کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ✍...پیرمرد به چشم های درشت برک خیره شد و با صدای آهسته تری گفت:" اگر از من می شنوی، بدان ک
#قدّیس
🔺 برکمعاویه را اولین بار در صفین دیده بود؛ اما معاویه ای که در شام دید با معاویه ی صفین تفاوت بسیاری داشت.
آن روز او خود را سر تا پا در لباس رزم پوشانده بود.معاویه ی شام اما برای خود هیبتی داشت پر دبدبه و کبکبه؛ به خلیفه ی مسلمین نمی مانست.
🏣
خانه اش به جای آن که اتاقی در کنار مسجد باشد، قصری بود که مردم شام به آن قصر خضرا می گفتند.با گنبد و بارو و دیوارهایی بلند که چون نگینی در مرکز شهر می درخشید.
♨️
معاویه در پوشش محافظان و همراهانش به مسجد می آمد. موقع نماز محافظانش هم به او اقتدا می کردند.
برک هربار که به مسجد آمده بود، از زوایای مختلف نقشه ی ترور را بررسی کرده بود.
به نظر نمی رسید که انجام کار ، مشکل باشد. اگر قرارش برای ترور ، صبح ۱۹رمضان نبود، می توانست یکی دو شب پس از ورودش به شام، کار معاویه را یکسره کند.
🛑
بالاخره آن صبح موعود فرا رسید. آن شب برک تا اذان صبح بیدار بود ؛ نه از اینکه اضطراب اجرای نقشه اش را داشته باشد یا از چیزی بترسد و بی خواب شود؛ بلکه عادت داشت در شب قدر بیدار بماند و قرآن بخواند و نماز.
📿
این شب قدر اما متفاوت تر از شبهای قدر سالهای پیش بود؛ او قصد داشت به یک تکلیف بزرگ و عبادتی بزرگتر عمل کند.
کشتن مردی که یکی از عوامل تفرقه و اختلاف دردین بود، ثوابش کم از عبادت ، و کشته شدن در این راه کم از شهادت نبود❗️
📁
طبق نقشه، بعد از به قتل رساندن معاویه، باید به سمت مناره ی مسجد می رفت، از پله های باریک آن بالا می کشید و تا خلوت شدن مسجد و طلوع خورشید در آنجا می ماند و با لباس مبدلی که زیر لباسش پوشیده بود، از مسجد خارج می شد.
🕌
آن روز صبح وقتی وارد شبستان مسجد شد، معاویه در محراب بود و نمازگزارها درچند صف ایستاده بودند.
معاویه تکبیره الاحرام را که گفت، سکوت فضای شبستان را پر کرد.
◻️◽️◻️
برک در انتهای شبستان ایستاد . قبضه ی شمشیرش را محکم در دست فشرد. تصمیم داشت در همان رکعت اول کار را تمام کند. ترسی به دل نداشت و زیر لب ذکر می گفت و از خدا می خواست تا ماموریتش را به خوبی انجام دهد.
🔴
معاویه و نمازگزاران به رکوع رفتند.
برک چند ثانیه فرصت داشت تا به سمت معاویه یورش ببرد.
وقتی حرکت کرد که معاویه برای سجده ی دوم خم شده بود. برک بسم الله گفت و با گام های بلند پیش رفت.
معاویه در سجده بود که برک شمشیرش را بلند کرد و فرود آورد...
🗡
شمشیر بر زانوی معاویه اصابت کرد و آن را شکافت. فریاد دلخراش معاویه سکوت را شکست..
برک شمشیرش را بلند کرد تا ضربه ی دیگری بزند ، اما دستی مچ دستش را گرفت و بعد دست هایی او را از پشت کشیدند و بر زمینش انداختند.
شمشیر از دستش بیرون کشیده شد. بدون هیچ مقاومتی ، ضربه های مشت و لگد را تحمل کرد و دم بر نیاورد.
طولی نکشید که چشم هایش سیاهی رفت و دیگر نه چیزی دید و نه صدایی شنید...
ادامه دارد...
🎚۱۵۹
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
قرآن.pdf
1.12M
📚عنوان : #قصههای_قرآنی
✍نویسنده : محمدعلی قطب
📝مترجم : ماجد احمدیانی
📖موضوع : #داستانهایقرآنی
📄تعداد صفحات : ۲۲۸ صفحه
#کودک_و_نوجوان
🏴📚
@ketabkhanehmodafean
1_718417552.mp3
808.4K
🌹🍃------------------
.
.
فرودگاه ✈️ کرمان
مسیر اول، خانه پدری...
.
.
.
راه رشد 🌹 را میخواهی؟؟
با مکتب حاج قاسم همراه شو ...
.
.
.
#مرد_میدان
#می_خواهم_مثل_او_باشم
#حاج_قاسم
📚🌷
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔺 برکمعاویه را اولین بار در صفین دیده بود؛ اما معاویه ای که در شام دید با معاویه ی صفین ت
#قدّیس
🌉
برک توی سیاهچالی در غل و زنجیر بود.
تنها یک روزنه ی کوچک در سقف بلندش نور اندکی به داخل می تابید.
از نماز صبح روز قبل که به اسارت درآمده بود، انتظار می کشید بیایند تا او را به آرزویش که شهادت درراه خداست، برسانند.
تنها ناراحتی اش شکست در انجام ماموریتش بود. دعا می کرد که عمرو عبدالله کار آن دو را ساخته باشند.
🔳
وقتی در سیاهچال با صدای گوشخراشی باز شد و نور شدید به داخل هجوم آورد، برک چشمهایش را بست و منتظر ماند تا ماموران بیایند و با نفرت و کینه ، او را به میدان شهر ببرند و سرش را از تن جدا کنند ..
اما بر خلاف انتظارش ، او را به میدان شهر نبردند..
🏛
سالن کاخ معاویه عریض بود و طویل.
دیوارها و ستون های آن از سنگ سفید مرمر بود.
معاویه روی تخت خلافتش ، مایل به راست لم داده بود. عمامه ای سیاه و عبای نارنجی تیره پوشیده بود و پارچه ی سفیدی روی پاهایش انداخته بود.
برک را با اینکه می توانست روی پاهای به زنجیر بسته شده اش راه برود، اما دو سرباز تنومند ؛ کشان کشان تا نزدیک معاویه بردند.
🔴
برک با اینکه خسته بود و خواب آلود و گرسنه، اما سرش را بلند کرده بود و به معاویه نگاه می کردتا نشان دهد که از کرده ی خود نادم و پشیمان نیست.
نگاه جسور و بی پروای او از چشم های معاویه دور نماند..معاویه در مقابل خود، مردی را دید که چهره اش به عرب های حجاز می مانست.
اما لباس های شامی پوشیده بود..مردی که در سیمای سیاه چرده اش، آثاری از پشیمانی نبود و گستاخ و جسورانه نگاهش می کرد.
♦️
در کنار معاویه عده ای با لباس های فاخر ایستاده بودند که برک نگاه های خشمگین و کینه توزانه ی آنها را حس می کرد.
در دل گفت:" مگسان دور شیرینی..."
سربازها او را رها کردند ، اما در دو طرفش ایستادند..معاویه که بر اثر خونریزی ، رنگ چهره اش روشن تر شده بود و هنوز هم درد ناشی از ضربت شمشیر را در بدن داشت، رو به برک پرسید:
_ کیستی و از کجا آمده ای؟
برک بلافاصله جواب داد:" برک بن عبدالله هستم و از حجاز آمده ام؛ از مکه".
معاویه پرسید:" گمان نمی کردم مردی از دیار خودم ، از همشهریانم، قصد جانم را کند . بگو از سوی چه کسی ماموریت داشتی تا مرا بکشی؟"
معاویه منتظر بود تا برک نام علی را بر زبان آورد؛ اما شنید که:
_ من از سوی هیچ بنده خدایی مامور قتل تو نشدم. من به تکلیف شرعی خود عمل کردم.
♨️
معاویه به سختی جلوی خشم خود را گرفت و گفت:" تکلیف شرعی⁉️ کدام شرعی به تو اجازه داده تا خون خلیفه ی مسلمین را بر زمین بریزی❓"
برک قاطع و صریح پاسخ داد:" همان شرعی که خلافت را بر تو و بر خاندانت حرام کرد."
ادامه دارد...
🎚۱۶۰
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
💠آن گونه باش
كه اگر تو را نديدند،
هوايت بىقرارشان كند
و
اگر حضورت را به دست آوردند،
غنيمت بشمارند
و اگر غايب شدى،
به سراغت بيايند
و
اگر مُردى و رفتى،
جاى خالى تو را احساس كنند...
#حاج_قاسم...💔🥀
🏴📚
@ketabkhanehmodafean
📚عنوان : #بانکجامعاشعارمداحان
ویژه همه مناسبت ها
✍نویسنده : مهدی سروری
📖موضوع : شعر
📕تعداد جلد : ۱۵ جلد
#شعر
#جامع_اشعار_مداحان
🏴📓
@ketabkhanehmodafean
2740-fa-bank-jame-ashar-madahan-j7.pdf
629.2K
📚عنوان : #بانکجامعاشعارمداحان
7⃣جلد ۷ ، امام محمدباقرعلیهالسلام
📄تعداد صفحات : ۵۳ صفحه
ویژه همه مناسبت ها
✍نویسنده : مهدی سروری
📖موضوع : شعر
#شعر
#جامع_اشعار_مداحان
🏴📓
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍃------------------
.
.
~| بهترین و سختترین روز هاےِ زندگےِ
حاج قاسمـ🕊
از این روزهاے عمـرتون استفاده کنيد...
.
.
#مرد_میدان
#می_خواهم_مثل_او_باشم
#حاج_قاسم
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🌉 برک توی سیاهچالی در غل و زنجیر بود. تنها یک روزنه ی کوچک در سقف بلندش نور اندکی به داخل
#قدّیس
♨️♨️
معاویه خواست حرکتی کند که در زخم پا، او را از حرکت باز داشت. خشمگین فریاد زد:" حرام زاده ی نانجیب❗️حدس می زدمباید از طرف علی آمده باشی، اما گمان نمی کردم علی کارش به اینجا کشیده باشد که قاتل اجیر کند و به شام بفرستد."
بعد انگشت اشاره اش را به طرف برک گرفت و گفت:" چند کیسه زر از علی گرفتی تا مرا بکشی قاتل؟"
♨️
برک پاسخ داد:" بگذار روشنت کنم تا بیراهه نروی معاویه؛ مرا که میبینی از بیعت کنندگان با علی بودم و دشمنِ دشمنِ علی در صفین با یاران تو جنگیدم و در نهروان با یاران علی پیکار کردم.
ما جمعیتی هستیم که تو و علی را دشمن دین و قرآن می دانیم."
معاویه با شنیدن این حرف، خشمش را فرو خورد و پوزخندی زد و گفت:" اَه...حالا تو را خوب شناختمت؛ تو از اصحاب نهروانی؛ همان منحرف شدگان از دین..
درباره ی شما شنیدم که با علی جنگیدید و او ریشه ی شما را خشکاند..
اما چرا به سراغ من آمدی؟ من که دشمن علی بودمو هستم❗️آیا خلافت را یکجا برای خود می خواستید❓"
این بار نوبت برک بود که پوزخند بزند:
" ما را چه به خلافت⁉️ما جمعی هستیم که برای نجات دین قیام کرده ایم.
ما ۳تن بودیم و پیمان بستیم که تو ، علی و عمروعاص را در یک شب معین به قتل برسانیم.
من اما موفق به این کار نشدم. امیدوارم که برادرانم علی و عمروعاص را به قتل رسانده باشتد..
♨️♨️
معاویه به مردانی که در اطرافش ایستاده بودند، نگاه کرد؛ گویی آنها سخنان این مرد حجازی را باور کرده بودند، در چهره هایشان خشم و نفرت چندلحظه پیش نبود..
پرسید:" چه ادله ای داری تا حرفت را درباره ی به قتل رساندن علی باور کنیم؟"
برک پاسخ دا :" چاره ای ندارید جز اینکه منتظر باشید تا خبر به قتل رسیدن علی از کوفه به شمابرسد."
🥀
معاویه گفت :" گیرم که تو راست گفته باشی، و دوستانت علی را کشته باشند،
امااین دلیل نمی شود که من از تو بگذرم."
🔴
برک گفت:" من هرگز جان خود را ار تو گدایی نخواهیم کرد."
معاویه گفت:" اگر خبر مرگ علی به من برسد، مرا خوشحال خواهد کرد...اما تو ای ابله ! آیا می دانی چه کسی را به قتل می رسانید؟
با اینکه علی دشمن من است، اما خوب می دانم که بعد از رسول الله ، هیچ مردی در صداقت؛ در عدالت و در جنگ آوری به پای علی نرسیده است.
تو که دم از قرآن و اسلام می زنی؛ آیا می دانی که یکی از ستون های استوار اسلام را قطع می کنید؟"
🔺🔻🔺🔻
برک سکوت کرد و حرفی نزد.
معاویه ادامه داد:" مردانگی و مروت علی را من که دشمن او بودم دیدم؛ اما تو که از یاران او بودی ندیدی؟
آن روزها که شما در کوفه قصد داشتید با علی بجنگید، من به همین جمع که اینجا هستند، گفتم:
" تاوقتی علی یاران چنین ابلهی دارد، پایان کار ما با علی دشوار نخواهد بود."
من دستور می دهم تو را تا رسیدن خبری از کوفه در زندان نگه دارند.
اگر خبر قتل علی به ما رسید، تو را به جرم همکاری در قتل علی گردن خواهم زد
و اگر هم ادعای تو دروغ بود، یا علی نیز چونمن از تیغ شمشیر شما نجات یافته بود؛ باز تو را به جرم تعرض و حمله به خودم ، گردن خواهم زد."
🔴
برک سرش را به زیر انداخت..معاویه رو به مردی که کنارش ایستاده بود گفت:" این مردک را ببرید❗️پیکی هم به سوی مصر بفرستید تا ببینیم چه بر سر دوست دیرینه مان ، عمروعاص آمده است."
ادامه دارد....
🎚۱۶۱
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
امیرالمومنین علی علیهالسلام:
🚫از دشمنت بعد از آن که از در #صلح و آشتی درآمد سخت #بترس، زیرا او چه بسا بوسیله صلح نزدیک می شود تا از شیوه غافلگیری استفاده کند، پس احتیاط و دقت را پیشه کن و در چنین مواردی زود باور و خوش گمان مباش.
(نهج البلاغه، نامه 53)
#تله_مذاکره
#شهادت_حاج_قاسم
#شهادت_فخرینژاد
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
ادامه دارد...
سلامو آدینهتون پرنور
✨✨✨
بازهم جمعهها و ادامهی کتاب #تاریخی #اندلس_یا_تاریخ_حکومت_مسلمین_در_اروپا
✨ارادتمندیم✨
16.mp3
7.37M
🎙عنوان : اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا
✍اثر : مرحوم محمد آیتی
📼 قسمت شانزدهم
🎧📘
@ketabkhanehmodafean