eitaa logo
کتاب رسان 📚
21.4هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1هزار ویدیو
100 فایل
توزیع کتاب‌های شاخص تا #۲۰_درصد_تخفیف با ارسال #کم_هزینه کشوری سفارش کتاب @sefaresh_ketab پیشنهادات @javadyarahmadi خرید سریع و مستقیم از: www.ketabresan.net مشهد: نبش شهید صادقی ۱۹ ، مجتمع تابان ، طبقه منهای یک واحد ۹ و ۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🖤 🏴 ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
🌾صندوق اربعین علی آقا 🔸علی آقای صفوی شاملو ( یکی از موسسین کتاب‌رسان) بنای صندوقی را گذاشت که هر ساله تعدادی از را راهی سرزمین می کرد. اسمش را گذاشته بود . 🔹اما، امسال اربعین، علی آقا کنار ما نیست😔 و صندوق اربعینش هنوز پابرجاست.😍 ✅در صندوق اربعین علی آقا، اولویت با کسانیست که: 1️⃣بدون این کمک، سفر اربعین برایشان مقدور نیست 2️⃣ زیارت اولی ها...
💠 صندوق اربعین علی آقا ( به یاد مرحوم علی صفوی شاملو) 🔸اگر هنوز تصمیم سفر نگرفته اید، هنوز وقت هست. همین امشب اقدام کنید و در آشنایانتان، برای خود همسفر انتخابکنید. 🔹 اگر هم به دلایلی، واقعا امکان سفر ندارید، اطرافیانتان را ترغیب کنید، و یا با کمک مالی به مسافران بی بضاعت یا موکب‌ها یا... در شکوه این مانور جهانی اسلام، شریک شوید. ⛔️ نکند از نصرت اسلام ، دریغ کنیم. ⛔️ 🔸در نظر داشته باشید که در طی سال، و ایام غیر اربعین ، حتی الامکان جهت کمک به کارهای فرهنگی ، ایجاد کسب و کار، ارسال کتاب به مناطق دور افتاده و امور خیریه فرهنگی و غیر فرهنگی استفاده می شود. جهت واریز:
6104337373971314
IR 210120010000008541997748 ✅ بنام علیرضا ملکی نزد بانک ملت 🔹درباره‌ی صندوق اربعین علی آقا اگر سوالی داشتید به شماره زیر در فضای مجازی پیام دهید👇👇 09021379902
🏴هرکسی که پیاده‌روی اربعین رفته میدونه که هر قسمتی از این مسیر یه روایتی از عاشقی هست💞 📝 یه روایتی از دلدادگی و ارادت به امام‌حسین..‌. 💬 دیدین کسایی که از زیبایی‌های این مسیر میگن و بلدِ راه هستن،انگار دست مارو هم گرفتن و با خودشون تو قدم زدن در این مسیر پربرکت همراه کردن؟☺️ ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
کتاب رسان 📚
🏴هرکسی که پیاده‌روی اربعین رفته میدونه که هر قسمتی از این مسیر یه روایتی از عاشقی هست💞 📝 یه روایتی
🔸شمایی هم که تاحالا اربعین کربلا رفتی میتونی برامون یه روایت زیبا از این دلدادگی و ارادت به امام حسین بنویسی؟! 🎁 میخوایم هدیه بدیم به ۳ تا از کتاب حضرت حجت عجل‌الله هدیه داده می‌شود🌱📚 یه کتاب واقعا بی‌نظیر😍😍 روایت‌هاتون رو برامون بفرستید 👇👇 🆔 @sefaresh_ketab
بسم رب المهدی...💚🌱
اےراحت‌دل، ! برگرد درمان‌ دل‌ شکسته‌ ما،‌برگرد ما نديم‌ در انتظار ديدار،اے داد! دلھا همه‌ تنگِ‌ توست‌ آقا!برگرد..♥️(: 🦋أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🤲 ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
کتاب رسان 📚
🔸شمایی هم که تاحالا اربعین کربلا رفتی میتونی برامون یه روایت زیبا از این دلدادگی و ارادت به امام حسی
⭕️خیلی ها این پیام رو اشتباهی متوجه شدن ✅منظورمون اینکه کسانی که تا حالا اربعین کربلا مشرف شدن روایت یا خاطره‌ای از سفرشون رو برامون بنویسن که به بهترین روایت ها ۳ تا کتاب هدیه داده میشه منتظر خاطرات شیرین‌تون از کربلا هستیم👇👇 🆔 @sefaresh_ketab
✏️ رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان سپاه پاسداران ✊🏻 نزدیک قلّه‌ایم؛ خستگی و ناامیدی ممنوع! 👈🏻 وظیفه امروز مسئولان کار جهادی شبانه‌روزی است ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
🤲 دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✨ آقایی می‎گفت: محضر حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرّف شدم، ولی نمی‎دانستم اصلاً محضر چه کسی هستم! کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از این‎که دیدارمان تمام شد، یک‎دفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضر چه کسی بودم؟! این آقا چه کسی بودند؟! اما دیدم دیگر گذشته است. ✨ این آقا می‎گفت که من ضمن صحبت‎هایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت می‎شوم. کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام این‎ها را تکرار کردم. 💫 حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع می‎شود، این است که به محض این‎که صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی! ✨[این نقل] خیلی موافق اعتبار است! 📚برگرفته از علیه‌السلام ؛ مجموعه بیانات آیت‌الله‌ بهجت قدس‌سره درباره حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف
💠سوره بقره: آیات 62 الی 69 🔹صفحه: 10 🔸 شروع هفته با قرآن ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
💠 سریال عاشورا 💠 🔸 دیشب اولین قسمت سریال عاشورا از شبکه یک پخش شد. 🔹سریال«عاشورا» بخشی از مجاهدت‌های فرمانده لشگر عاشورا، شهید مهدی باکری و برادرش حمید باکری را روایت می‌کند. 🔸این سریال اولین ساخته و محصول مرکز سیما فیلم است که پخش خود را از دیشب در شبکه یک سیما، به صورت آغاز کرده است. 🔹نسخه سینمای سریال «عاشورا» با نام «» در چهلمین جشنواره فیلم فجر برنده پنج جایزه، از جمله سیمرغ بلورین بهترین فیلم شد و توانست در اکران عنوان پرفروش‌ترین فیلم دفاع مقدس تاریخ سینمای ایران را از آن خود کند. ✅این اثر مورد تمجید رهبر انقلاب نیز قرار گرفت. ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
🔸به این بهانه تصمیم گرفتیم یکی از کتاب‌های خوبی که از شهید مهدی باکری نوشته شده است رو خدمتتون معرفی کنیم: 🔹اهمیت مطالعه پیرامون اینقدر بالاست که در موردش میگه👇👇 ✅توصیه میکنم این کتابهایی را که درباره‌ی شهدا نوشته شده، درباره‌ی ایثارگران دوران دفاع مقدّس نوشته شده و شخصیّت‌های اینها را تشریح میکند، ؛ هم کتابهای شیرین و پرجاذبه‌ای است، هم ذهن شما را با مسائل بسیاری آشنا میکند.
💠 معرفی کتاب ف.ل.۳۱ 💠 🔸کتاب «ف.ل.۳۱»، حاصل گفت‌وگوهای مفصلی با همرزمان، نزدیکان و نیروهای فرمانده بزرگ دفاع مقدس، شهید مهدی باکری است که توسط آقای تدوین و نگارش یافته است. ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
🔸شهید مهدی باکری شهر ارومیه بود اما با آغاز جنگ تحمیلی از سمت خود استعفا داد و به سمت جبهه های حق علیه باطل شتافت. 🔹با تشکیل لشکر 31 عاشورا با محوریت استان های آذری زبان، ایشان به فرماندهی این لشکر منصوب شدند و تا زمان عملیات بدر در سال 63 که به رسید این مسوولیت را برعهده داشت.
1️⃣ فصل اول کتاب براساس اسناد موجود در مورد سال های ابتدایی زندگی شهید 2️⃣فصل دوم کتاب از زبان ،صفیه مدرس، و در مورد زندگی مشترک این دو نفر است. ✅ باقی کتاب حاصل و باجزئیات با رزمندگانی است که در لشکر عاشورا حضور داشتند و از نزدیک شاهد رفتار و گفتار شهید باکری تا لحظه بوده‌اند. 📚 در این کتاب از دیدگاه و نقطه نظر شهید باکری نسبت به طرح های عملیاتی و وقایع جنگی و رویکردی که ایشان در موضع فرمانده لشکر به رخدادهای جنگ داشتند آگاه می شویم. 🔴 این اثر بدون و روایت صریح راویان از وقایع دوران جنگ را به تصویر کشیده است و یک نمای واقع بینانه و قابل باور از یک قهرمان ملی به نمایش گذاشته است. ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
کتاب رسان 📚
💠 معرفی کتاب ف.ل.۳۱ 💠 🔸کتاب «ف.ل.۳۱»، حاصل گفت‌وگوهای مفصلی با همرزمان، نزدیکان و نیروهای فرمانده ب
نویسنده: ناشر: ایران تعداد صفحات: 472 صفحه نوع جلد: شومیز قطع: ‌رقعی مخاطب: عمومی 📙📙📙 🔸قیمت :140 هزار تومان اما👇 🎁قیمت با 10 درصد تخفیف ویژه : 126 هزار تومان😎 ♨️جهت خرید مستقیم از سایت روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://ketabresan.net/product-page/gUrqRZ6-GPM4Lelv57GDXE_YOizFOwDF/qgaPe 💳جهت خرید کارت به کارت به آیدی زیر پیام بدید☺️👇 🆔@sefaresh_ketab
خدایا!!🤲 هرچی‌ نزدیکتر میشیم‌ بیشتر‌ میشه نذار این‌ بنده‌ی‌ گناهکار از حرم‌ باز جابمونه‌💔 اللهم عجل لولیک فرج❤️ ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
کتاب رسان 📚
خدایا!!🤲 هرچی‌ نزدیکتر میشیم‌ #استرسم‌ بیشتر‌ میشه نذار این‌ بنده‌ی‌ گناهکار از حرم‌ باز جابمونه‌💔
⁉️شما امسال راهی هستین یا نه؟! 🔸بریم با هم روایت سفرهای اربعین که چند روز پیش گفته بودیم رو بخونیم و دلمون رو راهی کنیم...
من به همراه خانواده پارسال برای اولین بار راهی این سفر شدیم دوتا دختر ۱۲ و ۱۶ ساله دارم وقتی بعد از پیاده روی مسیر نجف تا کربلا به حرم اباعبدالله رسیدیم همسرم رفتن قسمت مردونه برای زیارت منم همراه دخترا و جاریم وارد حرم شدیم با حجم زیاد جمعیت مواجه شدیم و اصلا متوجه نمیشدیم به کدام سمت حرکت می‌کنیم فقط سیل جمعیت ما رو جلو می‌برد در همین حین شروع کردم به زیارت خواندن و سلام دادن به امام حسین علیه السلام. در دلم دوست داشتم با یادآوری روضه هایی که شنیده بودم اشکی هم بریزم اما آنقدر شلوغ بود که حواسم جمع نمی‌شد و این موضوع ناراحتم میکرد به امام حسین گفتم آقا جان خودت برام روضه بخون دوست دارم اینجا براتون گریه کنم. در همین حوالی می‌دیدم که ناخودآگاه از دخترام دور میشدم تا از یه جایی کلا مسیر دوراهی شد و من یه طرف و دخترا یه طرف رفتن و دیگه ندیدم شون. با تمام نگرانی هام برای دخترا ، یاد فرزندان یتیم امام حسین افتادم روضه برام مجسم شد گفتم آقا جان من میدونم تو حرم امن شما اتفاقی برای بچه‌هام نمیفته و پیداشون میکنم بچه‌ها رو به خودتون میسپارم ولی شما فرزندان کوچیک تون رو تو اون همه دشمن به کی سپردین 😭 دیگه اشکام بند نمیومد و خدا شاهده اصلا به فکر بچه هام نبودم و فقط واسه یتیمای امام حسین گریه می‌کردم. خلاصه با همین حال رسیدم به ضریح و زیارت خوبی کردم . در مسیر خروج از حرم مدام دنبال بچه‌ها میگشتم که خب خادمین حرم اجازه نمیدادن بمونم و میگفتن زائر حرکت کن مجبور شدم بیام بیرون و فکر کردم حتماً بچه‌ها رو هم بیرون کردن و باید بیرون از حرم دنبالشون بگردم بیرون هوا بشدت گررم بود و من کفش نداشتم روی آسفالت های داغ می‌دویدم و با گریه چند بار همون مسیر رو رفتم و اومدم. به دفتر گمشده ها گفتم اسم شونو پیج کنن همش یاد بچه‌ها بودم که الان میترسن که گم شدن یهو یکی بهم تلنگر زد مگه خودت روضه نمیخواستی ؟؟ اینم روضه حضرت زینب که تو بیابونای خشک و گرررم دنبال یتیمای اباعبدالله می‌گشت 😭 بازم شروع کردم با خانم زینب کبری حرف زدن؛ بمیرم برات خانوم جان که با اون همه داغ تو سینت حالا باید وسط یه لشکر دشمن دنبال بچه‌های یتیم که از ترس قایم شدن بگردی و آروم شون کنی 😭 منکه کسی بهم کار نداره تازه هر کی میفهمید بچه‌هام گم شدن سعی می‌کرد کمکم کنه و آروم بشم ، خیلی شرمنده شدم و تمام اشکامو واسه مظلومیت این خاندان ریختم. خلاصه بعد از کلی رفتن و اومدن بچه‌ها رو دیدم که بنده خدا جاریم پیداشون کرده و براشون بستنی خریده بود و در عین بی‌خیالی داشتن بستنی میخوردن😅 که خب همینم دوباره اشک منو در آورد که یکی بچه‌ها رو پیدا کرده و ازشون با مهربونی پذیرایی کرده تا من بیام. ولی طفلان امام حسین رو دشمن که پیدا میکرد با ضرب سیلی و لگد ازشون پذیرایی میکردن تا عمه جان شون به دادشون برسه😭 این خاطره اربعین پارسال من خیلی برای خودم دلچسب بود چون خود ارباب تو اون شلوغی صدامو شنیدن و برام روضه خواندند. البته تا بحال برای کسی تعریف نکردم حتی بچه‌ها و جاریم فکر کردن اشک شوق میریزم که پیداشون کردم.😉 امسال هم انشاالله راهی هستیم امیدوارم خداوند به همه زائران اربعین نگاه ویژه کنه و امسال رو برامون سال ظهور قرار بده 🤲 📝 ارسالی از M.GH
کتاب رسان 📚
من به همراه خانواده پارسال برای اولین بار راهی این سفر شدیم دوتا دختر ۱۲ و ۱۶ ساله دارم وقتی بعد از
یکی از بهترین روایت‌های اربعین که برای ما ارسال شده🌱🙏 بخونید و گریه کنید😭😭
بعضی اطرافیان نگران بودند و اصرار داشتند شدنی نیست! می گفتند:«بدون بچه ها بروید،آخر با چهارتا بچه مگر این سفر شدنی‌ست؟!» از طرفی اشتیاق زیارت خانوادگی جانم را لبریز کرده بود و از طرف دیگر، این حرف‌های دلسوزانه‌ی اطرافیان کمی ترس به جانم می‌انداخت که اگر بچه ها بی طاقت شوند چه؟ دختر کوچکم، حسنا، یکساله بود و بیشتر نگران او  بودم، میان دسته‌های لباس بچه ها که مرتب روی هم چیده بودم نشسته و قطار اگر ها در ذهنم سوت می‌کشید و مسافرانی از جنس نگرانی را بر جانم میهمان می‌کرد! رقیه، معصومه و اسماء وارد اتاق شدند و با صدای مامان گفتنشان، پرده‌ی افکارم را دریدند: «مامان کوله پشتی‌هایمان را کجا جمع کردید؟ میخواهیم برای سفر اربعین آماده کنیم!» اسماء در تکمیل صحبت خواهرش ادامه داد:«اقای مجری در تلویزیون گفت این داروها رو باخود به پیاده روی اربعین ببرید تا در صورت لزوم، به خاطر تهیه‌ی دارو دچار مشکل نشوید!» لبخندی زدم و گفتم: «ای مادر قربانِ در صورت لزوم گفتنت بشود!» بچه ها خندیدند و معصومه لیست داروها را که در گوشه‌ی دفتر نقاشیشان نوشته بودند به دستم داد: لیست داروها تکمیل بود؛ از قرص استابینوفن! تا داروی ضد تحول! رقیه با عجله و خط کلاس اولی و تکرار کلمات مجری از زبان خواهرانش، لیست داروها را نوشته بود! از دیدن املای داروها خنده ام گرفت و به چشمان معصومشان که مصمم به نگاهم دوخته بودند خیره شدم:«کوله ها در طبقه‌ی بالای کمد دیواری‌ست،الان برایتان میاورم» نگاه مصممشان برای سفر، تردید را از جانم ستاند؛ دیگر وقت رفتن است!... پس از چند ساعت معطلی همراه با ضرباهنگ خسته شدمِ دخترانم، بالاخره از مرز رد شدیم! قرار بود همسرم مسئول کوله ها باشد اما بچه ها،  آغاز راه، شوق پیاده روی مثل بزرگترها داشتند و ترجیح دادند کوله های صورتی رنگشان را که با سربند یا رقیه و پیکسل های «سربازان سپاه ظهور» آراسته بودند، خود حمل کنند! سفر با کودکان، سختی های خاص خودش را دارد، زود خسته می‌شوند؛ دوست دارند تمام راه، خود را میهمان خوراکیهای رنگارنگ موکب ها کنند و ما را صف نشین! معصومه سمت راست را نشان می‌داد که گوشه‌ی موکبی بچه ها نقاشی می‌کشیدند و اسماء سمت چپ را که خوراکی مورد علاقه‌اش را پخش می کردند و در این میان چادرم به راست و چپ میان دست هایشان در جدال بود که مرا به سمت موکب ها بکشانند، حسنا و گریه های وقت و بی وقتش هم دیگر طاقتم را تمام کرده بود! بااینکه مسافت زیادی را با وسایل نقلیه و کالسکه طی می‌کردیم اما بچه ها زود خسته می‌شدند و با بهانه گیری‌هایشان زحمت راه را دو چندان می‌کردند! کوله های صورتیشان هم از روز دوم سفر بر روی دوش پدر جا خوش کرده بود و آواز من خسته ام من گرسنه ام من تشنه ام، من بازی میخواهم، طنین همیشگی سفرمان! روزهای سفر اینگونه می گذشت و شب ها هم با سختی های خاص خود همراه بود، یکی خوابش میامد دیگری نه! یکی قصه میخواست و دیگری لالایی! یکی هم جای جدید راحت نبود و غرغر می‌کرد که اصلا برگردیم خانه خودمان! حسنا خوابید و من هم بین خواب و بیداری شروع کردم به قصه گفتن برای بچه ها؛ قصه ای از جنس خاک‌های کربلا و صبوری اصحاب کربلا: «یکی بود یکی نبود، مرد بزرگی بود که نگران همه‌ی مردم بود؛مردمی که او را دعوت کرده بودند تا از چنگال دیو سیاه ظالمی که فقط خودش برایش مهم بود و برای رسیدن به مقاصدش از هیچ بدی‌ای دریغ نمی‌کرد،نجاتشان دهد! مرد قهرمان با خانواده اش عازم سفر شد، شهرها را طی کرد در حالیکه ذکر خدا را می‌گفت و مردم آن شهر را برای همراهیش در از بین بردن دیو سیاه دعوت می‌کرد و عده ای همراهش می شدند اما عده‌ی بیشتری نه! یا ترس جان داشتند یا بیم مال! مرد قهرمان به سرزمینی رسید و قرار شد همان جا خیمه بزنند، سرزمینی به نام کرب و بلا!» برای بچه ها داستان کربلا را گفتم؛ از رشادت و شهادت گرفته تا اسارت و استقامت،از شقاوت گرفته تا امامت،تا ایستادن پشت امامت! «بچه های من! این داستان حقیقتی بود که سالها پیش اتفاق افتاد و داستانش سینه به سینه چرخید تا به ما رسید! حالا نوبت داستان ماست! ما در این راه قدم گذاشتیم تا به جهانیان بگوییم باید سیاهی از جهان برود، ما ایستاده ایم تا آمدن مردی بزرگ و قهرمان، آخرین بازمانده از نسل قهرمان کربلا! حالا نوبت شماست، شما باید داستان خودتان را بسازید، داستان ایستادن تا آمدن مرد قهرمان،داستان ظهور آخرین مرد قهرمان » بچه ها بعد از شنیدن داستان خوابیدند اما فردای آن شب مصمم بیدارشدند! آنها هدفی بزرگ در دل داشتند! از فردای آن شب، هرکدام هرجا خسته شدند، بقیه او را تشویق به صبوری کردند و گفتند:«یادت نرود،ما سربازان آخرین مرد قهرمانیم!»
کتاب رسان 📚
بعضی اطرافیان نگران بودند و اصرار داشتند شدنی نیست! می گفتند:«بدون بچه ها بروید،آخر با چهارتا بچه مگ
اینم یکی از زیباترین ترین روایت‌هایی بود که برامون فرستاده بودید🌱🙏 ✅از سفر اربعین با بچه های کوچک گفتن
می‌دانی.. صفای مشایه چیز دیگری ست. وقتی حال و هوای مردم، موکب ها، صدای مداحی و مشایه از حرم مولا امیرالمؤمنین تا حرم حضرت سید الشهدا؛ حتی از تصورش هم به انسان احساس خوبی منتقل می‌شود. میخواهم از اربعین برایت بگویم، از امام حسین برایت بگویم. از کسانی برایت بگویم که دلدادگی را روایت می‌کنند؛... از کسانی که به زوار امام حسین علیه السلام خدمت می‌کنند... شنیده ام از کربلایی ها که میگویند: موکب دارانی؛ زوار را التماس می‌کردند تا به آنها خدمت کنند و بدنشان را ماساژ دهند تا خستگی راه از تن‌شان بیرون آید. یا بعضی ها تاول پاها را میگرفتند و آنهارا پانسمان می‌کردند. در طی مسیر هرکس به شکلی میخواست به دیگری کمک کند، آری.. کسانی بودند برای دادن خدمات به زوار ابا عبدالله.. کسانی بودند که آب و کف، آماده می‌کردند برای آقایانی که پابرهنه مسافر کربلا شده بودند، تا کف پای آنها که در طول مسیر خاکی شده بود را تمیز کنند. شاید زوار خجالت می‌کشیدند، اما خدام امام حسین علیه السلام با شوق و اشتیاق و اخلاق خوبی که داشتند از آنها خواهش می‌کردند تا پاهایشان را تمیز کنند. آنها اینگونه برای امام حسین (ع) نوکری می‌کردند. آنها برای حسین (ع) و به عشق سید الشهدا(ع) هرکاری را که از دستشان بر می آمد برای ارادت و دلدادگی به امام حسین انجام می‌دادند..