شرح حکمت 12- محدثی.mp3
1.91M
🎧 گوش کنید
📻 #شرح_صوتی_نهجالبلاغه
🔷 حکمت 2⃣1⃣
🎙 استاد جواد محدثی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
#شرح_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1158545466.pdf
1.68M
📥 #دانلود_کتاب
📔 لطفا لبخند بزنید؛ زندگی بهتر را با لبخند تجربه کنید!
🖌نویسنده: دکتر مهدی خدامیان
#سبک_زندگی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
roshd.pdf
2.85M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روانشناسی رشد؛ تحول شناختی و عاطفی از دیدگاه پیاژه
🖌نویسنده: باری جی. وادزورث
📝 مترجم: سید امیر امین یزدی
#روانشناسی
#پایان_مماشات
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ
◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝߊܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦
کتابهای خوب را جدی بگیریم!
کتابخوانی چیزی بسیار فراتر از یک ژست اجتماعی است.
کتابها، که میتوان با هزینهای اندک خریدشان، به ما اجازه میدهند با صحّت بالا از گذشته اطلاعات کسب کنیم؛
دیدگاه دیگران را بفهمیم،
نه فقط آنهایی که در قدرت هستند؛
همراه بهترین معلمان دربارهی بینشهایی بیاندیشیم که به دشواری از طبیعت، از تمام سیارهی زمین و از تمام تاریخمان، گرفته شده است و آنها را مدیون بهترین اذهانی هستیم که تاکنون زیستهاند.
کتابها اجازه میدهند انسانهایی که مدتها پیش مردهاند درون سرهای ما صحبت کنند.
کتابها میتوانند همهجا ما را همراهی کنند.
وقتی سرعت فهمیدنمان کم است، کتابها صبوراند، و اجازه میدهند بخشهای دشوار را هر تعداد بار که میخواهیم بخوانیم!
کتابها کلید فهمیدن جهان و مشارکت در یک جامعهاند.
✍ #کارل_سیگن
#پایان_مماشات
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱#استوری | شرح زیارت حضرت معصومه
◾️تنظیم یک قرار ملاقات با حضرت معصومه سلاماللهعلیها وسط بهشت!
🎙استاد محمد شجاعی
#پایان_مماشات
#وفات_حضرت_معصومه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_6003314057224914724.mp3
5.8M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
🎧 گـوش ڪنیــد ♬
📼 #نواے_عاشقے
🎙 حاج مهدی رسولی
#امام_زمان
#وفات_حضرت_معصومه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #دوم
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی،
دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت.
صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم: خب تشنمه!
و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود،
قاطعانه حکم کرد: منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!
تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد،
دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید.
در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود،
طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد: نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونوادهات رو زدی!
و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم : من به خاطر تو ترکشون کردم!
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد: زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟
از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم
دوباره کنایه زد: چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟
اون روزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!…
به قدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود: تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و به خاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی!
چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!
و من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم
و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری،
از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت: مبارزه یعنی این!
دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد: بخور!
گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید
و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت،
بوی بنزین حالم را به هم زد.
صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد که وحشت زده اعتراض کردم : میخوای چیکار کنی؟
دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقیاش دلم را میترساند.
خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد که
با عصبانیت صدا بلند کردم : برا چی اینا رو آوردی تو خونه؟
بوی تند بنزین روانیام کرده و او همانطور که
با جرقه فندکش بازی میکرد،
سُستی مبارزاتم را به رخم کشید: حالا فهمیدی چرا میگفتم اونروزها بچه بازی میکردیم؟
فندک را روی میز پرت کرد،
با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد،
رجز خواند: این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛
با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را میترساند که
مظلومانه نگاهش کردم
و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد،
دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد:
من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم!
بن علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد!
حُسنی مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد!
از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار قذافی هم دیگه تمومه!
و میدانستم برای سرنگونی بشّار اسد لحظهشماری میکند
و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد:
الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه!
حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد،
دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد:
مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین!
باور کن این حرکت میتونه به ایران ختم بشه، به شرطی که ما بخوایم!
تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!
با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم
و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد: من میخوام برگردم سوریه…
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#پایان_مماشات
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804468.mp3
5.92M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
فـــریاد مهــــتابــ
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت ششم / فصل پنجم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈