🔴 #حضرت_زینب_الگوی_همسران
💠 یکی از درسهایی که #همسران در سالروز رحلت حضرت زینب (سلام الله علیها) میتوانند بگیرند این است:👇
💠موقعی که ابن زیاد به حضرت #زینب سلاماللهعلیها طعنه زد که دیدی خدا با برادرت چه کرد فرمود: مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا؛ من چیزی جز #زیبایی ندیدم.
💠 زیبانگری به #مشکلات از اسباب تحمل آنهاست.
#صبوری در برابر سختیها، ما را پخته میکند.
💠 وقتی میخواهند برنج، در دیگ بزرگ، به خوبی پخته شود، در اطراف درب آن، خمیر میچسبانند تا برنجِ داخل دیگ که جایی برای نفس کشیدن ندارد، تحت فشار، پخته شود.
💠 ما نیز وقتی تحت فشار سختیهای روزگار قرار میگیریم روحمان #رشد کرده و پخته میشویم.
💠 مهم آن است که در سختیها، بیقراری و جَزَع و فَزَع نکنیم و با یاد #خدا و #زیبانگری، به آرامش برسیم و با آرامش خود، مشکلات را #مدیریت کنیم.
▪️ کتابخانه مجازی مدافعان حریم ولایت▪️
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍ #شهرِ_عشق #قسمت_پانزدهم 💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گری
✍ #شهرِ_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ فما أحلیٰ أسمائکم ...
چقدر اسمهایتان قند در دلمان آب میکنند!
چقدر فخر دارند...
چقدر سَرِمان را، جلوی خود و ناخود، بالا میگیرند!
کلمات ... انگار تمامِ آدمند!
تمام نَفْس آدمیزاد، که در واژهای جا میشوند !
اینکه میگویی 🌟زینب🌟 و به ثانیهای، قدّت بلند میشود،
پشتت محکم میشود،
سرت بالا میرود،
و برای یک عمر دویدن ... دوباره جان میگیری؛
یعنی تمامِ هیبت این بانو را، با تکرار نامش، سَر کشیدهای و مست شدی ....
مگر میشود #زینب داشت، و چیزی کم داشت ؟
ما کجائیم؟
کجای جهان؟
که قرار شد، اینهمه خوشبخت، آفریده شویم!
💫 برای تو ؛ یک جان کم است؛
باید هزار جان داشت و هر هزار سَر بُرید.
#زینب_کبری
#عقیلهبنیهاشم
#ولادتحضرتزینبسلاماللهعلیها
#عیدمون_خجسته
#چشمتون_روشن_یامولا
#چشمتون_روشن_یازهرا
#روزپرستار
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
1111826177_-211751.mp3
5.41M
🔸 سر نی در نینوا می ماند اگر #زینب نبود
🔸 کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
🎤 میثم مطیعی
#ماه_محرم
📚🏴
@ketabkhanehmodafean