eitaa logo
کتابنوشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
416 ویدیو
10 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام خدا سلام دوستان و همراهان گرامی کتابنوشان🌱 اولین روز هفته مصادف شده با آخرین روز ماه شعبان؛ امیدوارم برای شروع ماه مبارک آمادگی جسمی و روحی کافی کسب کرده باشید. این هفته رفتیم سراغ کتاب خوش‌خوان و کم‌حجم "ماهی ها به دریا برمیگردند". خاطرات خانمی که با یک خانواده فلسطینی همسایه میشه و طی صحبت و گفتگو با اونها نکات و حرف های زیادی در مورد کشور فلسطین و مبارزات مردم و فرهنگ و سنت فلسطینی‌ها یاد میگیره. شما رو به خوندن این کتاب سفارش میکنم. خصوصا که انتشارات شهید کاظمی چالش های خوبی برای این کتاب در نظر گرفته و تا اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ هم فرصت مشارکت دارید.👇 https://eitaa.com/nashreshahidkazemi/13034 ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ اول از کتاب ماهی‌ها به دریا برمی‌گردند همان دو ماه پیش که سهیل و امیرعلی قرارمدار گذاشتند نوروز بروند آمریکا، فاتحهٔ سال‌تحویل درست‌وحسابی و عید به دردبخور و خوش‌گذرانی‌هایش را خواندم. تنهایی و غربت این‌جور وقت‌ها بیشتر به چشم می‌آید. هیچ خوابگاهی، حتی اگر متاهلی باشد، جای خانه و شهر آدم را نمی‌گیرد. تنها خوبی خوابگاه به این است که همه مثل هم‌اند. اشتراک در غربت و تنهایی آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند؛ جوری که خیال می‌کنند یک خانواده‌اند. پدر و مادر ریحان را هم خدا برایم رساند. ریحان قبلاً گفته بود تعطیلات می‌روند دمشق. خوشحال نشدم اوضاعش به هم ریخت، ولی وقتی تعریف کرد دکترش گفته حق مسافرت ندارد و سفر برای جنین خطرناک است و ماندنی هستند، یک نفس راحت کشیدم. بچه‌اش دختر است. کاش مال ما هم دختر باشد. پدر و مادر ریحان یک ماه است که آمده‌اند ایران. بچه‌هایشان ایران زندگی می‌کنند. آن‌ها هم این یک ماه بین قم و تهران در رفت‌وآمد بودند. من اگر جای ریحان بودم، با یک پسر شر و شیطان پنج ساله و درس‌های سخت دندانپزشکی و زندگی در یک سوئیت کوچک خوابگاهی، آن‌هم در یک کشور غریب، باردار نمی‌شدم، او ولی با من فرق دارد، راحت زندگی می‌کند. مادر دلسوزی هم دارد که از سوریه بلند شود بیاید ایران پرستاری اش را بکند. ریحان از اینکه سفر رفتنش منتفی شده، ناراحت نیست. می‌گوید برایش فرقی نمی‌کند ایران باشد یا سوریه. راست هم می‌گوید. وقتی هیچ‌کدام کشور خودش نیستند، چه فرقی برایش می‌کند کجا باشد؟ به ریحان گفتم برای تو هر گوشه‌ای از دنیا که پدر و مادرت آنجا باشند، وطن است. برای من هم بم وطن است، حتی اگر دیگر هیچ‌وقت برای زندگی به بم برنگردم. چون قبر مادرم آنجا است، تا همیشه وطنم باقی می‌ماند. هردوتایمان از این حرف ناراحت شدیم. او یاد فلسطین افتاد و من هم یاد مادرم. اولین سال‌تحویلی است که کنار مامان نیستم. بابا هم نمی‌تواند برود سر خاک مامان. گفت تا شب عید باید مغازه باشد. سال‌تحویل بدموقع است. روز دوم عید هم می‌خواهند بروند سفر. از دستش دلخور شدم، ولی اهمیتی نداشت؛ یعنی فرصت نداشتم به این چیزها فکر کنم. برای اولین‌بار، قرار است توی خانه‌ام مهمانی درست و درمان بگیرم. توی این یک سال، فقط یک‌بار بابا و خاله‌ناهید آمده‌اند خانه‌مان. آن یک‌بار هم که خاله‌ناهید نگذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. دیروز به سرم زد سال تحویل امسال با ریحان و خانواده‌اش باشیم. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
ماهی ها به دریا برمیگردند.mp3
6.08M
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ اول از کتاب ماهی‌ها به دریا برمیگردند 🎤با صدای آقای امین اخگر ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎒 عصــــــــری بــــــا سفــــــرنــــامــــــــه 📔 دربارهٔ کتاب: سه‌سال در شانگهای 🔹 با حضور 🔷 دکتر احمــــــد رضایــــــــی 🔸 کارشناس: دکتر محمــــــد جوادفــــــــر 🗓 شــنـــــــبـــــــــــــه، ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ از ســــــاعــــــــــــت ۱۶ تـــــــــــــــا ۱۸ 🏢 حـــــوزه هنـــــری استــان قـــــــم، طـبقــــه ۳، سـالـــــــن مــهــــــــــــــر 📍 مـوقعـیــــــت حـــــــوزه هنــــــــری: ⬅️ مسیــر اول: خیــابـان انقـــــلاب، انتهـای کوچــــه ۱۷، پـــلاک ۱۵۹ ⬅️ مسیــــر دوم: میــــدان معلــــــم، انتهـای کوچــه معلـــم غربــــی ۱ ⬅️ مـســیـــــــریـــابـــی در نــشــــــــــان @revayat_qom ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻 حـــوزه هـنـــــری استــــان قــــــــم 🔗 تارنما | ایتا | بله 🔻 ادبـیـــات پـایـــداری قــــم 🔗 ایتا 🔻 مرکــــز مطالعـــــات سفرنامــــــــه 🔗 ایتا
دختران کتاب باز در کتابنوشان نقده https://eitaa.com/ketabnooshanenagadeh/325 خاطرات شیطان در اردوی شبانه‌ی دختران زاهدانی https://eitaa.com/ketabnoshan_zahedan کتابنوشان درکوچه‌پس کوچه‌های مرند @ketabnooshanmarand تبدیل کتابنوشان به سینمایی در خوی https://eitaa.com/Ketabnooshan_Khoy بارش هدیه و کتاب و لبخند در هادیشهر https://eitaa.com/ketabnoshan2 به کتابنوشان کشوری ملحق شو✅️ https://eitaa.com/ketabnooshanshobe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنده شدن از لحاف‌تشک گرم و نرم در روزهای سرد زمستون که خونه ها با بخاری نفتی گرم می‌شد خیلی سخت بود. شاید اگر وجوب نماز صبح نبود خیلی ها مون قید سحری رو هم میزدیم! ولی همین که بیدار میشدیم، آبی به دست و صورت میزدیم و بوی غذایی که مادر تو آشپزخونه گرم می‌کرد زیر دماغمون می‌زد دیگه کل خوابمون می‌پرید. خصوصا اگر تلویزیون یا رادیو روشن بود و سخنران محترم، در حال تشریح احکام ویژه بودند! انگار که برق سه فاز گرفته باشه سریع شبکه رو عوض میکردیم و مشغول خوردن سحری با جمع خواهر برادرها میشدیم. هرچقدر به اذان صبح نزدیک‌تر میشد ضرباهنگ خوردن جمع هم بالاتر میرفت. خواهر بزرگترم که پتوپیچ سر سفره می‌نشست یادآوری می‌کرد که بجای حرف زدن، سوره انا انزلناه بخونیم که ثواب شهید داشته باشیم! برادرام هم معمولا یه دور میخوندن و تعریف خاطرات خنده دارشون رو ادامه می‌دادند. بدترین اتفاق تو این مواقع تمام شدن نفت بخاری بود که برای آوردنش از حیاط کسی پیشقدم نمیشد! به قسمت های انتهایی دعا که می‌رسید همه منتظر شنیدن صدای دنگ دونگ قبل از اذان می‌شدند و دست از خوردن می‌کشیدن و برای مسواک زدن جلوی روشویی صف می‌کشیدیم. بعد از نماز، من و مادرم و خواهرام یک جز قرآن میخوندیم. اگر شیفت مدرسه صبح بود، تا یک جز رو بخونیم نیم ساعتی برای رفتن به مدرسه وقت داشتیم. ولی خوابیدن در این نیم ساعت همان و دچار خواب اصحاب کهف شدن همان! این کلیپ چند ثانیه‌ای، سالها خاطره برام زنده کرد. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا