eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Mohamad ialili
✔️❤️فرصت استثنایی❤️✔️ 🔴 یک ساعت آموزش رایگان تصویر سازی همراه با آموزش وزن ⛔️ پر کاربردترین وزن ادبیات را یک ساعته به خوبی و کاربردی یاد میگیرید ⛔️ وبا شروع کلاسها و ثبت نام تمام مراحل آموزش بصورت شبانه روز پیگیری میشود ⛔️ با شرکت در این آموزشها اطمینان داشته باشید که بصورت تضمینی سرودن شعر را فرا بگیرید ممکنه باورش در گام نخست سخت باشد اما باید با شرکت در جلسات رایگان به این مهم دست پیدا کنید ⛔️آرامش حقیقی را بانوشتن شعرتجربه کنیم ⛔️حتی اگر تا کنون هیچ شعری نسروده اید! ⛔️با بهترین و جدیدترین متد روز ادبیات ⛔بسیار ساده، روان و حرفه ای ⛔️لطفا به دوستان و علاقه مندان ادبیات اطلاع دهید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/629866555C58e48db76f
khotbe ghadir part8.mp3
670.9K
خوانش پیامبر اکرم 8⃣بخش هشتم: حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 🔷کشیش گفت:" اما من پیر و سالخورده ام، چگونه از او مراقبت کنم؟" سپس به کودک نگاه کرد که هنوز
🌞 آسمان صاف بود و آفتاب می تابید، اما هنوز گرم نبود. پروفسور آستروفسکی زنگ در کلیسا را برای سومین بار فشار داد. به ساعتش نگاه کرد ، ۷دقیقه از ساعت۱۱صبح گذشته بود و کشیش هنوز نیامده بود. 👨‍💼پروفسور دکمه های پالتوی طوسی رنگش را تا بالا بست، به طرف نیمکت چوبی که زیر درخت کاج کهنسال بود رفت و روی آن نشست. 🌲 او مردی بود ۷۹ساله با جثه ای نحیف و کمی خمیده و به قول کشیش " کج و کوله" با چشم های آبی روشن و یک عینک پنسی لق و لوق و موهای کاملا سفید و کم پشت. 🧢 کلاه شاپویی که به سر داشت ، در مسکو مرسوم نبود و آن را سال پیش در سفری به باکو خریده بود. 👨‍🏫او استاد سابق دانشگاه شرق شناسی مسکو و از کارشناسان ارشد انستیتوی نسخ خطی روسیه بود و تبحر خاصی در شناخت زبان و خط کشورهای شرقی و آسیایی داشت. پروفسور حتی اگر دوست صمیمیِ کشیش نبود هروقت با یک تلفن از او خواسته می شد یک نسخه ی قدیمی را بررسی کند ، زودتر از ساعت مقرر در محل قرار حاضر میشد. 🗣 ناگهان صدای آوازی که آهنگ "قایقرانان ولگا" را می خواند ، او را از فکر کتاب و نسخ خطی بیرون آورد. سرش را به سمت صدا کج کرد. کشیش با ردای مشکی اش در کنارش ایستاده بود، در حالیکه با هر تابی که به سرش می داد و قایقرانان ولگا را می خواند ، ریش بلندش مثل پاندول ساعت به چپ و راست تاب می خورد. 🤵پروفسور از جا بلند شد. لبخندی که بر صورتش نشست، چروک های دو طرف چشم و دهانش را عمیق تر کرد. از دیدن کشیش خوشحال شد؛ مخصوصا که او با آهنگ مورد علاقه اش به انتظارِ کسل کننده اش پایان داده بود.. 🔶کشیش از خواندن باز ایستاد و بخاطر تاءخیری که داشت عذرخواهی کرد و در همان حال دستش را جلو آورد . وقتی پروفسور به او دست می داد گفت:" کاش میشد " قایقرانان" را تا آخرش میخواندی پدر." 🔸کشیش به دماغ عقابی او نگاه کرد که نوک آن سرخ شده بود. گفت:" شرمنده ام دوست عزیز که کمی دیر آمدم و تو را اسیر سرمای صبحگاهی کردم." پروفسور لبخندی زد و گفت:" کجا بودی رفیق؟ کبکت خروس میخواند." به طرف کلیسا به راه افتادند... ادامه دارد.... 🎚۲۰ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷☘🌷☘🌷 مثل دندان❗️ 🤕کسی که دندانش درد میکند 〽️ اگر تنها روي درد دندان خود تمرکز و تأمل کند، بی شک درد او بیشتر و بیشتر احساس میشود.✅ 💠حال اگر در همان حال فکرش را بر امور دیگري متمرکز سازد🔰 بی شک یا درد را فراموش میکند و یا آن درد کاهش مییابد.✔️🌷 Ⓜ️حال یادمان باشد تمرکز روي ⬅️ مشکلات، کمبودها و نقصها ➡️ درست مثل تمرکز روي دندانی است که درد دارد.💯 ------------📚-------------- @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
ادامه دارد...
سلام بر همراهان صبور ادامه ی فایلهای صوتی کتاب منِ دیگرِما؛ تقدیم نگاه مهربان شما ➖🍃➖🌸➖🍃➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ج پنجم 24_071015124019.amr
753.3K
📚جلد پنجم ⬆قسمت24 🔵بخش دوم: 🔴فصل دوم:پیامدهایِ تربیتیِ تلویزیونی شدنِ بچه ها 11.الگوهای رسانه ای و مشکل تغییر مفاهیم 12.قبح زدایی از مفاهیم زشت 13.تغییر عادت عاطفی 🌹بسم الله... ✅اگر دنبال اصلاح روش زندگی هستید ، این فایلهارو با دقت پیگیری کنید... 📢پس دانلود و گوش کنید...😊 🎧📕 @ketabkhanehmodafean
ج پنجم 25_081015184848.amr
1.19M
📚جلد پنجم ⬆قسمت25 🔵بخش دوم: 🔴فصل دوم:پیامدهایِ تربیتیِ تلویزیونی شدنِ بچه ها 14.مدیریت تمایلات و ذائقه 🔵عواقب تبلیغات بازرگانی برای کودکان ۱.تمایل شدید به مصرف اقلام تبلیغی ۲.اختلاف با پدر و مادر ۳.بالا رفتن توقعات ۴.تغییر معانی واژه های مقدس 📢📢این جلسه خیلی تاثیر گذاره... 🌹بسم الله... ✅اگر دنبال اصلاح روش زندگی هستید ، این فایلهارو با دقت پیگیری کنید... 📢پس دانلود و گوش کنید...😊 🎧📕 @ketabkhanehmodafean
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با خواندن کتابهای خوب به سرزمین های زیبای خیال سفر کنیم 😊📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 🌞 آسمان صاف بود و آفتاب می تابید، اما هنوز گرم نبود. پروفسور آستروفسکی زنگ در کلیسا را برای
_دیدنِ دوستِ عزیزی چون تو ، مرا سر شوق آورده است. پروفسور پرسید:" من یا آن کتابی که بخاطرش مرا تا اینجا کشاندی؟"😁 🔷کشیش گفت:" اگر امکان داشت خودم می آمدم." کشیش قبل از اینکه کلید را در قفل بیندازد ، به پشت و اطرافش نگاه کرد؛ فردِ مشکوکی در آن حوالی نبود. در را باز کرد. پروفسور به محض ورود به کلیسا ، رو به تندیس حضرت عیسی در بالای محراب ، صلیب کشید. داخل اتاقک پشت محراب ، هوا نسبتا" گرم بود. پروفسور پالتو و کلاهش را درآورد و کشیش آنها را گرفت و به رخت آویز آویخت. پروفسور در حالیکه از گرمای مطبوع لذت می برد؛ پرسید:" چه خوب! این گنجی که می گفتی کجاست؟". 🔹کشیش کلید کشوی میز را از جیبش درآورد. آن را جلوی صورتش گرفت و گفت:" کلیدِ گنج در دستانِ من است." بعد خم‌شد و در حال باز کردن درِ کشو ادامه داد:" البته اگر گنجی در کار باشد " بقچه را روی میز گذاشت. پروفسور روی صندلی نشست و به کشیش نگاه کرد که داشت گره بقچه را باز می کرد. 📜 چشمش که به کاغذ پاپیروس افتاد، نیم تنه اش را به جلو خم کرد..آنچه میدید قانعش نمی کرد.. عینک مطالعه اش را که با نخی به دور گردنش انداخته بود، به چشم زد. حالا به وضوح کاغذهای پاپیروس و دست نوشته های روی آن را ببیند. برگِ رویی را برداشت و آن را جلوی چشمهایش گرفت. _خدای من! این خط عربی کوفی است❕ 🔹کشیش در حالی که روی صندلی می نشست گفت:" به همین دلیل خواندنش سخت است." 👨‍💼پروفسور با دو انگشت ، کاغذ و نوشته های روی آن را لمس کردو گفت؛" برای تو البته نباید خواندنش چندان سخت باشد." بعد ورق کاغذ را بلند کرد و آن را جلوی نور لامپ گرفت و رو به کشیش گفت:" چنین اثری را حتی در موزه ی لوور فرانسه هم ندیده ام . دست تو چه می کند؟" 🔷کشیش ذوق زده پاسخ داد:" یک مرد جوان تاجیک آن را به قصد فروش آورد. می گفت بین اجدادش دست به دست گشته و به او رسیده است." 📖 پروفسور شروع کرد به ورق زدن کتاب.. هر ورق را با دقت نگاه می کرد..بعد از کاغذهای پاپیروس، اوراق پوست آهو بود که خط نوشته های آن عربی بود. آثار پارگی و پوسیدگی هم در برخی اوراق دیده می شد..پروفسور کاملا یقین داشت که این کتاب منحصر به فرد است. ورق ها را روی هم گذاشت.. عینکش را برداشت و گفت:" پدر جان! چمدانت را ببند و از این سرزمین برو..این کتاب را میتوانی به چندمیلیون دلار بفروشی و در جایی مثل جزایر قناری یک قصر برای خودت بخری." ادامه دارد... 🎚۲۱ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا