📚گزیده ای از کتاب؛ #خدا_میخواست_زنده_بمانی
❣ عاشقانه های شهداء
یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در، دو نفر بودند. یكی شون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟ دلم هری ریخت. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم . هنوز فكر می كردم خبر شهادتش را برام آوردند.
💥 دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر و داخل آن نوشته بود: برای تشكر از زحمت های تو. همیشه دعات می كنم. ازخوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
🖋 خاطره ای از #شهید_علی_صیاد_شیرازی
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1