🔸گاهى از صاحب پول
مىپرسيدم كه نياز دارد؟
او مىگفت: نه.
اتفاقا يك وقتى گفت:
الان لازم است.
🔹تصادفا من آنزمان
چيزى نداشتم و لذا
دچار نگرانى شدم و
متوسل به حضرت ولى عصر
گرديده و عرض كردم:
من قرض گرفتهام
اكنون شما لطفى بفرمائيد.
🔸ناگهان شخصى
از اصفهان آمد و
هشت هزار تومان آورد و گفت:
در عالم رؤيا
حضرت ولى عصر را ديدم
و به من فرمود:
چرا حساب اموالت را نمىكنى؟
🔹بيدار شدم.
بار ديگر كه به خواب رفتم
حضرت را ديدم كه مىفرمايد:
چرا حساب اموالت را نمىكنى؟
من گفتم:
آخر كارهايم خيلى بههمريخته
و نمىشود به اين زودى حساب كرد.
فرمودند اموال تو
پنجاه هزار تومان است
و ده هزار تومان آن حساب تو مىشود.
🔸بعد كه بيدار شدم
ديدم همينطور است
كه فرموده بودند.
منتهى متحيّر بودم
كه اين وجه را به كداميك
از آقايان بدهم.
براى رفع اين تحيّر
بنا را بر استخاره گذاشتم.
فلان آقا در نجف،
استخاره كردم بد آمد.
آقاى ديگرى در كجا،
همچنان بد آمد.
و بالاخره استخاره
به نام شما خوب آمد.
البته دو هزار تومان را
در اصفهان به مصرف رساندم
اين هم هشت هزار تومان ديگر.
🔹آنشخص اصفهانى
هشت هزار تومان را داد و رفت
و دو هزار تومان ديگر هم
از جاى ديگر جور شد
و خلاصه قرض مزبور را ادا كردم.
📚کتاب «عنایات حضرت مهدی موعود (عج) به علماء و مراجع تقلید»، ص ۱۹۱
#یاد_دوست
📜 نامه ۲
🔺نامه به مردم كوفه
پس از پيروزى بر شورشيان بصره
در ماه رجب سال ۳۶ هجرى كه
كوفيان نقش تعيين كننده داشتند.
🔸تشكّر از مجاهدان از جنگ برگشته:
🔹خداوند شما مردم كوفه را
از سوى اهل بيتِ
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
پاداش نيكو دهد، بهترين پاداشى
كه به بندگان فرمانبردار، و
سپاسگزاران نعمتش عطا مىفرمايد،
زيرا شما دعوت ما را شنيديد
و اطاعت كرديد، به جنگ فرا
خوانده شديد و بسيج گشتيد.
#از_علی_بخوان
🌱 بهار ۱۴۰۳
🗓 شنبه، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
👤 شهید محمد علی معینی :
🖋 حمد و سپاس بيكران
خداى لاشريک له را كه در
اين عمر كوتاه مرا با اسلام
مأنوس گردانيد.
📜 #دستخط 📜
🔸قصه کتاب
در مورد دو انسانه که از
دو جهان متفاوت، دلبسته هم میشن.
🔹در بستر این حادثه دراماتیک،
فضای اجتماعی ایران امروز هم بررسی میشه.
❌ اختلافهایی که
تنها علاجشون محبته
تا همدیگه رو بفهمیم و
تاب تحمل پیدا کنیم.
📗توی این ماجرا
یوسف نماینده قشر مذهبی و سنتی جامعه
و بهار دختری بهروز و طغیانگره.
📚و ادبیات،
همون قلابیه که
این زمین و آسمون رو
به همدیگه پیوند میزنه.
🔸اتفاقای داستان تو
جغرافیای مشهد رقم میخوره.
🔅ماجرا مقابل آستان قدس رضوی شروع میشه
و بعد همراه این دونفر به قهوهخونه، حوزه و
کوهسنگی میرید و یک شب بهاری توی
صحن آزادی، پایانبخش تمام این اتفاقات میشه.