#مناجات_شعبانیه
إِلَهِی فَسُرَّنِی بِلِقَائِکَ یَوْمَ تَقْضِی فِیهِ بَیْنَ عِبَادِکَ
إِلَهِی اعْتِذَارِی إِلَیْکَ اعْتِذَارُ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرِی یَا أَکْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْهِ الْمُسِیئُونَ .
بار خدایا،روزى که در آن میان بندگانت حکم می کنى، مرا به دیدارت خوشحال کن.
خدایا عذرخواهى من از پیشگاهت عذرخواهى کسى است که از پذیرفتن عذرش بی نیاز نگشته،پس عذرم را بپذیر اى کریمترین کسى که بدکاران از او پوزش خواستند.
#هرشب_یکفراز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَالنُّبُوَّةِ ، وَمَعْدِنَ الْعِلْمِ ،
وَمَوضِعَ الرِّسالَةِ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّهِ فِي أَرْضِهِ .
درود بر شما اى خاندان مهر ورزى
و پيامبرى
و سرچشمه دانش
و قرارگاه پيغام گزارى
، درود بر تو اى بازمانده خداوند در زمين.
سلام بر مهدی موعود
سلام بر نیمه ی ماه شعبان و قرص قمرش...
تولدت بر ما زمینیان مبارک آقای عالَم ...
🌼💫🌼💫🌼💫
.. و ندای انا المهدی ات جهانی را پر می کند
گویند ظهور تو قیامت صغراست!
آری
چقدر دیر است برای تغییر
آن هنگام که در قیامت صغرای ظهورت
نامه ی عمل ام
در خلوتی با حضور تو
در دست راستم نباشد
چقدر سخت است تورا این گونه دیدن!
🌼💫🌼💫🌼💫
#نیمهیشعبان
#یاامام_عسکری_چشمتون_روشن
#یا_مهدی_ادرکنا
#ماه_شعبان_به_نیمه_رسید
#قرص_ماه_کامل_شد
#میلادمنجی
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال جـــــدید همه میخوان برن سفر ...♡
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@ketabkhanehmodafean
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_سی_چهارم
مِنُ و مِنِ سینا سر امیر را بالا آورد. لبخند خجالتی زد و پرسید:
_اول می شه بپرسم جلسه تا ساعت چنده؟
امیر تامل نکرد:
_هر برنامه ای داری کنسل کن، امشب تا به نتیجه نرسیم رفتن در کار نیست.
سینا دستی به پشت سرش کشید و گفت:
_پس من اول یه زنگ بزنم.
سینا رفت تا تماس بگیرد:
_قربون دستت خانوم. شما عکس منو از توی اتاق بیار بذار جلوی کیک، به مادرت و مادرم هم سلام برسون. فقط کیک سهم من رو بذار کنار.
یک دو سه جمله و سکوت و لبخند هایی که از هر ثانیه اش دویست کلمه متولد می شد و سر آخر سرتکان دادن های سینا و قطع تلفن. تا در اتاق را باز کرد امیر گفت:
_خب سینا بگو چه کردی؟ انگار دست تو پرتر باید باشه.
هنوز سینا ننشته بود. آرش پارچ را خم کرد روی لیوان ، می دانست سینا با چای ارتباط ندارد اما آب را هم جز با یخ نمی خورد. امیر با چاقوی تمیز یخ را انداخت داخل لیوان سینا، تا یخ و آب را سرکشید گفت:
_ یه آقاییه که سر صبح وارد موسسه می شه. یعنی هفت تا زن ثابت و سه تا مرد ثابت. دقت که کردم دیدم این آقا ظهر که می شد میزنه بیرون! زن ها کم و نادر تردد داشتند اما این آقا سر یه ساعت مشخص و هر روز ؛ دقیق موقع نماز. چون همه فکر ما روی زن ها بسته شده بود من دقت خاصی نکرده بودم که شما چند روز پیش جرقه شو توی ذهنم زدید!
رفت و آمدش غیر طبیعی بود چون تا پنج عصر ، ساعت کاری داشتند. روز اول نه . روز دوم رفتم دنبالش . دو تا خیابون پایین تر رفت توی مسجد ! سه روز دنبالش بودم، دقیقا تکرار شد. از روز دوم رفتم کنارش نماز خوندم. راستش خواستم به شما بگم چه کنم؟ گفتم مطمئن بشم که عمدی نیست حرکتش! یعنی گفتم شاید داره رد می ده اما دیدم نه واقعا نماز می خونده! شما که دستور دادید دیگه پیگیر شدم! امیر سری به تایید تکان داد و با لبخند منتظر ماند.
_روز سوم و چهارم یه چند کلمه ای هم صحبت شدیم، آب و هوا و تهران و ترافیک و محله خوب و مسجد و گنبد و گلدسته و همه رو تحلیل کردیم تا الان که فکر می کنه من فروشنده اطراف مسجدم و منم می دونم که کارمند یه شرکت خصوصی این این اطرافه. شخصیت حقیقیش رو هم پیگیری کردم، باید بگم که خوش بختانه می شه بهش اعتماد کرد. خانواده موجهی داره. خودش هم بچه دانشگاه صنعتی بوده. سه تا بچه داره، الانم حساب دار شرکته . راستش آقا من فکر می کنم چون قدرت بالایی توی حسابداری داشته استخدام این جا شده و الا آب و گِلِش ایرانیه به اینا نمی خوره! خلاصه این که آماده دستورم. بگید خلاص رو بزنم.
امیر گفت:تا فردا صحبت رو بکن. بریم جلو.
شهاب پرسید: قبول می کنه؟ روی خط بود یا این که پول کارش مهمه؟
آرش گفت: آدم گِل درستی باشه، می شه بیرونش کشید.
بچه ها یک بار مرور کردند کارهایی که باید هر کدام پیگیری می کردند و امیر به همه زمان داد.
فردا وقتی سینا کنار مرد ایستاد که امام جماعت الله اکبر را گفته بود و تنها به سلام کوتاهی گذشت. بین دو نماز هم سینا سر به سجده گذاشت و راه گفتگو را باز نکرد. اما نماز که تمام شد مرد دست خداحافظی دراز کرد.
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
#مناجات_شعبانیه
إِلَهِی لا تَرُدَّ حَاجَتِی وَ لا تُخَیِّبْ طَمَعِی وَ لا تَقْطَعْ مِنْکَ رَجَائِی وَ أَمَلِی
خدایا،حاجتم را برمگردان،و طمعم را قرین نومیدى مساز، و امید و آرزویم را از خود مبر .
إِلَهِی لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِی لَمْ تَهْدِنِی وَ لَوْ أَرَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعَافِنِی
خدایا،اگر خوارىام را می خواستى،هدایتم نمی نمودى،و اگر رسوایی ام را خواسته بودى عافیتم نمی بخشیدى..
#هرشب_یکفراز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
گاهی حتی بی دلیل،
دلت میگیره...حس میکنی
باید کمی تنها باشی،
نیاز داری
یه جای خلوت،
به خدا حرفهات رو بگی... ⛅️
یه وقتایی
فقط دونههای اشک
که روی گونههات میشینه
💜 دلت رو آروم میکنه
پیامبر(صلی الله علیه و آله ) میفرمودند:
وقتی خدا، کسی را دوست داشته
باشد، ابری بارانزا همواره
در دل او
🌧 میبـارد...
خدا، دلهای اندوهگین را
دوست دارد و محال است کسی
که از ترس خدا میگرید، به جهنم برود . . . 🌸🍃
📗 یک پنجره خورشید.
تولیدات فرهنگی حرم مطهرامام رضا علیه السلام
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_سی_چهارم مِنُ و مِنِ سینا سر امیر را بالا آورد. لبخند خجالتی زد و پرسید
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_سی_پنجم
سینا دستش را گرفت و گفت:
_راستش نگفتی کدوم موسسه هستی ؟چه کار می کنه؟
مرد لبخندی زد و خواست دستش را از دستان سینا بیرون بکشد . اما وقتی دید سینا محکم گرفته بی خیال شد و گفت:
_کار خاصی نمی کنه. تولیدی لباس و پخش و همین کارا!
_چه جالب! تولید که این همه بگیر و ببند و آموزش مردانه و عکاسی مرد از زن نمی خواد! یه سوله و بیست تا چرخ خیاطی کافیه!
مرد شک زده نگاه چرخاند در صورت سینا. سینا دومین ضربه را زد:
_حتی نیاز به این همه مسافرت خارجی نداره وقتی که تولیدتون برای مشتریای خاصه! مشتریایی که توی ایرانن! تور دبی و فشن شو ! این همه هزینه می کنید برای آموزش یا برای... می خوای خودت توضیح دقیق تری بدی یا من بگم؟
دستان مرد به وضوح یخ کرده بود. سینا دستش را رها کرد و گفت:
_حتما فرصت دارید که چند دقیقه توی پارک ابتدای خیابون با هم یه گپی بزنیم!
اول صحبت، سینا با شوکی که از شناسایی کامل شخصیت و خانواده و کار به مرد وارد کرد او را در بهت فرو برد. مرد ترجیح داد که سکوت کند و سینا ادامه داد:
_حتما خودت هم متوجه شدی تو این موسسه ای که کارمندش هستی با پوشش لباس و مد ایرانی چه برنامه ای برای ناموس ایرانی دارند پیاده می کنن...
اما چون وضعیت حقوقیش برات مناست بوده چشم بستی و کارت رو ادامه دادی!
فضای ساکت پارک را فقط صدای خش خش برگ هایی که با جارو جمع می شد پر کرده بود. سوز دی ماه نتوانسته بود حرارت مرد را کم کند. عرقی را که روی پیشانیش نشسته بود پاک کرد اما سکوتش را نشکست. این حالش ادامه صحبت را برای سینا راحت کرد:
-موسسه شما پشتیبان چندتا موسسه دیگه است که از لحاظ قانونی هم داره خودش رو جلو می بره. من بگم یا خودت می گی؟
ذهن مرد ده قسمت شده بود و داشت بازیابی می شد. تنها یک قسمت ذهنش روی سینا قفل بود و از حجم داده سینا متوجه شده بود که چیزی هم اگر پنهان کند به راحتی پیدایش می کنند.اما برایش آبرو و خانواده اش هم مهم بود. خودش هم نفهمید چه شد که آرام آرام شروع کرد:
-من از خیلی چیزا خبر ندارم و نمی بینم چون حسابدارم. توی اتاق خودم هستم. آدم خوش اخلاقی هم نیستم با زن جماعت! ترجیح می دم که در اتاقم بسته باشه تا...راستش آقای...شما کی هستید؟
سینا برای آن که به مرد کمی آرامش بدهد گفت:
-شما من رو به نام اعتمادی صدا کن!
-اسم اصلی تونه؟ آخه شماها اسم اصلی تونو نمی گید!
سینا قاطعانه گفت:
-اعتمادی هستم.
مرد آب دهانش را قورت داد و گفت:
-بله بله...آقای اعتمادی من از چیزی خبر ندارم!
سینا فقط خیره نگاهش کرد. مرد زبانی به لبش کشید و گفت:
-البته زیاد اتفاق می افته که...راستش من به رابطه بین زن ها و مردهایی که رفت و آمد دارند کاری ندارم. اول که اومده بودم ناراحت می شدم از دست دخترهای موسسه که چرا به هر مردی...البته آقا من بعدا دیدم که...باور کنید من خونوادم برام خیلی مهم هستند و فروغ از من خواسته بود؛ اگر می خوام توی موسسه بمونم کاری به کار کس دیگه نداشته باشم. حتی عکاس و استاد مرد هم که مدام اونجا هستن و این دخترهای بیچاره...راستش آقا...
سینا این اطلاعات را نمی خواست اما خیلی دلش می خواست فک مرد را خرد کند.
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
#مناجات_شعبانیه
إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَهٍ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی طَلَبِهَا مِنْکَ
خدایا،این گمان را به تو ندارم که مرا در حاجتى که عمرم را در طلبش سپرى کرده ام،از درگاهت بازگردانى
إِلَهِی فَلَکَ الْحَمْدُ أَبَدا أَبَدا دَائِما سَرْمَدا یَزِیدُ وَ لا یَبِیدُ کَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى
خدایا تو را سپاس،سپاسى ابدى و جاودانه،همیشگى و بی پایان،سپاسى که افزون شود و نابود نگردد،آنگونه که پسندى و خشنود گردى..
#هرشب_یکفراز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
خواندن با صدای بلند، باعث فصاحت می شود
و دایره لغات بچه ها را بهبود می بخشد
و به آنها می آموزد که چگونه با حالت و لحن مناسب بخوانند.
جلب رضایت شنوندگان کم سن و سال کار ساده ای نیست
و کسی که می خواهد قصه را با موفقیت بخواند باید با احساس، با صدای واضح و با لحن مناسب بخواند.
📚😊
@ketabkhanehmodafean
yek aye yek ghese 11.mp3
3.51M
🍀#یک_آیه_یک_قصه
قسمت 1️⃣1️⃣
📜سوره مبارکه طه آیه ۱۴
🔹إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي🔹
✅مناسب برای گروه سنی
#کودک_و_نوجوان
🔹 تولید رادیو قرآن
با صدای استاد #مریم_نشیبا
👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی
🎧❤️
@ketabkhanehmodafean
yek aye yek ghese 12.mp3
2.95M
🍀#یک_آیه_یک_قصه
قسمت 2⃣1⃣
📜سوره مبارکه بقره آیه ۲۵۸
🔹...قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ...🔹
✅مناسب برای گروه سنی
#کودک_و_نوجوان
🔹 تولید رادیو قرآن
با صدای استاد #مریم_نشیبا
👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی
🎧❤️
@ketabkhanehmodafean