کتاب متاب🌿📖
روایت بی قراری🚲🌼 ☘نشر ستارهها مدتی است که به چاپ مجموعهای با عنوان زنان قهرمانان پرداخته است، که
"یه قاچ خوشمزه از کتاب"🍉🍃
اتاق مردها و زنها را جدا کرده بودند..بعد از نهار🫕، خواهرشوهرم مرا یکراست به اتاقی برد و مشغول آرایشم شد.. 🤷♀از مامان اجازه گرفته بود که دستی به صورتم ببرد و چون خودش آرایشگاه داشت، خیلی سریع موها را شینیون💆♀ و آرایشم کرد. سریع لباس عوض کردم و برگشتم اتاق خانمها.. زنها برای ورودم دست زدند و با صدای بلند کِل کشیدند.🎈
🌱 نشستم روی صندلی صدر مجلس و یکی رفت دنبال داماد.. حسین به محض ورود رو کرد به خواهرش که: برو یک اسپندی دود کن، ماشاالله! جمعیت خندیدند😁😂
خواهرشوهرم گفت: واقعاً حس میکنی الان باید اسپند دود بشه؟
- واقعاً که خواهرشوهری!
#روایت_بی_قراری🫀
هدایت شده از کتاب متاب🌿📖
"یه قاچ خوشمزه از کتاب"🍉🍃
اتاق مردها و زنها را جدا کرده بودند..بعد از نهار🫕، خواهرشوهرم مرا یکراست به اتاقی برد و مشغول آرایشم شد.. 🤷♀از مامان اجازه گرفته بود که دستی به صورتم ببرد و چون خودش آرایشگاه داشت، خیلی سریع موها را شینیون💆♀ و آرایشم کرد. سریع لباس عوض کردم و برگشتم اتاق خانمها.. زنها برای ورودم دست زدند و با صدای بلند کِل کشیدند.🎈
🌱 نشستم روی صندلی صدر مجلس و یکی رفت دنبال داماد.. حسین به محض ورود رو کرد به خواهرش که: برو یک اسپندی دود کن، ماشاالله! جمعیت خندیدند😁😂
خواهرشوهرم گفت: واقعاً حس میکنی الان باید اسپند دود بشه؟
- واقعاً که خواهرشوهری!
#روایت_بی_قراری🫀