eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶اندوه سال خود را بر اندوه امروزت اضافه نکن، که برطرف کردن اندوه هر روز از عمر تو را کافی است. اگر سال آینده در شمار عمرت نباشد تو را با اندوه آن چه کار است؟ 🔸لا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيمَا لَيْسَ لَكَ 📍حکمت 379 #نهج_البلاغه امیرالمومنین علیه السلام
یه نشونی برایِ اهلِ تفکر.... #قرآن خیرخواهی است که فریب نمی دهد. #خطبه_۱۷۶ #نهج_البلاغه اللهم #ارحم موتنا بالقران اللهم #اشف مرضانا بالقران اللهم #تقبل #صلاتنا و #صیامنا بالقران 💫🌟💫🔰💫🌟 @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
🗒 گوشه‌ای از خاطرات مستر همفر: باید به مسلمانان تلقین کنیم...😡😡 آیا این جملات آشنا نیستن👆: 🔻عیسی
کشیش کتاب را در دستش گرفت، جلدش را به سرگئی نشان داد و گفت: « است؛ سخنان و نامه‌های علی است. کتاب بسیار عجیبی است؛ پُر از مضامین بکر و راه‌گشا.» سرگئی گفت: «لابد به من توصیه می‌کنی که آن را بخوانم.» کشیش گفت: «حتماً؛ کاری که پدرت باید در جوانی می‌کرد. مثل که می‌گفت از ۱۲ سالگی مطالعه را شروع کرده و هنوز هم ادامه می‌دهد (علیه السلام) شخصیتی است مثل اقیانوس؛ هرچه در عمق آن شنا کنی، شگفتی‌هایش آشکارتر می شود.» سرگئی روی کاناپه نشست و پرسید: «اگر چنین است که شما می‌گویید، پس چرا کشورهای مسلمان که علی امام آنهاست، جزو کشورهای جهان سوم و عقب‌مانده‌اند؟» کشیش گفت: «ملّت‌ها و دولت‌های اسلامی مانند کسانی هستند که گرانبهایشان را دفن کرده‌اند یا اساساً از آن خبر ندارند. گمان می‌کنم آنها هم علی را نمی‌شناسند. من هنگامِ مطالعه این کتاب و چند کتاب دیگر، به همین مسئله فکر می‌کردم. در آن دوران، خلیفه مسلمانان بود و مردی هم به نام معاویه خود را خلیفه مسلمانان نامیده بود. هردوی اینها، داعیه داشتند، امّا علی کجا و معاویه کجا! فکر کنم اکثر رهبران کشورهای اسلامی، حکومتشان از جنس حکومت معاویه باشد، نه علی. اگر حاکمی از حاکمان مسلمان، یک بار نهج‌البلاغه را با دقّت می‌خواند و به آن عمل می‌کرد، امروز روزگارشان این نبود که هست.» سرگئی لبخند زد و گفت: «ما باید کم کم مراسم مسلمان شدن شما را فراهم کنیم پدر...!» کشیش گفت: «ادیان الهی، شکل، قالب و پوسته روح الهی است سرگئی. مهم مغز و درون آن است که یکی است و فرق چندانی با هم ندارند. کسی که مسلمان است یا مسیحی، اگر به ذات و جوهره الهیِ دین خود دست نیابد، می‌خواهد روحانی مسلمان باشد یا کشیش مسیحی، به یک اندازه از مسیر خدا جدا شده است. در زمان علی دشمنانش و آنهایی که با او می‌جنگیدند، از حافظان و مبلّغان قرآن و اسلام بودند و در عبادت و زهد و تقوا چنان بودند که زانوهایشان بر اثر سجده پینه بسته بود. آنها به نام همان اَللهی با علی جنگیدند که علی به نام همان الله می‌خواست هدایتشان کند.» 📚 ناقوسها به صدا در می آیند. ابراهیم حسن بیگی نشر
🎧 🎧🎧 🎧 🎧 (امام حسین) 🎧(زائرامام حسین) 🎧 🎧 (امام حسین ) (امام‌رضا) 🎧 (مهدی‌موعود) (امام‌عسکری) (شهادت‌محسن‌بن‌علی ع) (حضرت‌زهرا) 🎧 🎧 🎧 (امام هادی) 🎧 (پیامبر) 🎧 (حضرت ابوالفضل) (نرجس‌خاتون🎧 ارتباط‌غدیرباماه‌رمضان (حضرت‌خدیجه) (امام مجتبی) 🎧 (امیرالمؤمنین ) 🎧 (شهیدمطهری) (شهیدمطهری) (حضرت‌معصومه)🎧 (امام رضا) 🎧 (امیرالمؤمنین) 🎧(اززبان چمران) 🎧 🎧🎧 🎧 (حضرت عباس 🎧(عاشورا) 🎧 (اربعین) (امام رضا) (پیامبر)🎧 (امام عسکری) (پیامبر)🎧 (امام مهدی) (امام مهدی) (پیامبر)🎧 (مطهری)🎧 (فاطمیه) (فاطمیه) 🎧 ( ام‌البنین) 🎧 اعتکاف (زینب‌کبری) 🎧 🎧 (امام‌حسین) 🎧 (امام‌مهدی) (ماه‌شعبان) (صلوات) 🎧 🎧 🎧 (امام‌علی) (شب‌قدر)
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 📌فصل۴ 🥘ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می
🔷کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخودپلویش را می خورد، تعریف کرد چون از آنجایی که او میلی به خوردن نداشت، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود، ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است.. ➿➿ بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی کتاب را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. ☎️ صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پروفسور که پرسیده بود با گنج بادآورده ات چه میکنی؟ گفت:" خبرهای خوبی برایت دارم پرفسور.. دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با اینکه خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت میکنم. 💠 موضوعش راجع به یکی از دین اسلام است. شخصی بنام که مسلمانان لبنان به او می گویند..شاید اسمش به گوشَت خورده باشد." 👨‍⚖پروفسور گفت:" من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام ففط را میشناسم. حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟" 🔷کشیش جواب داد:" نه! نویسنده اش مردی است که هم عصرِ علی بوده و قلم خوبی دارد..با یکی از دوستانِ نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب در مورد علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم. " 🔷🔹🔷 پروفسور پرسید:" این دوستت که می گویی مسلمان است لابد!" 🔶کشیش گفت:" جالب است که بدانی او یک نویسنده و متفکر مشهور مسیحی است. می گفت علی یکی از مردانِ بزرگِ تاریخِ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه میکرد، اما نکته ی جالبتر این که علی کتابی دارد به نام . من این کتاب را در بیروت دیده بودم؛ اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن نداشتم. دوستم می گفت:" نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه ی آن میتوانی علی را آنچنان که هست بشناسی." پروفسور گفت:" حالا چه اصراری هست که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی بدستت رسیده کافیست. خودت را خسته نکن." 🔸کشیش گفت:" درست می گویی پروفسور..میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها ؛ اما این کتاب با بقیه فرق می کند." پروفسور گفت:" بله. می فهمم..رَوِشَت را قبول دارم و توصیه میکنم کتاب را با دقت بخوانی..خود من از خواندن نسخه های خطی ، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم." 🔶کشیش گفت:" اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم ، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم . دوست دارم تو هم آن را بخوانی." 👨‍⚖پروفسور گفت:"فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند.. بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکروفیلم تهیه کنیم. فعلا" زیاد وقتت را نمی گیرم؛ برو کتابت را بخوان و هروقت مشکلی پیش آمد، به من زنگ بزن." گوشی را قطع کرد..احساس خوبی به او دست داد.. ادامه دارد... 🎚۴۰ @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 🔷کشیش قبل از اینکه قدمی به جلو بردارد، نگاهی از تعجب به سالن انداخت که بیشتربه یک انبار کتا
😊جرج لبخندی زد و پاسخ داد:" می دانستم این سوال را خواهی پرسید؛ مثل همه ی مسیحی ها و مسلمانان که اولین سوال شان همین است. من در نوجوانی با علی آشنا شدم؛ اول توسط برادرم فوءاد که شاعر و زبان شناس بزرگی بود. جالب است که بدانی پدر سنگ تراشم روی سردر خانه مان سنگ نوشته ای نصب کرده بود که روی آن نوشته بود: لافتی الا علی؛ لاسیف الا ذوالفقار ➖🍃🌸➖ همه ی اعضای خانواده ی ما شیفته ی علی بودند و من از ۱۲سالگی ، زیرنظر برادرم خواندن را شروع کردم؛ همان کتابی که در تلفن گفتم، سخنان و نامه های علی است و کتاب بسیار فوق العاده ای است که بیشتر به کتاب های مقدس دینی شبیه است.. 📗نهج البلاغه مرا با اقیانوسی به نام علی آشنا کرد و تا به امروز هرگز از جاذبه ی او رهایی نیافته ام.. جوانی۲۸ساله بودم که کتاب امام علی صدای عدالت انسان را نوشتم و جالب تر اینکه در کشور لبنان که نیمی از آنان مسلمان هستند، نتوانستم هزینه ی چاپ کتاب را تهیه کنم. تا اینکه یکی از دوستان کشیشم، هزینه ی چاپ کتاب را پرداخت کرد. من امروز اگر "اوناسیس"۱ هم بودم، به اندازه ای که امروز از برکت نام علی در آرامشم، خوشبخت نبودم! چرا که علی بزرگترین ثروت جهان یعنی نگاه درست به هستی و زندگی را به من آموخت." 🔹🔷🔹🔷🔹 جرج پشتش را به صندلی تکیه داد و گفت:" امام علی می گوید:" ✨سخنی بگویید تا شناخته شوید؛ زیرا که انسان ، در زیر زبان خود پنهان است." حالا تو سخن بگو و از زیر زبانت بیرون بیا.. 😁 وقتی خندید، دندانهای سفید و درشتش آشکار شد.. کشیش با اینکه سوالات زیادی درباره ی جرج و شناختش از علی داشت، فکر کرد بهتر است نخست پاسخ او را بدهد و بعد سوالاتش را بپرسد: " یک نسخه ی خطی بسیار قدیمی به دست آورده ام که مطالب آن مربوط به قرن ششم میلادی به بعد است. در واقع کشکولی است از آن زمان تا قرن ها بعد. اولین نوشته ها که روی کاغذ پاپیروس مصری نوشته شده، متعلق به مردی است بنام عمروعاص که هم عصر علی بوده است. جرج حرف او را قطع کرد و گفت:" عمروعاص را خوب میشناسم؛ استاد ماکیاول خودمان است؛ اما بعید است از او دستخطی باقی مانده باشد.تو مطمئنی؟" 🔷کشیش گفت:" فکر کنم بله. ماجرای جنگ صفین را پیش از آغازش نقل می کند. دست خط بعدی متعلق به مرد دیگری است که او هم در جنگ حضور داشته و با مطالعه ی یادداشت های عمروعاص؛ ماجرای صفین را پی میگیرد" ۱_یکی از ثروتمندان جهان بود. ادامه دارد... 🎚۸۱ @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس ✴️ "جاریه بن قدامه" دیگر نماینده ی امام وارد بصره می شود..پیام مکتوبی از امام با خود دارد..
📌فصل۹ 🔷کشیش مشغول نوشتن بود. کتاب روی میزش باز بود و او نیم تنه اش را جلو داده بود و از روی کتاب می نوشت.. 📝 سرش را بلند کرد ؛ نوه اش آنوشا روبرویش ایستاده بود و صدایش می زد. از بالای عینک که تا نوک دماغش پایین آمده بود، نگاهی به او انداخت و به چشم هایش زل زد.. آنوشا‌ لبخند زد و دست تکان داد و گردنش را کج کرد تا بلکه پدربزرگ که مثل عروسکی بزرگ‌ جلویش نشسته بود و تکان نمی خورد، حرفی بزند و یا اینطور خیره نگاهش نکند. 👦 آنوشا با کف دست روی لبه ی میز زد و گفت:" بابابزرگ! بابابزرگ!" 🔹کشیش به خود آمد . نخست دردی در گردن و کتف هایش احساس کرد. عینکش را برداشت و کمر راست کرد و انگشتان دست ها و کتف هایش را فشرد. آنوشا پرسید:" گردنتان درد می کند بابابزرگ؟" 🔷کشیش که انگار تازه متوجه حضور او شده باشد، لبخندی زد و گفت:" تو کی آمدی آنوشا جان؟" آنوشا گفت:" شما داشتید می نوشتید که من آمدم ، هرچه صدایتان زدم نشنیدید." 🔹کشیش گردنش را به راست و چپ گرداند و گفت:" حواسم به نوشتن بود .ببخشید که تو را ندیدم." 👦 آنوشا روی پاهای او نشست و پرسید:" شما هم‌مشق می نویسید بابابزرگ؟" 🔶کشیش موهای بور و بلند او را نوازش کرد ، فرق سرش را بوسید و گفت:" بله، من هم داشتم مشق هایم را می نوشتم.تو چی؟ تو مشقهایت را نوشته ای؟" آنوشا سرش را بلند کرد و ناباورانه پرسید:" یعنی شماهم به مدرسه می روید؟ 🔸کشیش گفت:" ما بزرگ تر ها هم توی یک مدرسه ی خیلی خیلی بزرگ درس می خوانیم و تکالیف مان را می نویسیم. اگر ما درس نخوانیم و مشق هایم را ننویسیم، مثل آدم های کور ، هیچ جا را‌نمیبینیم." ▫️🔸▫️ آنوشا با تعجب نگاهش کرد..کشیش لبخند زد و گونه هایش را بوسید و گفت:" میدانم که چیزی از حرف هایم را نفهمیدی عزیزم..پدربزرگ که شدی، همه چیز را خواهی فهمید." سرگئی وارد اتاق شد و رو به آنوشا گفت:" تو اینجا چه کار می کنی آنوشا؟ مگر نگفته بودم مزاحم کارهای پدربزرگ نشوی؟" ◽️◻️◽️ آنوشا از روی پاهای کشیش پایین آمد. کشیش گفت:" نه سرگئی، آنوشا همین الان آمده بود پیش من. تازه من توی زنگ تفریح بودم." 🔸بعد به آنوشا نگاه کرد و پرسید:" مگر نه آنوشا ؟ مدرسه ی بزرگترها هم زنگ تفریح دارد." سرگئی گفت:" برو پیش مادرت آنوشا. شام که آماده شد بگو تا ما هم بیاییم." 🚶‍♂ آنوشا که از اتاق بیرون رفت، کشیش پرسید:" مگر الان ساعت چند است؟" 🕘 سرگئی به ساعت مچی اش نگاه کرد و گفت:" ساعت دقیقا" ۹شب است..لابد آن قدر سرت به این کتاب ها گرم شده که متوجه ساعت نشده ای." 📑 سپس به کتاب و اوراق روی میز اشاره کرد و پرسید:" این کتاب چیست که از رویش می نویسی؟"... ادامه دارد.... 🎚۱۱۴ @ketabkhanehmodafean
💌 امتحان چیزهای جدید، اونهم وقتی جوون و پرانرژی هستی، لذت‌بخشه و شیرینه 🍰 اما برای امتحان بعضی راهها باید ، کمی احتیاط کرد ✋ 💫 فرزندم، توی راهی که از گمراهیِ اون می‌ترسی، ... چون خودداری از رفتن به این راه، بهتر از انجام گناهانیه، که تو رو از خدای مهربون دور می‌کنه 🌸🍃 📎 امضا: پدرت، (علیه السلام ) 💚 📗 . ترجمه‌ای از نامه ۳۱ 📚 @ketabkhanehmodafean
🌱 خیلی وقتا تجربه کردیم وقتی راهی که خدا ازمون خواسته رو پیش می‌گیریم، 💚 حس بهتری پیدا می‌کنیم..☺️ 🔆امام علی (علیه السلام ) توی یکی از خطبه‌هاشون فرمودند: یعنی: چیزی که خدا برامون حلال کرده همیشه بیشتر از اون چیزیه 🍁 که حرامش کرده... پس سعی کن کاری که خدا خواسته رو حتی اگه سخت‌تر و تلخ‌تره انجام بدی، تا هم 🌸 توی این دنیا آرامش بگیری‌، هم لبخند خدا نصیبت بشه . . . 💚❤️☺️ 📗 . خطبه ۱۱۴ ─┅─🍃🌸🍃─┅─ @ketabkhanehmodafean
💌 دانشجو بود اما 🌴 به یکی از روستاهای دور رفته بود و اونجا با تمام توان به روستایی‌ها خدمت می‌کرد از روستا که برگشت، توی 🎀 شهر، به اطرافیانش خصوصا به اونایی که توان مالی برای درس خوندن نداشتند کمک می‌کرد و خلاصه خیرش به همه می‌رسید 🌱 ماجراش رو که شنیدم 🔆 یاد سخن امام علی(علیه السلام ) درمورد نشانه‌های پرهیزکاران افتادم: 💫 یعنی آدم پاک و باایمان، خودش رو به سختی میندازه 🌸 تا دیگران رو به آسایش و آرامش برسونه و اینطوری قلبی بهشتی و پر از نور پیدا می‌کنه . . . 💚💜 📗 خطبه ۱۹۳ 📚 @ketabkhanehmodafean