کتاب سمت راستی مال یه دانشجو بوده که فقط میبرده سر کلاس و میآورده!😁
حالا!
به نظر شما کتاب سمت چپی مال کی بوده؟😎
دوست داشتید نظرتون رو شناس یا ناشناس برام بفرستید🫡
@OFOQRAMIYAN
https://daigo.ir/secret/81392882522
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
بازنشر با آدرس خوشحالمون میکنه✅️
کتابنوشان
به نام خدا خاطرات جنداب پزشک دهکده! زندگی در روستا و دوری از امکانات شهری و خدمات درمانی باعث شده ب
بریم برای نوشتن قسمت جدید خاطرات جنداب.
اگر جدیدا به جمع کتابنوشان ملحق شدین میتونید نقد و نظراتتون در مورد خاطرات جنداب رو اینجا بفرستید👇
@OFOQRAMIYAN
https://daigo.ir/secret/81392882522
کتابنوشان
به نام خدا خاطرات جنداب پزشک دهکده! زندگی در روستا و دوری از امکانات شهری و خدمات درمانی باعث شده ب
به نام خدا
خاطرات جنداب
دورهمی حاجآقایی!
یکروز همسرم با یک دست بادگیر و کفش کوهنوردی و کاپشن نوی مشکی رنگ آمد خانه.
ته و توی قضیه را درآوردم و فهمیدم با حاجآقا گلدوست و حاجآقای بختی قرار گذاشته اند یک روز در ماه بروند کوهنوردی.
گفتم: پس ما خانمها چی؟!
همسرم گفت: "ملاحظه شما خانمها رو کردیم، شنیدم کوههای اطراف "یکهباغ" گرگ دارن! فعلا ما بریم ببینیم وضعیت چطوره تا بعد!"
اسم گرگ برای خلع سلاح کردنم کافی بود!
لباسها را تا کردم و توی راهپله گذاشتم تا در کوهنوردی ماهانه دم دست باشند. ولی هیچوقت آن "ماهی" که هرسه حاجآقا بالاتفاق فرصت کنند و راهی کوه شوند از راه نرسید!
انگار مشغلههای زمانه جوری شده بود که نه تنها کوه به کوه نمیرسید بلکه آدمها هم به کوه نمیرسیدند!
در عوض، دورهمی خانوادگی که توسط ما خانمها مدیریت میشد هر ماه چرخشی برگزار میشد. پیشنهاد دورهمی خانوادگی از سمت حاجآقای گلدوست (امام جمعهی سلفچگان) بود.
از همان ماه اول سکونتمان در جنداب قرارشد خانوادههای طلابِ بخشِ سلفچگان، یک شب در ماه دور هم جمع شوند تا با همدیگر بیشتر آشنا شوند و کمتر دلتنگ خانواده هایشان شوند.
خصوصا که غیر از ما و حاجآقای گلدوست، حاج آقایبختی و خانمشان هم ترک تبریز بودند. همگی سالی فقط یک یا دو بار به شهرمان میرفتیم و خانوادهها را میدیدیم.
بعدها حاجآقای سپهری هم ساکن روستای یکهباغ شدند و اتفاقا ایشان و همسرشان هم ترک بودند و رسما در دورهمی ها "بوی جوی مولیان آید همی" حس میشد.
طبق قانون نانوشته دورهمیها، همیشه حاجآقا ها در اتاق بودند و ما خانم ها در نشیمن و کسی بابت حضور نامحرم معذب نمیشد.
بچهها هم همگی دختر بودند و با هم مشغول بازی میشدند.
خواندن یک روضه یا حدیث کسا هم پای ثابت دورهمی مان بود که ناگفته پیداست سهم آقایان بود و ما شنونده بودیم.
با توجه به نظر کارشناسان که معتقدند خانمها روزانه نیاز دارند ۵ هزار کلمه حرف بزنند تا تنظیماتشان بهم نریزد، وقتی دورهم جمع میشدیم راحت میتوانستیم سهم روزانهمان را ادا کنیم و کم نیاوریم!
" اومدیم دو دیقه خودتونو ببینیم همهاش تو آشپزخونه بودین" هم چندان کاربرد نداشت چون انقدر جمعمان صمیمی بود که هر کسی میرفت سینی چایی بیاورد، دیگری صحبت را دست میگرفت و موتور جمع روشن میماند!
خانم گلدوست ظرفیت های سلفچگان را رو میکرد. مثلا میگفت "خانمغریب" جنوبی است و ماهی و خرمای خوب با قیمت مناسب دارد و همانجا معامله میکردیم که چقدر از چی برایمان سفارش بدهد.
من هم هر دفعه از دوخت و دوز جدیدم برای زهرا رونمایی میکردم!
البته گهگاهی از حاجآقاها هم غیبت میکردیم که بیشتر اوقات در مسجد و جلسه و پای درس بودند و وقتی برای سرسفره نشستن با خانواده ندارند، کوهنوردی پیشکش!
صحبتهای آقایان هم بیشتر حول محور ادامه تحصیلشان و مسائل و مشکلات اجتماعی،فرهنگی، سیاسی شهر و روستا بود.هر کسی از تجربهاش در تبلیغ میگفت و جلسات تا ۱۰،۱۱ شب و در مواردی ۱۲ شب ادامه داشت!
بابت غذا هم فقط یک نوع غذا می پختیم و تشریفات نداشتیم.
فقط رساندن چایی بعد از غذا به این همه ترک چاییخور، تمام انرژی که با غذا به دست آورده بودیم را از بین میبرد!
#جنداب
#قسمت_هفتادم
#خاطرات_تبلیغی_جنداب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
کتابهایی توی کتابخونه رو میبینید؟!
بخشی از این کتابها که توی تصویر پایین سمت چپ میبینید، هدیه موکب کتابنوشان به یکی از مدارس متوسطه پسرانه قم هست.
کتابها تو موضوعات مختلف و بروز انتخاب شدن. معجونی از مهدویت، فلسطین، پهلوی،دفاع مقدس تا آشنایی با بزرگان.
کتابهای سمت راست هم کتابهای کتابخانه شخصیم هست که تا عید امانت دست بچههای مدرسه قراره بچرخند.
از کتاب علمی تخیلی "ایذا" تا "پیغام وینسنس" که به حادثه تلخ هواپیمای ایرباس پرداخته و کتابهای شهدایی و فرماندهان دفاع مقدس توی امانتی ها هست.
این کتابها رو یکی از آقا پسرهای مدرسه قراره به دانش آموزان معرفی کنه.
پ.ن: دو سال پیش حدود صد جلد کتاب شخصیم رو به یکی از کافههای قم امانت دادم و سال پیش تحویل گرفتم.
بلافاصله بعد از تحویل به یکی از مجموعههای فعال کتابی توی پردیسان امانت دادم و هفته پیش پس گرفتم.
حالا هم بیست جلد از کتابهام رفتن مدرسه پسرونه. درسته ریسک کردم ولی اگر یک نفر هم از این بچهها بتونه با این مفاهیم و شخصیتها انس بگیره من برندهام!
پ.ن: میدونم با عمومی کردن این پست ممکنه دوستانی بخوان به مدرسه اونا هم کتاب بدم! هدف من نشون دادن یک حرکت ساده است که خیلی هامون از پسش برمیاییم ولی فکر میکنیم این کار رو باید فقط مدرسه یا دولت انجام بده!
پ.ن: لطفا اجازه بدین طبق سلیقه شخصیم مدارس رو انتخاب کنم و تقاضای حمایت نداشته باشید.
خودتون برای مدرسه فرزندتون بانی بشید یا بانی پیدا کنید لطفا.
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
بازنشر با آدرس خوشحالمون میکنه✅️