دختران کتاب باز در کتابنوشان نقده
https://eitaa.com/ketabnooshanenagadeh/325
خاطرات شیطان در اردوی شبانهی دختران زاهدانی
https://eitaa.com/ketabnoshan_zahedan
کتابنوشان درکوچهپس کوچههای مرند
@ketabnooshanmarand
تبدیل کتابنوشان به سینمایی در خوی
https://eitaa.com/Ketabnooshan_Khoy
بارش هدیه و کتاب و لبخند در هادیشهر
https://eitaa.com/ketabnoshan2
به کتابنوشان کشوری ملحق شو✅️
https://eitaa.com/ketabnooshanshobe
کتابنوشان
دختران کتاب باز در کتابنوشان نقده https://eitaa.com/ketabnooshanenagadeh/325 خاطرات شیطان در اردوی
کتابنوشان شعبه ها در هفته ای که گذشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنده شدن از لحافتشک گرم و نرم در روزهای سرد زمستون که خونه ها با بخاری نفتی گرم میشد خیلی سخت بود.
شاید اگر وجوب نماز صبح نبود خیلی ها مون قید سحری رو هم میزدیم!
ولی همین که بیدار میشدیم، آبی به دست و صورت میزدیم و بوی غذایی که مادر تو آشپزخونه گرم میکرد زیر دماغمون میزد دیگه کل خوابمون میپرید.
خصوصا اگر تلویزیون یا رادیو روشن بود و سخنران محترم، در حال تشریح احکام ویژه بودند!
انگار که برق سه فاز گرفته باشه سریع شبکه رو عوض میکردیم و مشغول خوردن سحری با جمع خواهر برادرها میشدیم.
هرچقدر به اذان صبح نزدیکتر میشد ضرباهنگ خوردن جمع هم بالاتر میرفت.
خواهر بزرگترم که پتوپیچ سر سفره مینشست یادآوری میکرد که بجای حرف زدن، سوره انا انزلناه بخونیم که ثواب شهید داشته باشیم!
برادرام هم معمولا یه دور میخوندن و تعریف خاطرات خنده دارشون رو ادامه میدادند.
بدترین اتفاق تو این مواقع تمام شدن نفت بخاری بود که برای آوردنش از حیاط کسی پیشقدم نمیشد!
به قسمت های انتهایی دعا که میرسید همه منتظر شنیدن صدای دنگ دونگ قبل از اذان میشدند و دست از خوردن میکشیدن و برای مسواک زدن جلوی روشویی صف میکشیدیم.
بعد از نماز، من و مادرم و خواهرام یک جز قرآن میخوندیم.
اگر شیفت مدرسه صبح بود، تا یک جز رو بخونیم نیم ساعتی برای رفتن به مدرسه وقت داشتیم.
ولی خوابیدن در این نیم ساعت همان و دچار خواب اصحاب کهف شدن همان!
این کلیپ چند ثانیهای، سالها خاطره برام زنده کرد.
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32