کتاب متاب🌿📖
آرمانِ عزیز🌸🌾 راه و رسم #شهادت سن و سال نمی شناسد، مهم دل آدم است که با شهادت هم مسیر باشد.. از شهی
.
دقیقا اینجا🌼👆الان مجدد فوروارد میکنم خدمتتون..
هدایت شده از کتاب متاب🌿📖
آرمانِ عزیز🌸🌾
راه و رسم #شهادت سن و سال نمی شناسد، مهم دل آدم است که با شهادت هم مسیر باشد.. از شهید دهه هشتادی چه می دانید؟ آخه دهه هشتادی ها و چه به شهادت؟ لازم نیست برای نشان دادن #غیرت که حتما به #جنگ با دشمنان با توپ و تانک رفت!💣 آرمان عزیزمان برای حفظ امنیت و ایجاد آرامش دلش را به خدا سپرد...🌱🌱🌱
✍🏻نویسنده:محمد علی جابری
▫️ناشر:کتابک
▫️قالب کتاب:داستان
📖تعداد صفحات:۵۰ صفحه
💳 قیمت ۳۰ ت با تخفیف ۲۸ ت🌼
#آرمان_عزیز #قهرمان_من
ثبت سفارش📲 و ارسال📦
@ketabkhon78
کتاب متاب🌿📖
آرمانِ عزیز🌸🌾 راه و رسم #شهادت سن و سال نمی شناسد، مهم دل آدم است که با شهادت هم مسیر باشد.. از شهی
.
و الان به تازگی کتابی با عنوان آرمان عزیز(نویسنده مجید محمدولی) برا رده سنی عمومی منتشر شده...چاپ اول کتاب هست🌱🌱
در ادامه معرفی کتاب رو براتون قرار میدم با دقت مشاهده بنمایید👀👇
••کتابِ آرمانعزیز♥️🌿••
روایتهایی #مستند از زندگی شهید آرمان علیوردی است... او از جمله #شهدای مظلوم بسیج بود که در #اغتشاشات سال 1401 با دست خالی در برابر اعمال ظلم و استکبار ایستاده بود و توسط همین افراد به سختترین نحو به شهادت رسید..🕊 در آخرین لحظات زندگی که توسط سنگ و چوب و آهن مجروح گردیده و تمام بدنش خون آلود بود حاضر نشد در مقابل دشمن سر خم کند و به مقدسات توهین نماید...همین مساله باعث شد تا دشمنان دین و کشور با اسلحه سرد و دست خالی او را به شهادت برسانند...🌾
✍🏻نویسنده:مجید محمدولی
▫️ناشر:روایت ۲۷ بعثت
▫️قالب کتاب:خاطرات
📖تعداد صفحات:۲۹۲ صفحه
قیمت ۱۵۵ ت با تخفیف ۱۴۰ ت 🌱
ثبت سفارش📲 و ارسال📦
@ketabkhon78
کتاب متاب🌿📖
••کتابِ آرمانعزیز♥️🌿•• روایتهایی #مستند از زندگی شهید آرمان علیوردی است... او از جمله #شهدای م
.
حضرت آیتالله خامنهای:🌱
«آن طلبهی جوان ــ طلبهی شهید جوان در تهران، آرمان عزیز ــ چه گناهی کرده بود؟ یک طلبهی جوان؛ دانشجو بوده، آمده طلبه شده؛ متدیّن، مؤمن، متعبّد، #حزباللهی... [اینکه او را] شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان... اینها کارهای کوچکی است؟ اینها چه کسانیاند؟ باید فکر کرد. اینها چه کسانیاند؟
#حضرت_آقا🌸
#آرمان_عزیز✨
۱.
در بخشی از کتاب (آرمان عزیز) میخوانیم🌱🍉
چشممان به جاده و اطرافش بود که احساس کردیم به همان جایی رسیدهایم که صندل آرمان افتاده پیاده شدیم...🚶 با کمی جست و جو توانستیم صندل را پیدا کنیم.. خواستیم به محل قرار با دوستان برگردیم که چشم #آرمان به حمامی که آنجا ساخته بودند افتاد.. پیشنهاد داد یک حمام درست و حسابی برویم..😅 میگفت دیگر حمامی به این خوبی نصیبمان نمیشود..حمام خوب و تمیزی بود و دوشهای زیاد با تجهیزات کامل داشت.. یک بسته شامل شامپو صابون و حوله هم به زائران میدادند.. رفتیم زیر دوش و حمام کردیم..
کتاب متاب🌿📖
۱. در بخشی از کتاب (آرمان عزیز) میخوانیم🌱🍉 چشممان به جاده و اطرافش بود که احساس کردیم به همان جایی
۲.
آرمان زیر دوش مرتب داد میزد: «زوار محترم غسل زیارت حرم مطهر #ابا_عبدالله فراموش نشه »🌿 به او گفتم: «بابا همه فهمیدن چیه مرتب مثل پیام بازرگانی هی این جمله رو تکرار میکنی؟» گفت: «غسل #زیارت ثواب داره و مستحبه اگه کسی یادش رفته باشه و با صدای من به یاد غسل بیفته و انجام بده من هم توی ثوابش شریکم این بده؟» از حمام خارج شدیم و پس از آن یک لیوان شربت آب لیموی تگری هم به ما دادند که خیلی چسبید.. به سمت محل قرار با دو هم سفرمان راه افتادیم وقتی رسیدیم آنها از دیرکردن ما گله داشتند. ماجرا را برایشان تعریف کردیم...🌱🌱🌱
#آرمان_عزیز🤍
کبریای توبه را بشکن.mp3
2.41M
.
کبریای توبه را بشکن..
پشیمانی بس است...🌱🔓
پ ن :گفتم شاید دلتون برا شعرای #فاضل_نظری تنگ شده باشه🤍
.
سلام تازه امروز اینم شروع کردم🌱
کتاب👈 یک روز بعد از حیرانی🌼
از #پنجشنبه_های_کتابخوری🫖📔
.
ثروتمندان تلویزیونهای کوچک و #کتابخانههای بزرگ دارند..
ولی مردم فقیر کتابخانههای کوچک و تلویزیونهای بزرگ دارند..🥲
👤زیگ زیگلار
🌸✨
.
برخی #کتاب رایگان نمیخوانند..📚
چون رایگان است..
کتاب پولی هم نمیخوانند🗞
چون گران است..😐
فقط حرف میزنند،
چون...😒
.
"بهشرط عاشقی"🌼🌱
📻 روایت زندگی سردار شهید مدافع حرم "سعید سیاح طاهری" از زبان همسر است که همزمان با ایام آزادسازی خانطومان سوریه توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد...📼🌾
✍🏻نویسنده:رضیه غبیشی
▫️ناشر:شهید کاظمی
▫️قالب کتاب:خاطرات
📖تعداد صفحات:۲۴۰ صفحه
💳 قیمت ۷۲ ت با تخفیف ۶۴،۸۰۰ ت🌱
ثبت سفارش📲 و ارسال📦
@ketabkhon78
کتاب متاب🌿📖
"بهشرط عاشقی"🌼🌱 📻 روایت زندگی سردار شهید مدافع حرم "سعید سیاح طاهری" از زبان همسر است که همزمان ب
۱.
یه قاچ خوشمزه🌱🍉
روز بعد از رفتنش، برای دیدن بابام به شیراز رفتم... زندگی در جریان بود، اما من خوب نبودم.. نمیتوانستم خوب باشم.. دوشنبه شب خانهٔ بابام تماس گرفت و من با شنیدن صدایش آرامش گرفتم.. رفتم تو حیاط تا صدایش را واضحتر بشنوم..
گفت: «سلام خوبی، بابات اینا حالشون خوبه، خودت چطوری، راحت رسیدی؟ من ساعت دو دیشب رسیدم.» به صورت رمزی پرسیدم: «همون جای قبلی هستی؟»🕊 گفت: «آره.» با خودم گفتم: ای وای این بارم رفته #حلب، همون جایی که ترکش خمپاره تو سرش خورده بود...🥲
- فعلاً اینجام تا ببینم چی میشه، حلالم کن...🌿
- حلال زنده و سلامتی..
- کاری نداری؟
- نه قربانت، مواظب خودت باش، خداحافظ..🤍
کتاب متاب🌿📖
۱. یه قاچ خوشمزه🌱🍉 روز بعد از رفتنش، برای دیدن بابام به شیراز رفتم... زندگی در جریان بود، اما من خو
۲.
یکباره دلم گرفت و بهشدت دلتنگش شدم.. نفسی عمیق کشیدم، هوای سرد و درختهای خرمالوی توی حیاط بیبرگ و ساکت چون من سکوت کرده بودند.. به آسمان سیاه شب نگاه کردم.. انگار همهچیز مرا زیر نظر داشت: ستارهها✨، آسمان و حتی درختهای خرمالوی منزل بابا...🌾
.
بچه های راهنمایی دبیرستانی در چه حالین🙈😁
ا چند روز دیگه باید ۶ صبح بلند شین برین مدرسه؟🥲⏰
(پاک شد)