eitaa logo
📚کتاب و رمان📚
279 دنبال‌کننده
74 عکس
20 ویدیو
505 فایل
🍁از مطالعه لذت ببرید💚 کپی برداری از فایل ها و خلاصه ها ممنوع⭕️❌️ فقط فوروارد✅️ ❇برای درخواست کتاب یا رمان دلخواه خود به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇 @shabdarrrrr @shabdarrrrrr
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 رمان: 👇👇 ✍ نویسنده: 📖تعداد صفحات:3⃣7⃣5⃣ 📝خلاصه: سمر دختر یکی از اقوام ترک که طبق رسم هاشون، مجبور به ازدواج اجباری با آشور میشه، ازدواج اجباری ای که سرانجامش به عشق آتشین و سوزان ختم میشه اما بعد ازدواج سمر متوجه رفتارهای غیرعادی و خشم بی اندازه آشور میشه و.... 🎭ژانر: 🆔@ketabvaroman
4_5850244639725980981.pdf
2.66M
📌فرمت:pdf 📚آشور 🆔@ketabvaroman
📚 رمان: ✍🏻 نویسنده: 📖تعداد صفحات:9⃣9⃣4⃣ 📝خلاصه : من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من متوجه بیماری میشم که دلی به اون مبتلاست! بیماری که باعث شده نامزدش رهاش کنه و از شهرشون فرار کنه.ترس از رابطه.... همسرم از من ترس داره و من در پی علت اون میگردم ... 🎭ژانر: دیوانه و سرگشته 🆔@ketabvaroman
4_5791905411749644620.pdf
2.39M
📌فرمت:pdf 📚دیوانه و سرگشته 🆔@ketabvaroman
📚رمان : 👇👇 ✍نویسنده : 📖تعداد صفحات:3⃣7⃣9⃣3⃣ 📝خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون ... آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا رو به خودش جلب کردن... آشناییش با دختر شیطون و سربه هوایی که مجبوره همخونه اش باشه و اونو توی خونه هم تحمل کنه مسیر زندگیش رو تغییر میده. تینای شیطون و قرتی و آریو که یه مرد مستبد و مغروره! 🎭ژانر: 🆔@ketabvaroman
5952580871.pdf
9.5M
📌فرمت:pdf 📚 رمان جانان ❌بدون خلاصه 🆔@ketabvaroman
6089351445.pdf
4.58M
📌فرمت:pdf 📚جرزن 🆔@ketabvaroman
4_5870823404294113564.mp3
3.02M
🌸 💐صاحب شان و شرافت حیدر است 💐چلچراغ آدمیت حیدر است 🎤زنده یاد 👏 👌بسیار دلنشین 🌷گلچین بهترین های روز ♨️ @olama_roze 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رمان: هم نفس (جلد اول) جلد دوم این رمان ↩️عطر نفسات ✍نویسنده : مریـــم_21 📖تعداد صفحات : 5⃣6⃣2⃣ 📝 خلاصه : یه روز بارونے ، وقتے مریم از جلسه ڪنڪور برمیگرده به طور اتفاقے با پسر قصمون (کوروش) برخورد میڪنه! از قضا این آقاے خودشیفته (همون کوروش) پسر دوست باباشه! طے یه سرے اتفاقات جالب و خنده دارے ڪه مے افته ، عاشــــــق میشن! ولـــــــے سرنوشت ، زندگے رو جور دیگه اے براشون رقم میزنه و باید براے رسیدن به این عشق سختے هاے زیادے رو پشت سر بذارن!!... ❇️ پایانے خوش 🎭ژانر: 🆔@ketabvaroman
Ham Nafas(wWw.Roman4u.iR).epub
108.1K
📌فرمت:epubبرای گوشی های آیفون📱 🆔@ketabvaroman
Ham Nafas(wWw.Roman4u.iR).apk
666.5K
📌فرمت apkبرای گوشی های اندروید📲 🆔@ketabvaroman
Ham Nafas(wWw.Roman4u.iR).pdf
1.59M
📌فرمت:pdfبرای تمام گوشی ها و کامپیوتر📲🖥 🆔@ketabvaroman
📚رمان:عطر نفسات ✍نویسنده:مریم_21 📖 تعداد صفحات:0⃣2⃣3⃣ ❇️جلد اول:هم نفس دختر قصه ی ما حساس و لجوجه ولی در عین حال مهربون و خوش قلب! ولی "هورش" پسر قصه مون یه پسر تنها...اما در عین حال محکم و جسور!! آشنایی و اتفاق هایی جالب و هیجان انگیزی بین این دو در دانشگاه میفته که آخرش ختم میشه به سر آغاز یک عشق ...!! یک عشق پاک و احساسی ناب... یه دختر از جنس احساس،یه پسر از جنس غرور... ولی عشقشون پر از دردسر و ماجراست... 🎭 ژانر: 🆔@ketabvaroman
📚رمان: ✍نویسنده: نسیم میررمضانی 📖تعداد صفحات: 5⃣3⃣3⃣ 📋خلاصه: آخر وقت بود مطب خلوت و خیابون پشتی شلوغ… روی صندلی نشسته بودم و غرق در افکارم بودم که صدای بوق ماشین ها رشته ی افکارم رو پاره کرد… یکی ممتد و بلند، یکی کوتاه و یکی… توی اون شلوغی صدای جیک جیک یه پرنده توجه ام رو به خودش جلب کرد. پشت پنجره یک درخت چنار بود که اگه خوب دقت می کردی چند تا آشیانه پرنده روش خودنمایی می کرد… انگاری که این پرنده بعد از یه روز کاری واسه ی جوجه هاش غذا آورده بود. هوا سرد بود، آسمون کبود و گرفته… پاییز داشت نم نم جایش را به عروس زمستان می داد. از جا بلند شدم خیره شدم به پرنده ی مادر و جوجه هایش که چه عاشقانه به آنها غذا می داد. بی اختیار یاد زندگی ام افتادم. 🎭ژانر: روزی که ابرها کنار میروند لطفا جهت حمایت از ما لینک را برای دوستانتون بفرستید🙏☘ 🆔@ketabvaroman
📚رمان : اسطوره ✍نویسنده : 📖تعداد صفحات : 3⃣7⃣7⃣ 📝خلاصه : زیر باران ، زیر شلاق های بی امان بهاره اش ، ایستادم و چشم دوختم به ماشینهای رنگارنگ و سرنشین های از دنیا بی خبرشان ! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خرد شوم ، بیش از این له شوم ، بیش از این خراب شوم …! صدای بوق ماشینها مثل سوهان یا نه مثل تیغ ! یا نه از آن بدتر مثل یک شمشیر زهرآلود ! روحم را خراش میدادند . سرم را به همانجایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست تکیه دادم . آب از فرق سرم راه می گرفت . از تیغه بینی ام فرو می چکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد . از آن به بعدش را نمی دانم به کجا می رفت …! 🎭ژانر: 🆔@ketabvaroman
4_5809915820234508196.mp3
5.8M
🎧 📚 قسمت دوم 🖌نویسنده 🎤 با صدای