زیرساختهای ایران دراختیار متفقین قرار گرفت. * در جریان قحطی بزرگ سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ چندین میلیون ایرانی کشته شدند. * پیمان‌اتحاددرآن‌شرایط‌کشورازسر ناچاری بود. * پیمان اتحادمخالفانی‌درکشورداشت * کتک خوردن فروغی در مجلس * شش ارتش شوروی وارد ایران شده بود * آشنایی با کتاب " اسنادی از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم "تهیه و تنظیم مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری * آنقدرفقیروجودداشت‌که‌دولت‌اطعام به فقرامیداد. 🎧📘 @ketabkhanehmodafean
Part25_تاریخ ایران خسرو معتضد.mp3
9.58M
قسمت 5⃣2⃣ * در جریان حمله متفقین به ایران ناظرانی از امریکا وجود داشت. * نامه رضاشاه به روزولت و جواب وی * اقدامات آدریان هولمن و سرلیدر بولارد * پیشنهاد مطالعه کتاب " اسنادی از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم " تهیه و تنظیم مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری * آشنایی با "سرلیدربولارد"وکتاب خاطرات وی * ایرانی ها را با گرسنگی مهار کنید! * آشنایی با "سر گور اوزلی" اولین سفیر بریتانیا در ایران * برای سعادت انگلستان ملت ایران باید در فقر و توحش باقی بماند! * جیمز موریه نویسنده کتاب حاجی بابای اصفهانی از ایرانی ها کینه و نفرت داشت. * حکایت ملاقات محمدرضاشاه با سرلیدربولارددرلندن * مهندسان‌آلمانی‌زیادی‌درایران‌وجود داشت. * نقش انگلیسی ها در تضعیف صنایع و نیروی هوایی ایران 🎧📘 @ketabkhanehmodafean
ادامه داره👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
pedar15.mp3
1.53M
•🪄• 📚 قسمت پانزدهم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
pedar16.mp3
897K
•🪄• 📚 قسمت شانزدهم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود ... گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی کردن نه فقط با سعید... هر کدوم که به هم می رسیدن ... گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن چنان با هم احوال پرسی می کردن ... و دست می دادن و ... مثل ماست وا رفته بودم ... حالا دیگه سعید هم جلوی من راحت تر از قبل بود اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد ... گیج و مبهوت و با درد به سعید نگاه می کردم ... یکی شون اومد سمتم ... دستش رو بلند کرد سلام ... من یلدام ... با گیجی تمام، نگاهم برگشت سرم رو انداختم پایین و با لبخند فوق تلخی خوش وقتم و رفتم سمت دیگه میدون دستش روی هوا خشک شد... نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توی دستم ... گیج بودم و هنوز باور نمی کردم خدا، من رو اینجا فرستاده باشه بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه من، کیش و مات بین زمین و آسمون ... - خدایا واقعا استخاره کردنم درست بود؟ ... یا ... عقلم از کار افتاده بود ... شیطان از روی اعصابم پیاده نمی شد و آشفته تر از همیشه عقلم هیچ دلیلی برای بودنم توی اون جمع پیدا نمی کرد - اگر اون خواب صادقانه بود؟ اگر خواست خدا این بود؟ بودن من چه دلیل و حکمتی می تونست داشته باشه؟به حدی با جمع احساس غریبی می کردم که انگار مسافری از فضا بودم و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟ سرم رو وسط دست هام مخفی کرده بودم ... غرق فکر که اتوبوس رسید مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی شروع به خوندن اسامی و سر شماری کرد ... افراد یکی یکی سوار می شدن و من هنوز همون طور نشسته وسط برزخ گیر کرده بودم فکر کن رفتی خارج یا یه مسلمونی وسط L.A ... سرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه کردم ... اگه نمی خوای بیای ... کوله رو بده من برم ... من می خوام باهاشون برم دست انداختم و کوله رو از روی دوشم برداشتم ... درست یا غلط رفتن انتخاب من نبود کوله رو دادم دستش و صدای اون حس توی وجودم پیچید - اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ به خدایی که ابراهیم رو وسط آتش نگه داشت اشک توی چشمم حلقه زد خدایا ... من بهت اعتماد دارم حتی وسط آتیش با این امید قدم برمی دارم که تمام این مسیر به خواست توئه... و تویی که من رو فرستادی ولی اگر تو نبودی به حق نیتم و توکلم نگهم دار و حفظم کن تو رو به تسبیحات فاطمه زهرا قسم از جا بلند شدم و رفتم سمت اتوبوس - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ... اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ و اولین قدم رو گذاشتم روی پله های اتوبوس ... مسئول گروه ... توی در باهام سلام و احوال پرسی کرد داداشت گفت حالت خوب نیست اگه خوب نیستی برگرد توی کوه حالت بهم بخوره ممکنه نشه کاری برات کرد وسط راه می مونی به زحمت خودم رو کنترل کردم و لبخند زدم نه خوبم چیزی نیست و رفتم سمت سعید نشستم بغلش - فکر کردم دیگه نمیای - مگه تو دار دنیا چند تا داداش دارم که تنهاشم بزارم؟ تکیه دادم به پشتی صندلی هنوز توی وجودم غوغایی به پا بود غوغایی که قبل از اینکه حتی فرصت آرام شدن پیدا کنه به طوفان تبدیل شد مسئول گروه از جاش بلند شد و چند قدم اومد جلو ... سلام به دوستان و چهره های جدیدی که تازه به گروه ما ملحق شدن من فرهادم مسئول گروه و با دو نفر دیگه از بچه هاافتخار همراهی شما و سرپرستی گروه رو داریم .. 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرگردانی یعنی؛ آنقدر غرق می‌شوی، که دیگر صدای قلبت را خودت هم نمی‌شنوی! تنگ و خفه و سخت .... سرگردانی یعنی؛ هرچه چشم برمی‌گردانی می‌بینی آنقدر گم شده‌ای که دیگر اثری از خدا در میان خواهشهای قلبت نیست ... نه برایش دلتنگ می‌شوی نه کمی هوایِ بغل کردنش را داری ! اینجاست که باید دور بزنی! تو رسیده‌ای به سر ! فقط کافیست برگردی، خدا پشت سرت منتظر ایستاده. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا