eitaa logo
کتاب متاب🌿📖
1.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
225 ویدیو
6 فایل
رقیه هستم🧕اینجا کلی کتاب خوب و پرمحتوا براتون معرفی میکنم☺️🌱 کپی؟ با ذکر صلوات برای تعجیل در ظهور آقا 🍃🍓راه ارتباطی👇: @ketabkhon78 📞09330976675 کانال رضایت👇 https://eitaa.com/kafehdenge667 ارسال به سراسر کشور🛵🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام.. من دارم کتاب پسرک فلال فروش رو میخونم که یه کتاب درباره ی شهیدمحمد هادی ذوالفقاری هستش که کتاب خیلی خیره کننده و بسیار بسیار جذابیه..🧃🌿 ☺️🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍊 با شروع کتاب جدید...📙😍 📬ارسالی شما
😍 [ گفتم : لابد نام ابونعیم زرگر را شنیده اید... چشم های ریحانه درخشید..👀✨ مادرش گفت : بله او را میشناسیم گفتم : ما همسایه ی آنها هستیم آن وقت ریحانه گوشواره هایش را که زیر خرمن موهای بلندش پنهان بود نشان داد و گفت : این گوشواره را از مغازه‌ی آن‌ها خریدیم ... باز ساکت شد و لبخند زیرکانه ای زد . از کوره در رفتم .. _منظورت را از این ادا و اطوار ها نمی فهمم.. چرا باز ساکت شدی ؟! زانوهایش را مالید.. _تو واقعا خنگی ! به حرفی که ریحانه زد دقت نکردی ؟ _کدام حرفش؟ _ریحانه دختر باسوادی است..روی حساب و کتاب حرف میزند.. نگفت گوشواره ها را از مغازه ی ابونعیم خریدیم..💛گفت از مغازه ی آنها یعنی مغازه ابو نعیم و هاشم _منظور؟ _او اینطور به تو اشاره کرد _خوب حالا این یعنی چه؟ _یعنی اینکه او هم به تو علاقه دارد.. 📬🚲 🙄❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱. پسرک فلافل فروش🥖🌱 کتابی که از تولد تا شهادت شهید هادي ذوالفقاری رو شرح میده... و پر از قصه هایی هست که اطرافیان روایت میکنند...🌸 شهیدی که به ابراهیم هادی علاقه ی زیادی داشتند...❤️ و طلبه میشن و به نجف میرن تا اونجا در کنار امیر المومنین تحصیل کنند.. در نجف علاوه بر تحصیل.‌ لوله کشی میکردن بدون دریافت پول و در سامرا به شهادت میرسند و مزارشون وادی السلام هست.. 🍓📘
کتاب متاب🌿📖
۱. پسرک فلافل فروش🥖🌱 کتابی که از تولد تا شهادت شهید هادي ذوالفقاری رو شرح میده... و پر از قصه هایی
۲. کتاب خیلی قشنگیه خیلی 🥺❤️ قسمتی از وصیت نامه📋:از خواهرانم می خواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا س رعایت کنند،نه مثل حجاب های امروز، چون این حجاب های بوی حضرت زهرا س نمی دهد از برادرانم میخواهم که غیر از حرف آقا (ولی فقیه) حرف کس دیگر را گوش ندهند 🌱
۳. برشی از کتاب پسرک فلافل فروش:🍉✨ هادی گفت بچه ها بریم زیارت شاه عبد العظیم علیه السلام؟ گفتیم باشه..هادی گفت :من میرم ماشین بابام رو بیارم..🚗 هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین برگردد بعضی از بچه ها که هادی را نمی شناختند فکر میکردند یک ماشین مدل بالا... چند دقیقه بعد با یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد..فکر کنم تنهای جای سالم ماشین موتورش بود🏍 که کار می‌کرد نه بدنه داشت.. نه صندلی درست حسابی و... و لامپ های ماشین کار نمی کرد.. رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند😄 بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند ما در طی مسیر از نور چراغ قوه استفاده کردیم وقتی هم می‌خواستیم راهنما بزنیم چراغ قوه را بیرون می‌گرفتیم و راهنما میزدیم.. خلاصه آن شب خیلی خندیدیم بچه ها می گفتند می‌خواهیم برای شب عروسی ماشین هادی را بگیریم..🌿😁