eitaa logo
کتاب خوب
190 دنبال‌کننده
2هزار عکس
479 ویدیو
1 فایل
کتاب خوب اینجاست✌🏻😉 👤ارتباط با ادمین: @ketab5va7 📞شماره تماس: ۰۲۱-۹۱۰۷۹۳۲۲ سایت خرید کتاب : 5va7.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
«اعتماد» طول کشید تا فهمیدم شنبه است، نزدیکیهای ظهر. خدای من، من از چهارشنبه عصر خوابیده بودم تا شنبه ظهر بیشتر زمان برد تا فهمیدم قرص ها نه مرفین بودند، نه متادون، نه ترامادول ؛ بلکه قرصها «کلونیدین» بودند. یکی از کرامات این قرص، یعنی اصلی ترین خاصیتش پایین آوردن شدید فشار خون است. من که دو تا قرص خورده بودم فشارم رسیده بود به پنج روی سه. یعنی از نظر پزشکی من(...) ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«اعتماد» طول کشید تا فهمیدم شنبه است، نزدیکیهای ظهر. خدای من، من از چهارشنبه عصر خوابیده بودم تا شن
«خیانت» ماه طاووس با حیرت پرسید: « پس چکار کنیم ما؟» آهسته‌تر خطاب به ماه طاوس گفت:« بیاورش مطبم، ردیفش می‌کنم.» بعد انگار که بخواهد مواد مخدر رد و بدل کند کارت ویزیتش را داد دست‌مان. -خدای من! جدی؟ -بله.راست می‌گویم. - پس آن دم و دستگاه چه بود؟ ساختمان و دکتر و مشاور و پذیرش و داروخانه و غیره ... - نمایش، آقای دکتر(...) ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«خیانت» ماه طاووس با حیرت پرسید: « پس چکار کنیم ما؟» آهسته‌تر خطاب به ماه طاوس گفت:« بیاورش مطبم، ر
«سقوط آزاد» رو به خیابان خیره به لامپهای روشن گفت: «چرا شما این قدر رنج کشیده اید؟» غافلگیر شدم. اصلاً توقع چنین سؤالی نداشتم. ذهنم را جمع و جور کردم و جواب دادم: «اعتیاد اولش ظاهرا گلستان است گل و بلبل است. اما بعد خارستان است، سرزمین رنج. انتخاب خودم بود آقای دکتر.» ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«سقوط آزاد» رو به خیابان خیره به لامپهای روشن گفت: «چرا شما این قدر رنج کشیده اید؟» غافلگیر شدم. اص
«انتحار» آرزو کردم قبل از رسیدنشان بمیرم. قفسه سینه ام به درد وحشتناکی که رسید، فهمیدم کارم تمام است. نفس به شماره افتاد. شروع کردم به جان دادن. خدایا، چقدر سخت بود جان دادن آنقدر دست و پا زدم که به واقع دست و پایم زخم شد و به خون نشست. آن چنان پاشنه هایم را با خشونت به فرش کهنه کشیدم که از پوست و گوشت رفت. زخم شد، زخم عمیق چنان آسیب دید که هنوز هم آسیب پذیرترین قسمت پاهایم است با کوچک ترین سرما یا ضربه، ناله ام آسمان را پر میکند چقدر سخت است جان کندن، خدایا. آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود؛ تا فکر و ذهنم کار میکند «اشهدم» را بخوانم اما... ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«انتحار» آرزو کردم قبل از رسیدنشان بمیرم. قفسه سینه ام به درد وحشتناکی که رسید، فهمیدم کارم تمام است
«سقوط آزاد» از زور سرما و تاریکی سر و سینه ام را کمی پایین گرفتم. تاریکی و سرما روی شانه هایم نشست، سنگین و گزنده و پرآوار خم شده به روی ران ها و زانوهایم که لرزان بودند و بی رمق انگار رعشه گرفته بودند یا پارکینسون سرما و تاریکی مثل بختک مثل دوالپا خیمه زده بود روی شانه های بی طاقتم. سرما چنگ میکشید به پوست شب و پوست شب را میخراشید و خون میانداخت. شب با درد ناله میکرد و جابه جا می شد. اما هیچ گریزی از سرما ،نبود بود. دلم اما دلشوره داشت. دلم اما بی قرار بود. دلم اما می ریخت پایین، مثل سقوط از پشت بام راست میگویم گفتم: «خدایا، به دادم برس.» ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی(https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«سقوط آزاد» از زور سرما و تاریکی سر و سینه ام را کمی پایین گرفتم. تاریکی و سرما روی شانه هایم نشست،
«سقوط آزاد» پا به بالکن مربع شکل که گذاشتم تاریکی و سرمای سوزانی در آغوشم گرفت. به روی خودم نیاوردم بهتر از ماندن در اتاق پرنور و پرسروصدای بچه ها و بوی تند و دل آشوبه شام بود. آمدم لب بالکن روی پله هفتم آجری نشستم و زل زدم به باغچه عریان و غریب به حوض خالی تنها به برف ،مرده به تاریکی غلیظ ته حیاط به گوشه های حیاط و زوایای تندش که در ظلمت و سرما و بی کسی مانده بود. تاریکی انگار جان ،داشت زنده بود چون به سختی و کندی نفس میکشید، مثل یک خرس عظیم الجثه مجروح، خرسی که در حال جان دادن است. هوا چنان سرد بود که به قول مادر، سنگ را میترکاند راست میگویم در آن سرمای منجمد کننده، دو رشته عرق از شقیقه هایم راه گرفت به طرف گردنم خمیازه های پی در پی، آب ریزش چشم ها و بینی توقف نداشت. حالا لرز از سرمای هوا و لرز وحشتناک خماری هم به جانم افتاده بود. نیفتاده بود، شبیخون زده بود ضعف شدید درد حیرت آور بی قراری کشنده که از... ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی اینجا (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
«خستگی» قربان به طرف زنش چرخید و گفت: «ندارد، نکشد، نخورد. مثل یک مرد.» زنش گفت: «خفه خودت باشی طاقت ده دقیقه خماری داری؟» لحن صدای قربان عوض شد و گفت: «بابا لامصب، می بینی که آن دیوث ها تا اول پول نقد نگیرند، یک گرم جنس دست ما نمی دهند.» صدیقه خانم همچنان که رو به من داشت گفت: «این را که راست میگوید.» بعد خطاب به شوهرش ادامه داد: حالا یک جور کارش را راه بینداز قربان گفت: «چرا؟ مگر این شازده برار تخم دو زرده میکند؟» ای وای، شده بود عین فیلم گوزن ها نمیدانم چرا یاد این تکیه کلام مادرم افتادم که همیشه میگفت: گاهی وقتها مُردن برای آدمیزاد عروسی است.» قربان داد زد: «من نسیه نمیدهم. یک کلام ختم کلام» و رفت کنار در اتاق ایستاد که یعنی «دارم میروم داخل مثلاً افطار کنم.» خانه شان درست روبه روی مسجد بود محلی به آن تراکم و به آن باریکی مسجد داشت. صدای اذان بلند شد صدیقه خانم مفهوم و نامفهوم گفت: «نده، به جهنم، من از مال خودم میدهم. ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«سقوط آزاد» پا به بالکن مربع شکل که گذاشتم تاریکی و سرمای سوزانی در آغوشم گرفت. بهروی خودم نیاوردم
«خستگی» صدیقه خانم باز به دادم رسید:هیچ ناراحت نباش زندگی است دیگر بالا و پایین زیاد دارد. تو جای برادر نداشته من هستی شیمی درمانی امانم را بریده. نفس برایم نگذاشته. جان ندارم دوتا پله بالا بروم با این همه درد خماری خیلی بدتر از شیمی درمانی است. کوه را سه شبه آب میکند. برو به امان خدا امشب شب احیا است. التماس دعا. دعایم کن تو مرد خوبی هستی پیاده برگشتم. راه خیلی زیاد بود. پیاده روها و خیابان ها حسابی شلوغ بود. کی به کی بود؟ که می فهمید من تا چه حد ویران شده ام؛ تا چه حد شکسته ام و چقدر دلم می خواهد بمیرم دوباره نهال خودکشی در ذهن و فکرم قد کشید. خیلی وقت بود فکرش می آمد و میرفت. گاه ساعت ها به آن فکر میکردم. کجا، کی؟ مهم تر این که چه جوری؟ بعد بی خیال میشدم و یادم می رفت ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی اینجا کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«خستگی» صدیقه خانم باز به دادم رسید:هیچ ناراحت نباش زندگی است دیگر بالا و پایین زیاد دارد. تو ج
«خیانت» دکتر میرلوحی در سکوت و آرامش یاد داشتم را خواند. بعد با لحنی ناباور و متأسف گفت: «واقعاً؟» بله - این آخرین تجربه تان با بهزیستی بود؟ باور میکنید نه؟ جدی؟ آره. من و ماه طاووس چند ماه دیگر همین راه را رفتیم، این بار فاجعه بارتر. جهل آدمی مرز ندارد داشتم غرق میشدم چاره ای نداشتم برایم تعریف میکنید؟ پول که نمیگیری؟ اختیار دارید به من لطف میکنید ما یک بار دیگر این راه سخت را رفتیم. این دفعه رفتیم پیش آن دکتر میان سال. مردی بود حدود پنجاه ساله موهای جوگندمی با لهجه غلیظ ترکی این آقا هم یک نگاه سرسری به ما انداخت؛ انگار به در نگاه میکند. پرونده ام را دید... ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی اینجا کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«خیانت» دکتر میرلوحی در سکوت و آرامش یاد داشتم را خواند. بعد با لحنی ناباور و متأسف گفت: «واقعاً
«کژراهه» پرسیدم: «همسرت می داند مصرف کننده ای؟» با صداقت گفت: «نه.» گفتم: «پس چه جوری مواد میکشی؟» گفت: «صبح های زود لباس ورزشی می پوشم و به بهانه ورزش از خانه بیرون می زنم. البته فقط از آپارتمان میزنم بیرون بی سروصدا می روم انباری طبقه منفی یک آنجا مصرف میکنم. این ماند تا اینکه خبر بد از راه رسید حراست شرکت متوجه اعتیاد ایشان شد و به بنده خدا یک ماه فرصت دادند ترک کند و الّا اخراج. خبر راکه شنیدم خیلی نگرانش شدم با نگرانی و دلسوزی رفیقانه ای پرسیدم: «حالا چه کار میکنی؟» خیلی ریلکس و با آرامش و خیال راحت گفت: «خیالی نیست رفیق. یک روان پزشک پیدا کرده ام توی خیابان دکتر فاطمی. اعتیاد را مثل آب خوردن ترک می دهد.» اینجاست که میگویند چوب را برداری گربه دزده در میره»، حکایت ما بود. ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«کژراهه» پرسیدم: «همسرت می داند مصرف کننده ای؟» با صداقت گفت: «نه.» گفتم: «پس چه جوری مواد میکش
💠 «کژراهه» یکیشان به من نزدیک شد خیلی جوان بود، حدود بیست و دو سه ساله، با صورت تکیده و برنزه از آفتاب. سرش را تیغ انداخته بود از لهجه اش معلوم بود شهرستانی است. پرسید: چی میخوای داداش؟ گفتم: «قرص دیفن.» گفت: «چند بسته؟» گفتم: «یازده بسته. صد، صدو پنجاه ورق.» چشم هایش درخشید. گفت: پانزده بسته اش میکند هفتاد و پنج هزار تومن گفتم: «ندارم، کل دارایی ام پنجاه هزار تومان است. تازه اگر همه اش را بدهم به شما، باید تا خانه پیاده بروم. می دانی خانه کجاست؟ ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
💠 «کژراهه» یکیشان به من نزدیک شد خیلی جوان بود، حدود بیست و دو سه ساله، با صورت تکیده و برنزه از آف
«قلعه عقاب ها» خم شدم و دستش را بوسیدم بعد رفتم لژیون آقا منوچهر و زانوی شاگردی، زانوی رهجویی به زمین زدم و ماندم قرص ها که قطع شد، رفتیم سراغ تریاک و شیره مرکزی بود به نام مرکز ملی مطالعات اعتیاد». خیابان کارگر جنوبی، پشت بیمارستان فارابی ما نامه میبردیم، آنجا به ما شربت تریاک می دادند. نامه را راهنما صادر میکرد به صورت هفتگی من هفته ای یک روز می رفتم مرکز ملی، مصرف یک هفته شربت را میگرفتم و می آمدم خانه. بعد طبق دستور راهنمایم روزی سه وعده رأس ساعت مشخص با دوز مشخص استفاده میکردم. شش صبح دو بعد از ظهر، ده شب هر وعده هم ۵٫۵ سی سی. ببین آقای دکتر میرلوحی عزیز وقتی میگویم شش صبح، یعنی شش صبح، نه شش و یک دقیقه و نه یک دقیقه به شش وقتی عرض میکنم هر وعده ۵٫۵ سی سی، یعنی ۵/۵ سی سی، نه یک صدم سی سی بالاتر و نه پایین تر. واقعاً؟ بله راست میگویم و حدود دوازده ماه یعنی یک سال شربت مصرف کردم... ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
بهش گفتن آبروت رو نبر... گفت:... #چی‌ـ‌کتاب‌ #پویش‌ـ‌زندگی‌ـ‌به‌ـ‌سبک‌ـ‌کتاب #ویولن‌ـ‌زن‌ـ‌روی‌ـ‌پل
(پشت نویس کتاب) دکتر با صدایی که به شدت غریبه و دور بود و به رحمت از لایه لای صدای بارش آرام باران شنیده میشد. پرسید: عذر می خواهم از کجا خرجت را در می آوردی؟ ابراهیم نگاه به من کرد با آن چشمهای دریایی صورتش خیس بود و آب چکان نمی دانم از باران یا اشک گفت: استاد بگویم؟» گفتم خواهش میکنم قربونت برم گفت: چشم من موزیسین هم هستم هفت سال درس موسیقی گرفتم وقتی بچه بودم یک ویولن کهنه درب و داغان تهیه کرده بودم و هر وقت نشته بودم برای پول جمع کردن میزدم ما چرای من اینجوری بود صبح خیلی زود توی خلوتی شهرو خیابان زیر پل ویوان میزدم بعد وقتی کم کم سرو کله مردم پیدا میشد میرفتم بالاتوی پاگرد پل با ویولن آهنگی میزدم تا رهگذرها پولی بدهند... ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی اینجا کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
(پشت نویس کتاب) دکتر با صدایی که به شدت غریبه و دور بود و به رحمت از لایه لای صدای بارش آرام بارا
«ویولن زن» کتف های استخوانی اش را گرفتم و به سمت خودم کشیدم و محکم در آغوش اش کشیدم. همان لحظه جمله ای گفت که تا مغز استخوانم را سوزاند. ابراهیم یادت هست؟ بله استاد. گفتم «آقا بغلم نکنید. میشکنم، از بس بغلم نکرده اند.» آن لحظه اشک هایم جاری شد. اشک ها را با شانه راست بلوزش پاک کردم. نمی خواستم بچه ها ببینند. تعارف کردم و نشست. گفتم: «خودت را برای... ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی اینجا کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«ویولن زن» کتف های استخوانی اش را گرفتم و به سمت خودم کشیدم و محکم در آغوش اش کشیدم. همان لحظه جم
«جبران» رفتم اتاق ملاقات چند دقیقه بعد مش قربان با پاهای بسته و دست های دستبند زده همراه یک سرباز آمد داخل خدایا، آنقدر پیر شده بود که انگار صد سال بر او گذشته بود. به محض اینکه مرا دید دست های بسته اش را به گردنم انداخت و زار زد. طول کشید تا آرام بشود گفتم: «آمده ام بدهی ام را بدهم» گفت: «مگه بدهی ای داشتی؟» گفتم: آره، ۲۰۰ تومان ۲۰۰ هزار تومان. الان حساب کنی با تورم می شود ۵۰۰ هزار تومان، شنیدم کارت دارید اینجا. شماره کارتت را بده واریز کنم. با همان چشمهای اشک بار نگاهم کرد و گفت: «نه، من نمی خواهم. برو صدیقه...» ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، *عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید* یا روی اینجا کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«جبران» رفتم اتاق ملاقات چند دقیقه بعد مش قربان با پاهای بسته و دست های دستبند زده همراه یک سرباز
«مسافر» مجتبی یک استثناست شاید به همین خاطر به نظرم رسید ماجرایش را تعریف کند. مجتبی تنها کسی است که من برای آمدنش به لژیون زنگ زدم بعد از اینکه سه جلسه اولش تمام شد همراه مرزبان کشیک به لژیون مراجعه کرد و گفت: «من شما را به عنوان راهنما انتخاب کرده ام.» گفتم: «چرا؟» گفت: «نمی دانم آقا فقط می دانم از شما انرژی میگیرم و کنار شما آرامش دارم.» ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، *عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید* یا روی [اینجا](https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«مسافر» مجتبی یک استثناست شاید به همین خاطر به نظرم رسید ماجرایش را تعریف کند. مجتبی تنها کسی است ک
سلام خدمت همراهان عزیز و کتاب‌خوان‌های گرامی با توجه به برگزاری پویش کتاب *«ویولن‌زن روی پل»* ، این امکان توسط همکاران ما فراهم شده که شما بتوانید علاوه بر سایت 5va7.ir و ارسال پیامک به شماره 3000889977، کتاب را بصورت حضوری از فروشگاه‌های *کتاب‌شهر* در سرتاسر کشور تهیه کنید. پ.ن: می‌توانید لیست آدرس فروشگاه‌های کتاب‌شهر در سرتاسر کشور در عکس بالا مشاهده کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«مسافر» مجتبی یک استثناست شاید به همین خاطر به نظرم رسید ماجرایش را تعریف کند. مجتبی تنها کسی است ک
«جبران» ماجرای مثلث ها چیست که آقا سید اشاره کردند و می فرمایند مثل فانوس است؟ دانایی مثلثی است نشسته بر صفحه بی نهایت علم و آگاهی اگر میزان علم در جهان هستی را صفحه ای فرض کنیم در ابعاد بی نهایت دانایی ما مثلث بسیار کوچکی است نشسته بر این صفحه یعنی ما از علوم کشف شده و بی نهایت کشف نشده جز اندکی نمیدانیم این مثلث سه ضلع دارد تفکر ،آموزش تجربه آقای دکتر شما بلدید یک پیراهن بدوزید؟ البته که نه. میدانید چرا؟ چون بلد نیستم. دقیقاً چون نه آموزش دیده اید؛ نه درباره اش فکر کرده اید؛ نه تجربه اش را دارید. ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، *عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید* یا روی [اینجا](https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«جبران» ماجرای مثلث ها چیست که آقا سید اشاره کردند و می فرمایند مثل فانوس است؟ دانایی مثلثی است نش
«روزنه» هیچ سؤالی اجباری نبود، فقط اسم کوچک را می پرسیدند و می توانستی آن را هم نگویی. نوع مواد مخدر مصرفی و میزان مصرف را فقط باید دقیق می گفتیم تا راهنما بر اساس آن برنامه ریزی کند و برنامه درمانی بدهد. می دانستم باید سه جلسه مشاوره شوم. آقا سعید پرسید: «چه مصرف میکنی و چقدر؟ خدا می داند مُردم از شرم تا گفتم هفت گرم تریاک خوراکی و صد و پنجاه حب قرص!» نه تعجب کرد، نه سرزنش. دکتر به وجد آمد و دست زد و گفت: «آفرین به آقا سعید.» آره، اولین نفری بود که سرزنشم نکرد. راست میگویم چهره به هم نکشید. لبخند زد و گفت: ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی(https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«روزنه» هیچ سؤالی اجباری نبود، فقط اسم کوچک را می پرسیدند و می توانستی آن را هم نگویی. نوع مواد مخد
«کژراهه» - دلت میخواهد از چه تعریف کنی؟ فرقی نمی کند. - هر چه دوست داری بگو. میدانید کوتاه ترین دیوار مال معتاد است؟ چطور؟ همه می خواهند سرش کلاه بگذارند تحقیر و توهین خیلی طبیعی است. اتهام زدن،ترساندن،تهدید کردن حقش را خوردن،توی سرش زدن، خیلی عادی است. خیلی وقتها آبرویشان را می برند؛ پولشان را می برند؛ کتکشان هم میزنند؛ معتاد بدبخت نه جانش را دارد اعتراض کند، نه زورش را دارد تلافی کند. همه توی سرش می زنند همه مأمورها، پزشک ها، ساقی ها، افراد خانواده، اقوام... برای چند لحظه صدایم گرفت. - متأسفم. من از طرف همۀ آنها عذرخواهی میکنم.حلالی می خواهم. نقل این حرف ها نیست. دیدگاه جامعه و مردم همین است. حتی آنهایی که مثل خودم هستند. - تعريف كن لطفاً... ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، *عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید* یا روی اینجا کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub
«قلعه عقاب ها» مهندس گفت: «مبارک است و برگه رهایی را امضا کرد و داد دست آقا منوچهر، اول منوچهر را در آغوش کشید، تجربه نابی که برای من بعدها بیش از صد بار تکرار شد. بعد برای من آغوش باز کرد. می لرزیدم از شوقی که تا آن لحظه تجربه اش نکرده بودم محکم در آغوشم کشید. شانه های هم را بوسیدیم. گروه های بعدی منتظر بودند و باید از آنجا دور می شدیم، شدیم. رفتم طرف آقا منوچهر. خم شدم دستش را ببوسم نگذاشت. هم را بغل کردیم، بعد برادر لژیونی هایم را. بعد کاری کردم که مطلقاً رسم نبود و نیست. ماه طاووس را در آغوش کشیدم و با صدایی مرطوب از اشک شوق گفتم: «رهایی مبارک!» ادامه اش سخت بود. به نظرم همین میزان توضیح کفایت میکرد. پس سکوت کردم. دکتر میرلوحی با سر پایین گوش میکرد وقتی دید سکوتم طولانی شد، سرش را بلند کرد و گفت: «به رؤیا میماند. به خیالی دور ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub