eitaa logo
کتاب یار
914 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
Part06.mp3
10.39M
📻 📔 سه دقیقه در قیامت 6⃣ قسمت ششم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part07.mp3
10.95M
📻 📔 سه دقیقه در قیامت 7⃣ قسمت هفتم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part08.mp3
12.42M
📻 📔 سه دقیقه در قیامت 8⃣ قسمت هشتم 🔚 پایان 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
1_1846077486.pdf
2.15M
📥 📔 سه دقیقه در قیامت 🖌نویسنده: گروه فرهنگی شهید هادی 🔴 نسخه ویرایش شده 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ 🔅 خرده عادت به معنای یک تغییر کوچک، یک دستاورد جزئی و یک درصد بهبود است. خرده عادت‌ها صرفاً عادت‌های قدیمی نیستند، بلکه بخشی از سیستمی بزرگ‌ترند. ☄درست همانطور که اتم‌ها، ساختارهای سازنده‌ی مولکول‌هایند، خرده عادت‌ها ساختارهای سازنده‌ی نتایج قابل توجه هستند. ❄️عادت‌ها شبیه اتم‌های زندگیمان هستند. هرکدام یک واحد ضروری‌اند که به موفقیت کلی‌مان کمک خواهند کرد. 🌬این واحدهای کوچک در ابتدا بی‌اهمیت به نظر می‌رسند؛ اما خیلی زود در کنار هم قرار می‌گیرند و به دستاوردهای بزرگ‌تری منجر می‌شوند که از تلاش اولیه بارها و بارها عظیم‌تر خواهند بود، آنها هم کوچک‌اند و هم مقتدر؛ این معنای «خرده عادت‌ها» ست. 📙 ‎‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. خط خون پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت: -شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟ شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و غریبانه ضجه زدم: -من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم… و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر نامحرم میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل معجزه بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک داریا را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست: -برای زیارت اومده بودید حرم؟ صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید: -می‌خواید بریم بیمارستان؟ ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد: -نه… به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیمرخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد: -خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیمتون؟ خبر نداشت شش ماه در این شهر زندانیم و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید: -همسرتون خبر داره اینجایید؟ در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم: -تو حرم کسی کشته شد؟ سری به نشانه منفی تکان داد و از وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت: -الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟ شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم ترکیه و در راه پیوستن به ارتش آزاد است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم: -اونا می‌خواستن همه رو بکشن… فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست: -هیچ غلطی نتونستن بکنن! جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد: -از چند وقت پیش که وهابی‌ها به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم! و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد: -فقط اون نامرد و زنش فرار کردن! یادم مانده بود از اهل سنت است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد: -درسته ما شیعه‌های داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به حرم برسه! و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد: -خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما سُنی‌ها اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما شیعه‌ها، وحشی‌تر شدن! اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت: -یه لحظه نگهدار سیدحسن! طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید: -من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم! ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
یک آیه یک قصه (3).mp3
3.3M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت سوم 📜سوره مبارکه فصلت آیه ۱۲ 🔸وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 📚 طی چهل سال، عمل و رفتار آدم‌ها به من یاد داد که آن‌ها میانه‌ای با عقل ندارند! دم سرخ رنگ ستاره‌ی دنباله‌داری را به آنها نشان بده، دلشان را از ترس پر کن، می‌بینی که آشفته و سراسیمه از خانه‌هایشان بیرون می‌ریزند، و درهم برهم چنان می‌دوند که قلم پایشان بشکند! ولی بیا و به آن‌ها حرف معقولی بزن، و به هزار دلیل ثابتش کن، می‌بینی که فقط به ریشت می‌خندند! 📕 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افراد با ناتوانایی های خاص.pdf
7.86M
📥 📔 روانشناسی افراد با نیازهای خاص 🖌نویسنده: سارا هاشمپور 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈