داستانکوتاه
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
هوا ی گرم و خفه کویری ،بد جوری روی اعصاب کریم خالدار راننده نیسان آبی ،اثر گذاشته و کلافه اش کرده بود.هفته پیش در دهکده ریگ یلان با چند نفر از اهالی روستا دعوایش شده بود.اصلامدام احساس غم واندوه زیادی می کرد ،علاقه اش به خیلی از فعالیت ها که زمانی برایش لذت بخش بود را از دست داده بود.قبلا وقتی به جاده نهبندان میزد ،نوار ترانه شادی می گذاشت،سیگار وینستونی چاق می کرد،تخمه گل آفتاب را با لذت می شکست و پایش را روی پدال گاز می فشرد تا به مقصد برسد ،رسیده و نرسیده دوباره بار می زد و قبراق بر می گشت به روستا ،روز از نو ،روزی از نو.اما حالا دل و دماغ کار نداشت.احساس خستگی شدید ،اضطراب،نا امیدی وعدم تمرکز و فراموشی خاطرات داشت.
کریم آقا از خیلی وقت پیش ناخودآگاه اخلاقش بهم ریخت ،با خانم و بچه ها با مردم ،با همسایگان در می افتاد ،با کوچکترین حرفی یا چیزی از کوره در می رفت، مثل دیوانه ها نعره می کشید و دعوا راه می انداخت.
گاهی وقت ها به مرگ یا خودکشی فکر می کرد یا صحبت از مردن و خلاصی می کرد گاهی هم شعر می خواند:
« ای آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید.
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند.
روی این دریای تند وتیره و سنگین که می دانید.
گاهی با خودش حرف می زد:
کریمو ! ها... چته ؟ چه مرگته؟ چی چی مو خوای؟اینهمه سال زحمت کشیدی ،نتیجه اش چی شد؟ .بعد خودش جواب می داد: هیچی ،بدبختی ! فلاکت! درد و رنج! بیچارگی! ای روزگار بی مروت!.
گاهی مثل بچه های لوس و ننر ،گریه می کرد،دست خودش نبود ،شدیدا افسرده بود.
همانطور که رانندگی می کرد در جاده های کویری ده سلم به شهداد،یکهو افکار مالیخولیایی به سراغش آمد ،شعری را زمزمه کرد:
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود.
گاهی تمام حادثه از دست می رود.
گاهی غریبه ای ،که به سختی به دل نشست.
وقتی که قلب خون شده، بشکست ،می رود.
هق هق ،اشکش سرازیر شد ،ماشین مانند چرخ دستی خراب تو جاده به این طرف و آنطرف کشیده می شد،سنگینی بار، نیسان قدیمی را از تک و تا انداخته بود ،هرچه تلاش کرد تا گریه نکند ،ممکن نشد ،روی چشمانش را پرده ای از اشک شور و تلخ پوشانده بود،جایی را نمیدید ، انگار در تونل تاریکی رانندگی می کرد،یک لحظه ، حالت جنون و دیوانگیش به او ج رسید ،با خود گفت : دیگه تعلل بس است ، برای همیشه خودم را خلاص می کنم!.
پایش را روی پدال کلاچ فشرد ،دنده را عوض کرد و با تمام توان به سمت بی نهایت پر کشید ،نیسان مثل ماهی قزل آلا پیچ و تاب می خورد و جاده خاکی کویری را در می نوردید،ناگهان چاله ای نسبتا گود وسط جاده ،دهان باز کرد ، تایر سمت راست نیسان در چاله افتاد ،سر و صورت کریم بشدت زخمی شد و شیشه جلو ماشین ترک های زیادی برداشت ،ماشین روی جاده ولو شد و کریم آقا هم پا در هوا ،میانه زمین و آسمان قرار گرفت ،نه راه پس داشت نه راه پیش،یادش آمد به حرف های آخوند مسجدکه می گفت: آدمایی که خودکشی می کنند تا قیامت میان زمین و آسمان ،سرگردان می مانند!.
هاج و واج لحظاتی بدون حرکت باقی ماند بعد سعی کرد ،شیشه شکسته ها را کنار بزند و خودش را به بیرون پرت کند.
سرش بشدت درد می کرد ،چشمانش غرق خون وخرده شیشه شده بود ، به شدت از عمل خود پشیمان شده بود،دنبال دستاویزی برای فرار از آن وضعیت می گشت ،به هر جان کندنی بود از ماشین دور شد و کنار یک تخته سنگ بزرگ نشست ،نفسی تازه کرد.حالت تهوع بدی داشت ،از تشنگی لبانش داغمه بسته بود.دستان شکسته اش را به زور بلند کرد و گفت : خدا....یا ....ممنونتم!.
چیزی نگذشت که از دور دست ها ،موتور سواری نزدیک شد .مرد چوپان ،زخم های کریم را مداوا کرد و با دادن کمی شیر تازه بزویک لقمه نان و پنیر محلی ،جان دوباره به او داد.
چوپان گفت: خوا.. بهت رحم کرد ،عمر دوباره بهت داد،...شاکر باش ،و رنه روحت رفته بود به عرش علا وگوشت تنت طعمه ی کرکسا می شد!.
کریم لحظه ای فکر کرد وانگار عقلش سرجا آمده باشد زیر لبی چیزی گفت و با علامت سر حرفهایش را تایید کرد.
چوپان اورا با طناب پشت سر خود روی ترک بند موتور مهار کرد و راه افتاد.
باد خنک که به صورت کریم آقا خورد ،احساس سرخوشی کرد انگار خدا عمر دوباره به او داده باشد ،حالا رمل های بیابان ،هوای داغ ۶۵ درجه ،دشت های پهناور و کوه های بلند ،درختچه های گز ،تپه های تخم مرغی شکل ، آفتاب کویر،سکوت دل انگیز و مرموز بیابان و خلاصه همه چیز برایش تازگی و زیبایی خاص داشت .
نزدیک شهداد ، یک نیسان آبی کهنه در حال رفتن بود و پشت آن نوشته بود: خودکشی قدیمی شده ،اگه مردی زندگی کن!.
#کتابخونه
#داستان
#خودکشیقدیمیشده،اگهمردیزندگیکن.
داستان کوتاه 😂😂
ملانصرالدین و دوستانش
در نزدیکی دِه ملانصرالدین، مکان مرتفعی بود که شبها باد میآمد و خیلی سرد میشد. دوستان او گفتند: ملا، اگر بتوانی یک شب بدون استفاده از آتش در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو میدهیم؛ وگرنه، تو باید یک مهمانی مفصل بگیری.
ملا قبول کرد. شب به آنجا رفت و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد، گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید. گفتند: از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ گفت: نه؛ فقط در یکی از دهات اطراف، یک پنجره روشن بود و معلوم بود که شمعی آنجاست.
دوستانش گفتند: همان آتش تو را گرم کرده؛ بنابراین، شرط را باختی و باید مهمانی بدهی. او قبول کرد و گفت فلان روز ناهار به منزلش بروند.
دوستان ملا، یکی یکی آمدند؛ اما نشانی از ناهار نبود. دو سه ساعت دیگر هم گذشت. باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم.
دوستان به آشپزخانه رفتند. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به سقف آویزان کرده، دو متر پایینتر، یک شمع کوچک، زیر دیگ گذاشته است. گفتند: این شمع کوچک، نمیتواند از فاصلهی دو متری، دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گفت: چطور از فاصلهی چند کیلومتری میتوانست مرا روی تپه گرم کند؟
#داستانکوتاه
#ملانصرالدینودوستانش
#کتابخونه
آرامش یعنی...
قایق زندگیت را
دست کسی بسپاری که
صاحب ساحل آرامش است🍃🌺
#کتابخونه
سلام و صبح بخیر به همه ی دوستای گل! 🌞
خوب خوابیدید یا هنوز خوابالو هستید؟ 😄☕️
وقتشه که پاشید و روزتون رو با یه عالمه انرژی شروع کنید! امروز قراره که دنیا رو با خوشحالی و خندههامون تسخیر کنیم! 🌟
بچهها، نذارید کسی شما رو دستکم بگیره، شما قهرمانهای ناشناختهی این دنیایید! بزنید بیرون و نشان بدید کی هستید! 💪😎
صبح بخیر و روزتون پر از اتفاقات خوب باشه! ✌️🎉
#کتابخونه
یک قاچ کتاب📒📒
گفت :
دنیا پوچ و بی ارزش است ...!
هیچ ارزش ندارد ...
گفتم :
حرفهای خوب بزن،
دنیا بیارزش نیست،
فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است ...!
#کتابخونه
💫شکرگزاری امروز💫
امروز، با دلی پر از شکرگزاری به استقبال روز میرویم. شکر خدا که دوباره چشمهایمان را باز کردیم و نفس میکشیم. 🙏✨
خدایا، از تو سپاسگزاریم بابت اینکه زندگی دوباره به ما هدیه دادی و فرصت دیگری به ما بخشیدی تا با عزیزانمان باشیم. 💖🌟 بابت هر نفسی که میکشیم و هر لحظهای که با عزیزانمان سپری میکنیم، تو را شکر میگوییم. 🌿✨
زندگی با تمام زیباییها و چالشهایش، هدیهای بینظیر است که از تو دریافت کردهایم. باشد که همیشه سپاسگزار و قدرشناس نعمتهای بیشمارت باشیم. 🌼💫
روزتان پر از عشق، آرامش و لحظات شکرگزاری باد! 🤍🌟
---
#کتابخونه
#شکرگزاری
#انگیزشی
روی خدا حساب کنید...
اون صدایی که از درون بهتون
قدرت و انرژی میده
صدای خداست...✨
#کتابخونه💎