🎓 ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
#پیوند_با_امام_زمان_علیه_السلام
#قسمت_پنجاه_و_یکم
👤مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی میفرمود:
✍..كلّيّه #اعمال_خيريّه_مستحبّ خود را به نيابت از امام زمان علیه السلام انجام دهید.
زيارت حضرت معصومه علیها السلام، زيارت امام رضا علیه السلام،
زيارت كربلا،
مكّه مستحبّي،
عمره مستحبّي،
كلّيّهي اينها را به نيابت امام زمان علیه السلام برويد.
صدقاتي كه مي دهيد، به نيابت امام زمان علیه السلام بدهيد.
اصلاً به نيابت حضرت، براي خود حضرت صدقه بده.
براي سلامتي ذرّيّه حضرت صدقه بده.
حضرت ذرّيّه دارند.
هم روايت داريم، هم دلايل ديگر داريم.
صدقات مستحبه را به نيابت حضرت به فقرا بدهيد.
براي سلامتي حضرت و بچه هاي حضرت و بستگان حضرت صدقه بدهيد.
🔹سر قبرستان ميرويد، شب هاي جمعه برويد، نه روز جمعه.
مستحب است كه شب جمعه سر قبرستان برويد.
براي فاتحه اهل قبور،
به نيابت حضرت برويد.
سر قبرها كه ميرويد، به نيابت حضرت برويد و يازده مرتبه سوره توحيد و هفت مرتبه سوره قدر بخوانيد
و آدابي كه دارد.
صله رحم ميكني و خبر از ارحامت ميگيري، به نيابت حضرت اين عمل مستحب را انجام بده.
و موارد ديگر از اين قبيل، هر چه عمل هاي مستحبّي مي كنيد، به نيابت حضرت انجام دهيد.
🔶 عاقبت، اين كار، بين شما و او يك پيوندی پیدا می شود.
خوشا به حال آن كسي كه پيوندش با شجره ملكوتي امام زمان علیه السلام بگيرد.
🔴 قَسَم به خود امام زمان علیه السلام، سرِّ مستترِ درگوشيِ درويشي، همين است كه به شما گفتم!
رمزي بزرگ را من فاش كردم و گفتم! حالا ديگر خودت مرد ميداني!
بيا و عمل كن؛ عمل كن. ديگر عملش با خودت است.
«حلواي تن تناني است؛ تا نخوري، نداني است.» بايد به ميدان عمل بيايي.
🎤سخنرانی مسجد سیّد اصفهان، 1392 قمری، شب29 ماه رمضان مصادف با 14 آبان 1351 شمسی
#کلاس_درس_مهدویت
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_پنـــجاه_و_یـکمـ
✍حسابی جا خوردم به زحمت خودم رو کشیدم بیرون فرامرز به جان خودم خیلی خسته ام اذیت نکن ...
اذیت رو تو می کنی ... مثلا دوستیم با هم ... کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی خندیدم ...
تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟
نزن زیرش ... اسمت توی لیسته
چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن ... منم دنبال فرامرز راه افتادم کاندید شماره 3 مهران فضلی باورم نمی شد رفتم سراغ ناظم
آقای اعتمادی ... غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست
خنده اش گرفت ...
نه آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم ...
- تو رو خدا اذیت نکنید ... خواهشا درش بیارید ... من، نه وقتش رو دارم نه روحیه ام به این کارها می خوره
از من اصرار از مدرسه قبول نکردن فایده نداشت از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط رای گیری اول صبح بود
بیخیال مهران ... آخه کی به تو رای میده؟ بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن ...
اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت ... مدیر از بلندگو ... شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رای آورده بودن نفر اول، آقای مهران فضلی با 265 رای نفر دوم، آقای
اسامی خونده شده بیان دفتر
برق از سرم پرید و بچه های کلاس ریختن سرم ...
از افراد توی لیست من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم ... تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد فکر می کردم رای بیاری اما نه اینطوری جز پیش ها که صبحگاه ندارن هر کی سر صف بوده بهت رای داده جز یه نفر ... خودت بودی؟ هر چی التماس کردم فایده نداشت و رسما تمام کارهای فرهنگی تربیتی مدرسه ... از برنامه ریزی تا اجرا و به ما محول شد و مسئولیتش با من بود اسمش این بود که تو فقط ایده بده اما حقیقتش، جملات آخر آقای مدیر بود ببین مهران ... تو بین بچه ها نفوذ داری قبولت دارن بچه ها رو بکش جلو لازم نیست تو کاری انجام بدی ایده بده و مدیریت شون کن بیان وسط گود از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده تا مسابقات فرهنگی و
نمی دونستم بخندم یا گریه کنم
آقا در جریان هستید ما امسال امتحان نهایی داریم؟ این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است کار فرهنگی برای من افتخاریه اما انصافا انجام این کارها برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و مدیریت شون و خیلی وقت گیره
نگران نباش تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن
دست از پا درازتر اومدم بیرون هر کاری کردم زیر بار نرم، فایده نداشت تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود نوشتن گزارش جلسات شورا بود که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود اون روزها هزاران فکر با خودمی می کردم جز اینکه اون اتفاق، شروع یک طوفان بود طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم
اولین مناسبت بعد از شروع کار شورا بعد از یه برنامه ریزی اساسی با کمک بچه ها، توی سالن سن درست زدیم وهمه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت علی الخصوص سخنران که توی یکی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن ... جذبه کلامش برای بچه ها بالا بود و همه محو شده بودن
برنامه که تموم شد اولین ساعت، درسی شیمی بود معلم خوش خنده زیرک و سختگیر ... که اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد کلاس شد چند لحظه پای تخته ایستاد و بهم زل زد راسته که سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی کنه ...
یهو بهروز از ته کلاس صداش رو بلند
آقا شما روحانی ها رو هم می شناسید؟ ما فکر می کردیم فقط با سواحل هاوایی حال می کنید
و همه کلاس زدن زیر خنده همه می خندیدنبه جز ما دو نفر من و دبیر شیمی
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼