eitaa logo
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
450 ویدیو
4 فایل
❚ کتابنوش☕️ : "کامی که تلخی چای رو با شیرینی قند میپسنده:)" • معرفی‌‌وفروش‌کتاب‌، برش‌از‌کتاب، استوری‌مود، روزمرگی • ❚ کتابخونه هیأت دختران یُمنا◡◡🌸 @yomna313_98 👈🏻 یُمناتوایتاواینستا @ketabnooshh 👈🏻 کتابنوش‌تواینستا • گوشِ‌جان☁💕 : @ketabchyy
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤⃟🕯 ⏳ یک دقیقه خاطره ⌞ تو کوفه که بودیم، خونه یه بنده خدایی که همسفرامون پارسالم خونشون رفته بودن رفتیم؛ از زمانی که ما پا تو خونه گذاشتیم و اونارو دیدیم تا زمانی که از اون خونه خارج بشیم، این خونواده داشتن کار می‌کردن؛😐 مادر و دخترا کارای توی خونه و آشپزی و اینا، پدر و پسراشونم کارای بیرون از خونه و مهمون نوازی از زوار مرد..😌🌱 من که ‌بشخصه ندیدم یه کدومشون استراحت کنن یا دو سه ساعت بخوابن!🚫 یه صحنه‌ی قشنگی که دیدم این بود که زوار تو هال و اتاق خونه زیر کولر و هوای خنک استراحت میکردن😌، ولی خانومه تو آشپزخونه، تو گرمای عراق🥵، رو صندلی می‌نشست دخترش با سینی بادش میزد.. یه دختر شیش ساله داشتن که اسم زینب بود؛ من که یکم از عربی سر در میاوردم باهاش حرف زدم.🗣 چققققدر خوشحال میشد و ذوق می‌کرد که باهاش حرف میزدم؛🥰 وقتی ازش پرسیدم از ایران چی میدونی، گفت ایران خوشگله!✨🌚 وقتی داشتیم از خونشون خارج می‌شدیم تا به سفرمون ادامه بدیم، هرچی گشتم ندیدمش تا باهاش خداحافظی کنم؛🥲 دم در که با آقاشون یعنی باباهه، خداحافظی میکردیم، یکی از مردای ما گفت یه شوخی ای کرد که راجب ازدواج مجدد و تعدد زوج بود؛ آقاهه در جوابش گفت نه نه.. خدا یکی، زن هم یکی!☝️🏻 من عا‌شقشم؛ شیش تا ازش بچه دارم و خیلی دوسش دارم!🥺💕 وقتی گفتیم خیلی خسته شدید و زحمت کشیدید، گفت : ما مجنونیم!❤️‍🩹 این جملش خیلی به جیگرم نشست.. گفت اینا (یعنی خونشون و هرچی که داره) همشون مال شماست؛ شما رو سر ما جا دارید..🙂 تو این مدت کوتاهی که مهمونشون بودیم، چهار تا مسئله خیلی به چشم اومدم! -یکی اینکه بشدت با محبت و مهربونن و خستگی براشون اهمیتی نداره و عاشقانه خادمی میکنن🦋 -دومی اینکه، عشق به امام حسین و خادمیه زوار آقا براشون هیچ محدودیتی نداشت! بچه و پدر و مادر باهم بی‌وقفه مهمون نوازیه زوار رو میکنن؛ یعنی حتی بچه هاشونم بیکار نبودن و اینطوری هم نبود که مجبورشون کنن مشخص بود که خودشون میخوان.🌿👧🏼👦🏼 و سومی اینکه، آقاهه پلیس بود👮🏼‍♂؛ ولی بشدت زندگی ساده ای داشتن و اهل تجملات نبودن.. -چهارمین موضوعم اینکه، وقتی می‌خواستیم برای درست کردن غذا یا شستن ظرفا و تمیز کردن خونه، کمکشون کنیم اجازه نمیدادن!(:💙 بعد از خداحافظی که راهی شدیم، هممون از حرفای آقاهه یجوری شده بودیم؛ و همون جا دلمون واسشون تنگ شده بود..🥺🥲 ☕️ 🌚 🖤
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
-🤍🖇-
⛲️⃟🌿 ⏳⌝ یک دقیقه خاطره ⌞ -دیشب، یه اتفاق جالب افتاد..🙂 حقیقتش خب، یه مدتی هست که بد دلم مشهد میخواست و شدیدا نیازمند کز کردن تو کنج حرم و زل زدن به گنبد و عبور آدما، و با چشم حرف زدن با آقا بودم..💔🚶🏻‍♂ دقیقا دیروزم تصویر حرم آقا تو تلوزیون توجهمو جلب کرد؛👀 سرمو کج کردم و به قاب چند در چندی که داشت مکانی که وقتی توش قرار می‌گیری ز غوغای جهان فارغ میشی رو به تصویر می‌کشید، زل زدم!🙂 دیشب یکی بم گفت دارم میرم مشهد و حلالیت طلبید؛ تو دلم گفتم خوش بحالش..🥲❤️‍🩹 امروز با رفقم قصد داشتیم بریم گلزار شهدا🍃 (فقط قصدشو داشتیم، و کنسل شد🦦🚶🏻‍♂) و من چون خونه‌ی خودمون نبودم، میخواستم لوکیشن بدم بهش که بیاد اونجا و باهم بریم..🚕 وقتی زدم رو موقعیت مکانی، دیدم خیابوناش خیابونای اطراف اینجا نیست!😐 رفتم بیرون و دوباره رفتم داخل، بازم همون بود..😶‍🌫 یکم که زوم کردم روش، دیدم لوکیشن.. دقیقا وسط صحنای حرمه و خیابونای دور و برشم.. خیابونای اطراف حرم!🙂❤️‍🔥 و این اتفاق زمانی افتاد که بعد آخرین باری که مشهد بودم، دوباره از لوکیشن استفاده کردم؛ پس نمیتونستم بگم رو آخرین استفاده مونده بود..🚶🏻‍♂ ولی یه روایته که اهل بیت میفرمان اگه شما دلتون واسه ما تنگ شد، اول ما دلمون واستون تنگ شده که شما دلتون هوای مارو کرده((((:💕 ☕️ 🌚