eitaa logo
🏴کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت🏴
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ❤️ این خط و خط های دیگر فروغ یک سر نخ خوب از شناسایی را می داد. بعد از رفتن مرد و تأمین ت.م روی او، سینا مشغله اش بیشتر شد. شماره های متفاوتی که از فروغ به دستشان رسید و حساب های مالی و شبکه ارتباطی اعضای داخلی موسسه باعث شد که سینا کمک صدرا و حامد را هم طلب کند. اتصالات شبکه ای بین دریافت های سینا و شهاب کار را شفاف تر می کرد. اطلاعات تیم خانم سعیدی هم سیر کار را از صفر تا صد در حیطه زنان طوری مشخص می کرد که غم نیرو ها را افزایش می داد. سینا گاهی که امیر بریده هایی از مطالب تیم سعیدی را می گفت دادش می رفت هوا: - گوسفند رو هم جوان مردانه تر سر می برن! این طور که زن ها و دخترای ما امنیت ندارن! اما باز هم دلش آرام نمی شد. آن روز بعد از تمام شدن گزارش ها منتظر آرش بودند. قرار بود نتیجه جستوجو هایش را بیاورد. یعنی باید می آورد که دستخالی آمد! شهاب داشت سه سر شبکه را، که از موسسه تا مزون، آتلیه و آرایشگاه و تعدادی ورزشگاه کشیده می شد را در حباب های سه گانه ترسیم می کرد. نتیجه گزارش آرش گام بعد را مشخص تر می کرد. اما آرش فقط سرش را پایین انداخت. امیر منتظر چشم دوخته بود به صورت آرش که با تأسف فقط گفت سر نخ فتانه را پیگیری نکرده است. این کار از او بعید بود. امیر نفس عمیقی کشید و تکیه داد. سکوتش این جور مواقع اصلا خوب نبود. سینا دلش یک لیوان آب می خواست که ترجیح داد نگاهش به آب باشد تا لبش و شهاب که آرام آرام پوشه مقابلش را جمع کرد. امیر فقط گفت: - تا فردا آرش .......تا فردا ظهر..... ناراحتی امیر، آرش را کلافه کرده بود. امیر برایش عزیز تر از آن بود که با این همه حجم پرونده بخواهد کم کاری هم داشته باشد. یک سر نخ می خواست که در کلاف در هم پیچیده اطلاعات جسته و گریخته، او را برساند به اصل قضیه! نمی توانست فضا را تحمل کند . نه نگاه سینا را، نه سکوت شهاب را، و نه ناراحتی امیر را. یک راست رفت اتاق سید: - گره کور که نیافتاده. با دست هم باز میشه. صد دفعه هم گفتم کارت زیاد شد به خودم بگو، نوکرتم! الانم با قیافه آرش اندود جلوی من واینستا! یا بلند شو یا بلند شم ببرمت! آرش سری تکان داد و از مقابل میز سید تکان نخورد. سید در ظرف را باز کرد و گفت: - می دونی چرا امیر برامون بادوم شور پوست نازک میگیره؟ آرش سری به نفی تکان داد. سید مشتی ریخت جلوی آرش و گفت: - منم نمیدونم ولی اینا رو خودم گرفتم امیر هرچی هم بده سینا نمیذاره به من برسه. اینم زود بردار که نمیذاره به تو هم برسه! برو صافکار شدی برگرد با هم چایی بخوریم! آرش برای یکی دو ساعتی روانه امامزاده صالح شد. حس می کرد این شبکه دارد مثل تار عنبکبوت بافته می شود تا طعمه هایش را بگیرد و درمقابل چشمان وحشی و کثیفش دست و پا زدن و مرگشان را ببیند. پاره کردن این تار کار آسانی بود اما امیر پاره کردن نمی خواست، شناسایی عنکبوت و نابودیش را می خواست تا دوباره تاری نتند. ساعت خلوت حرم برایش فرصت مغتنمی بود که دقایق طولانی سر به ضریح بگذارد! عادت داشت که هر وقت مشرف می شد، بعد از زیارت بنشیند گوشه ای، از اول تا جایی که کار کرده بود را به صورت گزارشی مرور کند. چشم بدوزد به ضریح و روند کار را بگوید و گره ها را به پنجره ضریح گره بزند تا با دست قدرت آنها گشایشی در روند کار ایجاد بشود. آن قدر هم همراهی و یاری دیده بود که به این توسل ها اعتماد و تکیه می کرد. نقطه روشن پرونده ها را همین جا پیدا می کرد.و این پروند! امان از این پرونده که مجبور بود برای محفوظ ماندن خودش و نیروهایش در فضای آلوده ای که زن های فریب خورده و بیمار تیجاد کرده بودند، هر روز سر به آستان بگذارد و طلب ظلمت ها را بکند. گوشه حرم سر بر دیوار زل زد به ضریح! آب پاکی میخواست تا چشم و دل و مغزش را شستشو بدهد و آن چه را باید، برایش جاری کند. ساعتی از عصر گذشته بود که از حرم بیرون آمد و نگاه اشکبارش روی دخترانی اتاد که با بی خیالی قهقهه می زدند و سلفی می گرفتند. دستانش را در جیب کاپشنش فرو کرد و نگاه امیدواش را از گنبد به پرواز کبوتر ها کشاند. دوباره صدای خنده نگاهش را لرزاند. شاید این دختر ها هیچ وقت متوجه خطر ها و دسیسه ها نمی شدند. هیچ وقت متوجه تلاش آرش و دوستانش نمی شدند. هیچ وقت آنها را تقدیس که نمی کردند. در پیچ هایشان تکفیر هم می کردند...اما.... آرش پا تند کرد سمت محل کار! قبل از تاریک و سیاهی روز باید خودش را به مجموعه می رساند! ادامه دارد ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إِلا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ وَ کَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَکُونَ کُنْتُ فَشَکَرْتُکَ بِإِدْخَالِی فِی کَرَمِکَ وَ لِتَطْهِیرِ قَلْبِی مِنْ أَوْسَاخِ الْغَفْلَهِ عَنْکَ خدایا برایم نیرویى نیست که خود را بوسیله آن از عرصه نافرمانی ات بیرون برم،مگر آنگاه که به محبّتت بیدارم سازى،و آنچنانکه خواستى باشم،پس تو را شکر گذارم، براى اینکه در آستان کرمت واردم کردى،و هم اینکه دلم را از آلایه هاى غفلت از حضرتت پاک نمودى. إِلَهِی انْظُرْ إِلَیَّ نَظَرَ مَنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِکَ فَأَطَاعَکَ یَا قَرِیبا لا یَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ یَا جَوَادا لا یَبْخَلُ عَمَّنْ رَجَا ثَوَابَهُ خدایا بر من نظر کن،نظر به کسی که صدایش کردى و تو را اجابت کرد،و به یاری ات به کارش گماشتى و او از تو اطاعت کرد،اى نزدیکى که از فریفتگان دور نمی شود،و اى سخاوتمندى که از امید بستگان به پاداشش دریغ نمی ورزد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘🌹☘🌹☘🌹 🌹☘🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹 🌹 آشتی با خدا، عشق را به منزل اصلی خود می‌رساند تا ما در دوست‌داشتن سرگردان نباشیم. معلوم نیست ما منتظریم تا آشتی از او شروع شود و یا او منتظر است تا آشتی از ما شروع گردد. قصه آشتی با خدا قصه به‌سرآمدن انتظار است، انتظاری که نمی‌توان از آن گذشت، از همه‌چیز می‌توان گذشت ولی از انتظارِ آشتی با خدا نمی‌توان.. این آغازی است که انتهای آن ابتدای سفر به سوی بی‌نهایت خوبی‌ها است. در آشتی با خدا نیت و رفتن و رسیدن سراسر نور است، و جز با نور نمی‌توان به‌سر برد. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ❤️ من ۶ - خانه ام را خیلی لوکس چیده بودم. سرویس مبل و چوب را از فرانسه سفارش دادم آمد. رنگش را خیلی دقت کردم که لایت باشد، پول زیادی پایش رفت اما خب همانی شد که می خواستم. بقیه وسایل خانه هم لوکس بود. برای تکمیل این ها صد روز وقت گذاشتم. خواب و آسایش نداشتم هم کارم زیاد بود و هم باید اینجا را آماده می کردم. تنها هم برای خرید نمی رفتم اما تنها نظر خودم مهم بود برای انتخاب و خرید. آزاد شده بودم از قید خانواده و دلم می خواست که از زندگیم لذت ببرم. اون موقع برای وسایل چهارصد ملیون هزینه کردم و عاشقشون بودم. در کمدم رو که باز می کردین چشماتون برق می زد. ست لباس و کیف و کفش و کمربند بود همش. از کوچیکی عاشق این بودم که تک باشم، حالا این آرزوم برآورده شد. البته خب خیلی وقتا که پول کم می آوردم! فقط فضای خونه کمی سرد بود. وسایل انگار طبعشان سرد باشد، روحم اذیت میشد. تا خرید می کردم شاد بودم اما بعدش پدر درآور بود. خیلی توی خونه نمی نشستم که بخوام غصه بخورم، همان شب لعنتی تنهاییش، برای این که مثل قبر بشه و فشار بیاره بس بود. اما خب آدم یکی رو می خواد که همین وسایل رو استفاده کنه، خراب کنه، به هم بریزه و داد و قال کنه... من پناه می بردم به خرید بیشتر ، خب پول بیشتر می خواستم، پناه می بردم به کار. طارحی لباس و مزون که پول بیشتری داشت.... عکسام که توی صفحه بالا میمد بوی پول می داد. یه یار یکی از بازیکنای فوتبال حسابم رو پر پول کرد. یه بارم یکی از بازیگرای سینما،یعنی کارگردان بود یه ماشین با کلیدش فرستاد دم خونمون! همینا من رو وسوسه می کرد که بیشتر ادامه بدم. یه احساس قدرت، رسیدن به شهرت..... کم کم دیگه خودم استاد شده بود.... مزون زدم و با مزونا قرارداد بستم. فقط یه بارش صد میلیون دادن تا من لباسشون را پوشیدم! البته اوائل این طور نبود، باید پول هم میدادی تا بزارن لباسی رو بپوشی اما بعدش تو بودی که ناز میکردی. هر چند بعد از شلوغی کار، بدجور تنها می موندی با پولی که حسابت رو پر می کرد و باید خرج می شد...... خودت بودی و پاساژ هایی مه زده بودن برای خرج کردن! هم خوب بود و........هم مرگ! ادامه دارد ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِلَهِی إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِکَ لَمُسْتَنِیرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجِیرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِکَ خدایا،آنکه به تو راه جوید راهش روشن است،و آنکه به تو پناه جوید در پناه توست،و من به تو پناه آوردم یَا إِلَهِی فَلا تُخَیِّبْ ظَنِّی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا تَحْجُبْنِی عَنْ رَأْفَتِکَ اى خداى من،پس گمانم را از رحمتت ناامید مساز،و از مهربانی ات محرومم مکن، إِلَهِی أَقِمْنِی فِی أَهْلِ وَلایَتِکَ مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّیَادَهَ مِنْ مَحَبَّتِکَ خدایا،در میان هل ولایتت برنشانم،نشاندن آنکه به افزون شدن محبّتت امید بسته..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک راه ساده برای کتابخوار شدن، اینه که کتابخواری رو با کتاب های کم حجم و داستانی که سخت و پیچیده نیستن شروع کنیم. این طوری به مطالعه عادت میکنیم و کم کم میتونیم دایره مطالعاتمون رو گسترش بدیم. 😊📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
yek aye yek ghese 13.mp3
2.99M
🍀 قسمت 3⃣1⃣ 📜سوره مبارکه حجرات آیه ۱۱ 🔹... وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ...🔹 ✅مناسب برای گروه سنی 🔹 تولید رادیو قرآن با صدای استاد 👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی 🎧❤️ @ketabkhanehmodafean
yek aye yek ghese 14.mp3
3.25M
🍀 قسمت 4⃣1⃣ 📜سوره مبارکه شعراء آیه ۷۹ و ۸۰ 🔹الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ🔹 ✅مناسب برای گروه سنی 🔹 تولید رادیو قرآن با صدای استاد 👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی 🎧❤️ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 عصبانیت شبکه من‌وتو از کودکان اصفهانی 💪 پویش «ابرقهرمان ایران من» با موضوع معرفی زندگی سردار سلیمانی برای دانش آموزان، موجب خشم شبکه من‌وتو شد.😊 📚 @ketabkhanehmodafean