eitaa logo
کتاب یار
915 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
3143341298.pdf
1.29M
📥 📔 قحطی بزرگ 🖌نویسنده: محمد قلی مجد 📝 مترجم: محمد کریمی ⭕️ دکتر مجد، ساکن آمریکا که با دسترسی به اسناد جنایت انگلیس در این سال‌ها، قتل ۹ میلیون ایرانی را به تحریر درآورده و متاسفانه در ایران بعد از یکبار، دیگر تجدید چاپ نشد و جزو کتابهای کمیاب است. فیلم سینمایی یتیم‌خانه ایران توسط آقای طالبی از روی این کتاب ساخته شده است. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️توجه سلام و عرض ادب و احترام خدمت همراهان گرامی!!! با عرض معذرت دیروز به علت مشکلات فنی پیش آمده فعالیتی در کانال نداشتیم... به جهت جبران امروز قسمت جدید بارگذاری می‌شود. از همراهی و پیگیری دوستانه شما عزیزان، صمیمانه سپاسگذاریم... 🌹🌹🌹🌹🌹 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
1_1619990881.mp3
18.32M
🔈 قسمت 5⃣1⃣ * از بچگی عاشق این بودم که فرشته‌ها را ببینم. * دوست داشتم شیاطین را نیز ببینم * فهمیدم که نباید با شیطان صحبت می‌کردم * سه واقعه از آینده دیدم * همه کشورها تسلیم آمریکا بودند به غیر از چندتا * خبر عجیبی که مطابق با رویای من بود * پیمان صلحی که به نفع اسرائیل بود * حجم عظیمی از آب که حیوانات را با خود آورد * آب رودخانه به آسمان رفت و حیوانات پخش در خانه‌ها شدند * بیماری که حیوانات را وحشی می‌کرد * مریضی حیوانات به انسان‌ها سرایت کرد * چرخه طبیعت، بهم ریخت * دیدم جنگی در ایران روی می‌داد * مردم کاملا بی‌خیال نسبت به جنگ * هیچکس به حرفم گوش نمی‌داد * افرادی که احمقانه دلسوزی می‌کردند * عاقبت آن چهار نفر * هر کدام از واقعه‌ها بطنی داشت * حیواناتی که در خانه‌ها یافت می‌شود * عالم میکروب‌ها * ویروس‌های حیوانی، که در انسانها جواب می‌دهد * چه طور فهمیدم که همسرم از دنیا می‌رود * انقطاعی که نشان از مرگ داشت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Chegune Estedlal Konim.pdf
4.52M
📥 📔 چگونه استدلال کنیم و همیشه پیروز شویم 🖌نویسنده: جری اسپنس 📝 مترجم: محمد جواد میرفخرایی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
hadis.pdf
39.15M
📥 📔 روانشناسی در نهج البلاغه؛ مفاهیم و آموزه‌ها 🖌نویسنده: دکتر مسعود آذربایجانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: بیست‌وششم دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد: -برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده سوریه؟ در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید: -شما از نیروهای ایرانی هستید؟ از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد: -دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟ نگاه نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد: -من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم! در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید: -تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما! بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد می‌خواهد طلاقم دهد که سینه در سینه‌اش قد علم کرد و غیرتش را به صلّابه کشید: -به همین راحتی زنت رو ول می‌کنی میری؟ از اینکه همسرش خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد: -سه ماهه سعد مُرده! ابوالفضل نفهمید چه می‌گویم و مصطفی بی‌غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد: -این سه ماه خواهرتون امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه تهران! دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی‌آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت: -خدا حافظتون باشه! و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی‌اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد: -زینب… ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم می‌خواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حسرت حضورش را خوردم: -سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم سوریه باشیم، اما تکفیری‌ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد! نگاه ابوالفضل گیج حرف‌هایم در کاسه چشمانش می‌چرخید و انگار بهتر از من تکفیری‌ها را می‌شناخت که غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد: -اذیتت کردن؟ شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم: -داداش خیلی خستم، منو ببر خونه! و نمی‌دانستم نام خانه زخم دلش را پاره می‌کند که چشمانش از درد در هم رفت و به‌جای جوابم، خبر داد: -من تازه اومدم سوریه، با بچه‌های سردار همدانی برا مأموریت اومدیم. می‌دانستم درجه‌دار سپاه پاسداران است و نمی‌دانستم حالا در سوریه چه می‌کند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه‌اش کرده بود که سرم خراب شد: -می‌دونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟ از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. بی‌اختیار سرم به سمت خروجی حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا می‌رود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه انفجار می‌رفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می‌کشید تا به آن‌سو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی‌قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهار راه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ خون شده بود که دیگر از نفس افتادم. ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
یک آیه یک قصه (12).mp3
2.95M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت دوازدهم 📜سوره مبارکه بقره آیه ۲۵۸ 🔸...قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ... 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📖 📙 هفته‌ی چهل و چند؛ بیست روایت از مادری در همین روزها 🖌نویسنده: فاطمه ستوده 📋 انتشارات اطراف 🔰 درباره‌ کتاب: 🔹 در این کتاب شما با دغدغه‌ها و تجارب مادرهایی با سبک زندگی‌ و دیدگاه‌های متفاوت آشنا می‌شوید و تصویری دقیق و زنده از تجربهٔ فرزندپروری آنان را می‌بینید. 🔸مادرهای این مجموعه که زنانی تحصیلکرده در مکان‌های مختلف و در رشته‌های مختلف‌اند، دغدغه‌های مادرانهٔ خود را روایاتی شیرین و خواندنی کرده‌اند که بسیار لطیف و دلنشین است. 🔹هدف این اثر آموزش شیوه‌های تربیت فرزند یا معرفی کردن الگوی «مادر نمونه» نیست بلکه هر یک از این روایت‌ها بیانگر شخصیت زنی مستقل با هویت انسانی و برداشت‌های ذهنی خاص خود است که سبکی از مادرانگی را در پیش گرفته‌اند. 🔘 مطالعه کتاب هفته‌ چهل و چند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟! این کتاب به علاقه‌مندان به مطالعهٔ موضوعاتی دربارهٔ تجربهٔ مادری و دوستداران ناداستان پیشنهاد می‌شود. «ناداستان» روایتی است که مبنایی واقعی دارد و هدفش یا بیان تجارب و واقعیات زندگی به منظور افشای حقیقت یا شریک شدن دریافت و ادراکی از زندگی با دیگران است. 🔘نظرات کاربران: این کتاب فوق العادست...همسرم در دوره بارداریم برام هدیه گرفتن و روزهای پایان بارداری رو خیلی برام دلچسب‌تر کرد. به همه‌ی تازه مادرها، بالاخص در دوره‌ی بارداری پیشنهاد میکنم این کتاب رو مطالعه کنند تا با روایت‌های مادرهای مختلف آشنا بشن. 🌐لینک دانلود و خرید کتاب: 🔗https://taaghche.com/book/45412 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Haghighat-o-Zibaee.pdf
8.77M
📥 📔 حقیقت و زیبایی؛ درس‌های فلسفه هنر 🖌نویسنده: بابک احمدی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سوالات و پاسخنامه حقوق جزا.pdf
7.61M
📥 📔 سوالات جزا آزمون وکالت همراه با پاسخنامه 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈