AeineZendegi-DaleCarnegie.pdf
6.08M
📥 #دانلود_کتاب
📔 آیین زندگی
🖌نویسنده: دیل کارنگی
📝 مترجم: ریحانه جعفری
#موفقیت
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تحریف قرآن آیت الله میلانی.pdf
1.98M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تحریف قرآن؛ نقد و بررسی
🖌نویسنده: سیدعلی حسینی میلانی
#اعتقادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
اصل_تناسب_در_حقوق_اداری_مهدی_برلیان.pdf
463.1K
📥 #دانلود_مقاله
📔 مفهوم اصل تناسب در حقوق اداری
🖌نویسنده: محمد حسین زارعی
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zwpuc.pdf
15.19M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روانشناسی کودکان استثنایی
🖌نویسنده: سیدرضا میرمهدی
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
حواست به کتاب هست؟_139971702410.mp3
2.96M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
🎧 گـوش ڪنیــد ♬
📼 #توصیه
🎙 مقام معظم رهبری
🤓 حواست به کتاب هست؟
میدونین که! هیچی جای کتاب رو نمیگیره!
😍 اگه همه با کتاب انس بگیریم، جامعه چه شکلی میشه؟!
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
🔸در اغلب موارد این طور به نظر میرسد که تغییرات کوچک هیچ تفاوتی ایجاد نمیکنند تا این که فرد از آستانهی مهمی رد شود.
🔹در هر فرایند رو به رشد مهمترین نتایج با تأخیر مشاهده میشوند؛ بنابراین فرد باید صبور باشد.
🔸اگر فرد به دنبال نتایج بهتر است باید تعیین اهداف را فراموش کند و به جای آن بر سیستم خود تمرکز کند.
📙 #خرده_عادتها
✍ #جیمز_کلییر
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #شانزدهم
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد:
-این شهر از اول سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده رافضی مهاجرت کردن اینجا!
طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت:
-حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن!
-ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ارتش؛آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند:
-پس چرا نمیاید بیرون؟
از وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد:
-الان با هم میریم حرم!
سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت:
-اینجوری هم در راه خدا جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد:
-برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!
من میان اتاق ماندم و او رفت تا شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد:
-امروز که رفتی تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم!
-آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!
سالها بود نامی از ائمه شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام امام صادق علیهالسلام را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
انگار هنوز زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت:
-میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی... !
گنبد روشن حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد:
-ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!
و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد:
-تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!
با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد:
-کل رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!
باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد:
-همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!
نگاهم در حدقه چشمانم از وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد.
ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند:
-امشب انتقام فرحان رو میگیرم!
دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت:
-سه سال پیش شوهرم تو کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم!
-تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید:
-چته؟ دوباره ترسیدی؟
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🎭 #معرفی_نمایش
📙 یک آیه یک قصه؛
آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه
📻 تهیه شده در رادیو قرآن
🎙 گوینده: مریم نشیبا
🏵 این برنامه با محوریت یك آیه از قرآن كریم و خلق داستانی پند آموز سعی دارد نكات مهم آن آیه را در قالب نمایشی مختصر در لوح سفید ذهن كودكان و نوجوانان ماندگار كند.
⚪️ همراهان گرامی از امشب هرشب یک قسمت از نمایش صوتی یک آیه یک قصه بارگذاری میشود.
🌐 لینک دانلود برنامه صوتی یک آیه یک قصه از گوگل درایو👇👇
🔗https://drive.google.com/folderview?id=1MudAQNo4YYYZHtQmWo8w02407SjNQHeO
#کودک_نوجوان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈