📜برشی از کتاب(خاطرات سفیر)
🔸بلند شدم. خیلی سخت بود؛ ولی دوباره بهش لبخند زدم. گفتم :
«ترجیح میدم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکتری انســم رو داشته باشم.»
🔸گفت: «هر طور میخوای»!
🔹توی قطار، موقع برگشتن به شهر خودم، به این فکر میکردم که میزان دانش و توانمندی علمیم چققققققققدر توی این کشور مهمه ... و خب البته اینکه موهام دیده بشه مهمتره!
🔸نمیدونم چرا بغض کرده بودم کرده بودم. به خودم گفتم: «چهته؟ اگه حرفی رو که زدی
قبول نداشتی و همینجوری یه چیزی پروندی که بیخود کردی دروغ گفتی؛ اما اگه قبول داری، بیخود ناراحتی. تو بودی و استاد.اما خدا هم بود. انشاءالله که هر چی هست خیره»
#برشی_از_کتاب
#اولین_برخورد
#حجاب
📚https://eitaa.com/joinchat/1650721065C0f5ac833f9