کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ✍...اما آنان باز نیرنگ پیشه می کنند. به بهانه های مختلف به کوفه می روند و باز نمی گردند و ت
#قدّیس
🔶کشیش انگشتش را لای کتاب گذاشت، آن را بست، عینکش را برداشت و سرش را بلند کرد...هنوز فکرش در کوفه بود و سخنان علی که صدای زنانه ای او را به خود آورد:
"سلام پدر ایوانف! این شما هستید؟"
🔸کشیش به پیرزن نگاه کرد. بلوزی سرمه ای و دامن گل گلی بلندی پوشیده بود و روسری سفیدی بر سر داشت.
پیرزن، بند کیف سفید رنگش را دودستی چسبیده بود و با هیجان به کشیش نگاه می کرد:
"باورم نمی شود شما پدر ایوانف باشید! اینجا چه میکنید پدر؟ مگر به مسکو نرفته بودید؟"
🔶کشیش پیرزن را به خاطر نیاورد، اما حدس زد که باید یکی از صدها پیرزنی باشد که به کلیسایش می آمدند و او برایشان موعظه می کرد.
با وجود این، لبخندی زد و وانمود کرد که او را بخاطر آورده است..
👵
_پدر من از دیدنتان خوشحال شدم. دلمان برایتان تنگ شده بود.
🔸کشیش گفت:" من هم از دیدن شما خوشحال شدم خواهر."
پیرزن پرسید:" آمده اید که در بیروت بمانید؟"
🔸کشیش پاسخ داد:" خیر! آمده ام به دیدن پسرم. باید برگردم به مسکو."
پیرزن با تاءسف سرش را تکان داد و گفت:" چقدر بد شد پدر! کاش می ماندید..دعاهای شما در حق ما همیشه مستجاب می شد."
🔶کشیش گفت:" خدا صدای قلب های شکسته را می شنود و پاسخ می دهد، با او حرف بزنید خواهر، بدون واسطه بهتر شنیده می شود ."
👵
پیرزن با چشمانی به شوق نشسته ، به کشیش نگاه کرد .بر سینه اش صلیب کشیده و گفت:" شما داشتید مطالعه می کردید پدر؛ مزاحمتان نمی شوم. باید برگردم. چه خوب شد که دیدمتان."
🔸کشیش گفت:" من هم از دیدنتان خوشحال شدم خواهر. دست خدا به همراهتان."
🚢
پیرزن که رفت، کشیش به دوردست ها نگاه کرد..در افق دید او ، در قلب دریایی آبی و آرام، چند کشتی شناور بودند..
🔸کشیش کتاب را که هنوز انگشتش در بین صفحات آن بود، بالا آورد و به جلد آن نگاه کرد؛ کلمه ی #علی در زمینه ی کرم و مشکی جلد ، کمی برجسته به چاپ رسیده بود.
با انگشت روی این برجستگی دست کشید و فکر کرد علی نیز چون عیسی و موسی و نوح ، از امت خویش چه زخم ها خورده است❕
💔
بی مهری مردم نسبت به رهبری که پرچم هدایتشان را به دست گرفته بود و آنها را به بهشت خداوند دعوت می کرد ، نهایت جهل و عناد بود.
چراغ در دست های علی بود و آنها تاریکی را جستجو می کردند.
چون موش های کور ، از آفتاب و روشنایی می گریختند و در دالان های تاریک زمین، آرام می گرفتند.
🔶کشیش عینکش را به چشم زد و کتاب را گشود تا سرنوشت علی و امتش را از لابلای سطور سیاه خطوط کتاب، جستجو کند:
"معاویه با آرامش خاطر نفس می کشد. از خطر بزرگی به سلامت جسته است. نزدیک است سپیدی دولتش بدمد...
آرزویی که شب های زیادی فکرش را مشغول کرده بود ، اکنون رشد یافته، شاخ و برگ رویانده، شکوفا شده، جوانه زده و بالاخره به ثمر نشسته است.
🔺خبرهای خوش یکی پس از دیگری به او می رسد.. در اردوگاه علی تفرقه بیداد کرده است..نبرد نهروان ، نبرد دشمنان معاویه با یکدیگر ، از هر دو طرف، کشندگان بسیاری به جا گذاشته است.
🔻بسیاری ، خویشان و دوستان و اقوام خود را از دست داده اند، عزادارند و تخم اختلاف بین آنها جوانه زده است.
چرا معاویه خوشحال نباشد وقتی که علی را نه با شمشیرهای مردم شام، بلکه با نیرنگ های خودش ، عمروعاص و جاسوسانی که در میان مردم کوفه بذر نفاق می پاشند، از پای درخواهد آورد⁉️
چرا معاویه در گفتگو با مردم و یاران ابله و ساده اندیش خود، این پیروزی را ارمغانی از سوی خدا نخواند⁉️
ادامه دارد...
🎚۱۰۱
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
💌 #یه_دعای_قشنگ
توی فضای مجازی
زیاد پیش میاد که نگاهمون
نا خواسته به یه عکس یا فیلم نامناسب میفته...
🌿 هرچند مطالب خوب هم
کم نیستند...
🔆 برای همین،
توی هر فضایی، مراقبت
از نگاه و فکرمون خیلی مهمه
🌸 این، دعای امام سجاد (علیه السلام ) بود که :
#اللهم_و_انی_اتوب_الیک_من_کل_ما
#زال_عن_محبتک_من_خطرات_قلبی
یعنی:
خدای خوبم
توبه میکنم از نگاههای
گناهآلود، از فکرهای بد،
از حرفهای نابجا،
که محبتت رو
توی قلبم کم میکنه...
و سمت مهربونی تو برمیگردم . . . 💚💜💚
📗 صحیفه سجادیه . دعای سی و یکم.
🌹📚
@ketabkhanehmodafean
📚 کتاب: #از_به
🖊 نویسنده: #رضا_امیرخانی
🔶 با خواندن از به،
🔸پرواز را تجربه کنید.
✈️ اکثر ما در دوران کودکی، عاشق پرواز کردن بودیم؛ گاهی هم کسانی بودند که رویای خلبان شدن داشتند.
در این کتاب شما با فوت و فنهای پرواز آشنا میشوید.
🛫 در کتاب «از به» شما داستان خلبان قهرمانی را میخوانید که بخاطر دلایلی مقدس، دو پای خود را در جنگ تحمیلی، از دست میدهد.
اما در عوض، ماموریت مهمی را به اتمام میرساند.
ماموریتی که خیلیها از درک و فهم آن عاجزند.
و حالا همان خیلیها، قهرمان داستان ما را به بهانههای خودشان، خونهنشین کردهاند.
🛫بنابراین در این کتاب با «مرتضی مشکات»، یعنی همان قهرمان داستان همراه میشویم تا ببینیم چطور مشکلاتش را با کمک دوست قدیمی خود حل میکند.
🛫 درست وقتی که مرتضی هر روز درحال سقوط بیشتر در سیاهچال افسردگی است، با نقشهی همسرش از این وضعیت نجات پیدا میکند و...
✈️ آقای امیرخانی، کل داستان را با ظرافت و متنی روان، در قالب نامه، مثلاً «از» فلانی، «به» فلانی نوشته است.
این نامهها، حتی نامههای مرتضی به چاه جمکران را هم شامل میشود.
این نوع داستاننویسی، در نوع خود کم نظیر و زیبا است.
🛬 در این ماجرا نویسنده انواع شخصیت آدمی را توصیف کرده است:
💠فداکار _ فروتن _ مظلوم (مرتضی مشکات)
💠بانمک _ تنها _ تاثیرگذار _ یتیم (فرانک)
💠شوخ _ باحال _ بیتوجه به قانون _ بامرام (رحیم دوست مرتضی)
💠خطاکاری که کار خود را توجیه میکند _ سختگیر _ قانونمند _ مغرور (آرش، کسی که مرتضی بخاطر او پایش را از دست داد.)
💠شکاک _ نگران _ دارای مشکل روان (همسر آرش)
💠دلسوز _ فداکار _ عاشق (همسر مرتضی)
💠بی بند و بار (پسرعموی فرانک)
💠و...
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔶کشیش انگشتش را لای کتاب گذاشت، آن را بست، عینکش را برداشت و سرش را بلند کرد...هنوز فکرش در
#قدّیس
✍..آن روز عصر ، بزرگان شام را در تالار اصلی کاخ خود جمع می کند و می گوید:" دیدید در این جنگ خدا با دشمنانتان چه کرد؟ در حالیکه آنها بسوی شما آمدند تا ریشه ی شما را از بیخ و بن برکنند..
لیکن خدا آنان را گرفتار تفرقه کرد و جنگ و بلا را از سر شما کوتاه نمود.
شما آنها را به امر خدا به حکمیت خواندید و نتیجه ی حکمیت به نفع شما و به ضرر آنان به پایان رسید.
⭕️
آنگاه خداوند ما را یکپارچه ساخت و اختلاف میان ما را اصلاح کرد و آنان را پراکنده و دشمن یکدیگر ساخت؛ بطوری که خون یکدیگر را می ریزند..
و اینک وقت آن است که به سرزمین مصر برویم و آنجا را که پر از ثروت و برکت الهی است از چنگ علی بیرون بکشیم."
♨️
بعد نگاهش را اریب به عمروعاص می دوزد که در سمت راست او ایستاده و تبسمی معنادار بر لب دارد..
معاویه می داند که بخشی از پیروزی خود را مدیون عمروعاص است و او باید به وعده ای که داده است، عمل کند.
رو به او می گوید:" نظر تو چیست عمروعاص؟ با مصر چه کنیم؟"
💢⭕️💢
عمروعاص می گوید:" نظرم این است که سپاه انبوهی به مصر بفرستی و فرمانده ای قاطع، لایق و باتجربه را نیز در راءس سپاه خود بگماری و دوستداران ما در آنجا باید پیش از رسیدن سپاه شام، مردم را برای مقابله با فرماندار علی در مصر آماده کنند.
سلاح تفرقه در مصر اگر تیز شود، کار سپاه در فتح مصر آسان خواهد شد."
♨️
معاویه محاسن بلندش را به دست می گیرد ، سرش را می جنباند و می گوید:" با طرح تو موافقم عمروعاص، اما فرماندهی لشگر را به خودت میسپارم.
نخست تدابیری بیندیش و اطراف محمدبن ابوبکر را از افرادش خالی کن.
او جوان است و کم تجربه، می توان با کمترین تلفات او را از بین برد و مصر را به چنگ آورد.
🛑
ما در مصر یاران وفادار زیادی داریم، بویژه یاران تو که خود روزگاری نه چندان دور فرماندار مصر بودی. به آنها نامه بنویس تا در سرنگونی محمد بن ابی بکر یاریمان کنند."
📛📛📛
و چنین می شود که مصر در معرض سقوط قرار می گیرد..محمد بن ابی بکر فرزند خلیفه ی اول و برادر عایشه همسر پیامبر ، جوانی است که علی او را فرزندخوانده ی خود می خواند و به غایت دوستش می دارد.
اما خبرهای ناخوشایند زیادی از مصر و شام به گوش علی می رسد؛ معاویه آماده ی حمله به مصر است و اوضاع آنجا نیز بر وفق مراد نیست.
و مخالفان سر به شورش برداشته اند و ناآرامی ها در حال اوج گرفتن است.
💢♨️💢
علی در فکر چاره است . چه باید می کرد تا مصر به دست مخالفان نیفتد و این سرزمین بزرگ ، به تملک معاویه در نیاید؟
چاره را در این میبیند که محمدبن ابوبکر را عزل کند و شخصی قدرتمند و کارکشته و باتجربه به جای او بفرستد..
♻️
مالک اشتر ، یار باوفا و قدرتمند خود را فرا می خواند و به او می گوید:" ای مالک! تو از کسانی هستی که برای برپاداشتن دین، از آنان یاری می جویم و سرکشان و گناهکاران را بوسیله ی آنان می کوبم و شکاف های هولناک را مسدود میکنم.
محمد بن ابی بکر را فرماندار مصر کردم، چون جوانی امین و خوش فکری است.
اما مخالفان علیه او قیام کرده اند و معاویه نیز قصد لشکرکشی به آنجا را دارد.
او تجربه ی جنگی زیادی ندارد و نمی تواند در مقابل لشکریان معاویه مقاومت کند.
پس به اقدامبرخیز که کسی چون تو شایسته ی آنجا نیست..بدان سوی حرکت کن و اوضاع مصر را سامان بده."
ادامه دارد...
🎚۱۰۲
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ قلم / ۴
وَ اِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظیم ....
✍ و آنکس که خُلق عظیم تو را شناخت ؛
بیشک در برابر پروردگارت، زانو خواهد زد !
این همان هراسی است که قرنهاست،
دیواری از خباثت را عَلم کرده ...
تا دستِ مردم زمین، به آغوشت نرسد!
دیوارها فرو میریزند و ...
نور خدا، با آخرین محمّد از نسل تو، تمام جهان را در بر خواهد گرفت...💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
خورشید، محمد است و صادق ماه است
خورشیــد همیشـه با قمــر همـراه است
یعنی کـه ولادت امام صــادق
در روز ولادت رسول الله است
✾ ✾ ✾
#ProphetMuhammad
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
#ولادت_خاتم_النبیین
#ولادت_صادق_آل_محمد
#عیدمون_خجسته
#چشمتون_روشن_آمنه_جانم
#چشمتون_روشن_یا_امام_باقر
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اندر_احوالات_کتاب
📝رفتیم از کتاب پنجمابتدایی به مردم دیکته گفتیم؛ واکنشها و نمره هارو ببینید...! 😉
➕ چرا واقعا ...!؟😳😁
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ✍..آن روز عصر ، بزرگان شام را در تالار اصلی کاخ خود جمع می کند و می گوید:" دیدید در این جنگ
#قدّیس
✍..سپس نامه ای خطاب به مردممصر می نویسد:" از بنده ی خدا علی به مردممسلمان مصر..
من بنده ای از بندگان خدا را بسوی شما می فرستم که در روزهای وحشت ، نمی خوابد ، در لحظه های ترس از دشمن روی نمی گرداند و بر بدکاران از شعله های آتش تندتر است.
او #مالک پسر حارث است. آنجا که حق است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید. او شمشیری از شمشیرهای خداست که نه تیزی آن کند می شود و نه ضربت آن بی اثر است..
📜
اگر شما را فرمان به حرکت داد، حرکت کنید و اگر گفت بایستید ، بایستید که او در پیشروی و عقب نشینی و حمله ، بدون فرمان من اقدام نمی کند.
مردم مصر!
من شما را به خود برگزیدم که او را به نزد شما فرستادم. او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی اش را در برابر دشمنانتان پسندیدم..باشد که خداوند پشتیبان شما باشد."
📜
سپس متن حکمی را به مالک می دهد که باید از آن بعنوان منشور حکومت علی یاد کرد..او در بخش هایی از این حکم می نویسد:
"ای مالک! بدان که من تو را بسوی شهری فرستادم که پیش از این دولت های عادل یا ستمگری بر آن حکم رانده اند و مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می نگری.
پس هوای نفس را در اختیار گیر و از آنچه حلال نیست ، خویشتن داری کن.
مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش.
💠
مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی. باید دوست داشتنی ترین چیزها نزد تو ، در حق و فراگیرترین و در جلب خوشنودی مردم، گسترده ترین باشد که همانا خشم عمومی مردم، خوشنودی خواهی را از بین می برد، اما خشم خواهی را خوشنودی همگان بی اثر می کند.
💠
خواص جامعه همواره بار سنگین را بر حکومت تحمیل می کنند، زیرا در روزگار سختی ، یاری شان کمتر است، در اجرای عدالت از همه ناراضی تر و در خواسته هایشان پافشارتر و در عطا و بخشش کم سپاس تر و به هنگام منع خواسته ها ، دیرعذرپذیرتر و در برابر مشکلات کم استقامت تر می باشند.
💠
در صورتی که ستون های استوار دین و اجتماعات پرشور مسلمین و نیروهای ذخیره دفاعی ، عموم مردم هستند ، پس به آنان گرایش داشته باش...
از رعیت ، آنان را که به دنبال عیوب دیگران بیشتر جستجو می کنند ، از خود دور کن و دشمن بدار؛ زیرا مردم عیوبی دارند که رهبر امت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است..
🔰
پس مبادا آنچه بر تو پنهان است، آشکار گردانی و آنچه هویداست، بپوشانی که داوری در آنچه از تو پنهان است، با خداوند است.
💠
پس چندان که می توانی زشتی ها را بپوشان تا آنچه را که دوست داری بر رعیت پوشیده ماند، خدا بر تو بپوشاند...
ادامه دارد...
🎚۱۰۳
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
#شعرکودکانه
#حضرت_محمد (صلی الله علیه و آله )
بوی گل محمدی —– بوی #کتاب می دهی
هرچه سؤال سخت را —– زود جواب می دهی☺️
شناس نامه تو را —– در آسمان نوشته اند
و با گُل و گلاب و نور —– گِل تو را سرشته اند🌸☺️
چه جاده های روشنی —– میان حرف های توست
هنوز این زمین پر از —– صدای آشنای توست☺️❤️
تو یاد داده ای به ما —– که می توان پرنده بود
تمام عمر مثل رود —– به سوی او رونده بود😍🌸
🍰🍷🍰🍷🍰🍷🍰🍷
#لبیڪ_یارسول_الله✨
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
#ولادت_خاتم_النبیین
#ولادت_صادق_آل_محمد
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
book-thdydat-fzay-mjazy.pdf
1.65M
#خطراینترنت_برای_کودکان_ونوجوانان
👆👆مهمترین خطراتی که کودکان و نوجوانان را در فضای مجازی تهدید میکنند.
🔺استفاده از اینترنت و فضای مجازی علاوه بر محاسن زیادی که دارد در بعضی مواقع بستر تهدید و خطر را نیز برای کودکان ما ایجاد میکند.
🔺چرا که بسیاری از خانوادهها بسترهای امن و مطمئنی را برای این کار انتخاب نمیکنند
و فرزند خود را در فضایی تنها میگذارند که مجرمین و تبهکاران نیز در آن وجود دارند
و میتوانند به آنها آسیب بزنند.
🧡📚
@ketabkhanehmodafean
#نقد_کتاب
📚 رمان:#کلبه_عموتام
✍ نویسنده:#هریت بیچر استو
تام، پیرمرد سیاه چهره ای👴🏿 که به عنوان برده در خانواده ی امریکایی، کنار همه ی بردگان سیاه پوست دیگر، از زن و مرد، کوچک و بزرگ، داستانش روایت می شود.
❗️در حقیقت کلبه ی عمو تام،
داستان تام نیست،
داستان برده داری است.❗️
⤴️سیاستی که آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی در برخورد با مردمان ربوده شده از آفریقا در پیش گرفته بودند.
و↙️
قسمتی از مردم با آن ها انسان وار برخورد می کردند و عده ای بدتر از حیوان.
نویسنده✍ تلاش کرده است با زندگی این سیاه پوست های اسیر شده، افکار و عقایدشان را به تصویر بکشد📋.
❗️در این میان یک نکته جلوه زیادی دارد و آن نوع نگاهی است که سیاه و سفید از دین مسیحیت می گیرند.
سیاهانی که از کودکی👦🏿 زیر دست اربابان آمریکاییشان مسیحی بار آمده اند، مقید و عاشق مسیحیت هستند،
در حالی که سفید پوستان لاقیدند و دین مسیحیت حربه ای شده است برای برده داری.
چون طبق تعالیم مسیح✝ مقابل ظلم کوتاه آمدن راهی برای رسیدن به بهشت است.🤔
سیاهان تعلیم دیده اند که فقط خوب باشند حتی اگر به خاطر شکنجه ها تا دم مرگ⚰ هم کشیده شوند، تنها دعا کنند🤲
و ارباب را از جانب خدا صاحب اختیار بدانند و همین.
کلبه ی عمو تام جای بحث زیادی دارد و خواندنی🤩 است.
زنان سیاه پوستی که از مردانشان جدا و
کودکانی👦🏿 که به ظلم و زور از آغوش مادر، کنده می شدند و
برای فروش برده می شوند یا برده هایی که از شدت شلاق کشته می شوند.
❌اما بالعکس در آمریکای شمالی برده ها مورد تکریمند اما تعلیم دیده اند که واقعا برده باشند.
⭕️در آخر باید گفت اسلام برده داری را لغو کرده است چون خدا انسان ها را آزاد آفرید.
‼️آزاد، نه برده!!!!!
📚
@ketabkhanehmodafean