روانشناسی_عمومی_هیلگارد_فصل_1_تا_16.pdf
13.77M
📥 #دانلود_کتاب
📔 خلاصه روانشناسی عمومی
🖌 نویسنده: هیلگارد
📝 مترجم: دکتر محمدی
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
رابین هود.pdf
6.65M
📥 #دانلود_کتاب
📔 رابین هود
🖌 نویسنده: هنری گیلبرت
📝 مترجم: احمد کسایی پور
#رمان
#داستانی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
loghat-hilgard.pdf
32.57M
📥 #دانلود_کتاب
📔 واژه نامه توصیفی؛ زمینه روانشناسی
🖌 نویسنده: هیلگارد
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #عمار_حلب
▶️ قسمت: دهم
خودش را در جایگاه مسئول میدید. به نوعی توی چشم بود. توی بعضی از جلسات فرمانداری و استانداری که از طرف دانشگاه میرفت، من را میبرد که تو خوش تیپی!
روی معنویت بچهها دقت و برنامه ریزی میکرد. شبهای آخر ماه رجب، حاج آقا مهدوی نژاد را میآورد خیمه که مناجات شعبانیه بخواند یا وداع با شعبان که فردا پس فردایش قرار بود روزه بگیریم.
توی صحبتهایش این دو، سه جمله مناجات شعبانیه را زیاد تکرار میکرد
«إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقْنِي...؛إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفُوكَ ....»
لحظه شماری و روزشماری میکرد برای محرم و شب سیاه پوشان. محاسنش را کوتاه نمیکرد. آداب و اصول محرم را نگه میداشت. کمتر شوخی میکرد. میگفت محرم است، رعایت کنید. دو ماه محرم و صفر را لباس مشکی میپوشید. اطرافیانش را هم همین طور بار آورده بود. قداست خاصی برای ایام عزاداری قائل بود. خیمه را طوری سیاهی میزد که هر غریبهای وارد میشد میپرسید: «آمدهام خانه دانشجویی یا حسینیه؟»
بعد از اینکه گفتند باید ایام فاطمیه باشکوهتر برگزار شود، تصمیم گرفت دسته عزا راه بیندازیم. به این نتیجه رسیدیم بین معراج شهدای دانشگاه آزاد تا معراج شهدای دانشگاه سراسری یزد پیاده عزاداری کنیم. فکرش را نمیکردیم بقیه هیئتهای شهر هم استقبال کنند. مسیرها را مشخص کردیم تلفنی با هیئتهای مختلف در تماس بودیم که کجا همه به هم ملحق شویم. وانت نداشتیم که باند و بلندگو را با آن حمل کنیم یکی از بچهها ۲۰۶ داشت، آورد پای کار. وقتی رسیدیم دانشگاه سراسری، نمیدانستیم این همه جمعیت از کجا آمدهاند.
هر جا دستش میرسید ورود میکرد، حتی توی اعتکاف دانش آموزی. بُرخوردن با بچهها را بلد بود. با آن همه ریش، تو دل برو بود. زود باب رفاقت را
باز میکرد، با شوخی و مسخره بازی پاتوق میکرد. و بعد یکدفعه دست یک روحانی را میگرفت و میآورد وسط.
از نوع برخورد و کارهایش خوشم میآمد. سال آخر دانشگاه بند و بساط و چمدانم را بردم خانهشان و به قول خودش گفتم: «من هم بازی». اصلا به روی ما نیاوردند که دانگ کرایه بده. اصلاً برایش پول مطرح نبود. یک کارت بانکی داشت که همه رمزش را میدانستند. تو کار فرهنگی تا وقتی داشت، خرج میکرد. میگفت که بچهها بخورند. خودش هم خوش خوراک بود. یعنی ناهار و شام حتماً میبایست به راه باشد. آن هم پختنی. بنده شکم نبود. میخواست این طوری جمع رونق پیدا کند. محرمها میگفت که عدسی بخوریم تا اشک چشممان زیاد شود. گوشت بخوریم تا جان داشته باشیم سینه بزنیم. سفره میانداخت. حتماً میبایست سس سر سفره باشد، آبمیوه هم همین طور.
پولش که تمام میشد، خیلی خوشگل و با ادب میفهماند که من دیگر پول ندارم. توی خوابگاه، اتاق ما بهترین اتاق بود به نسبت بقیه؛ هم مادی، هم معنوی هم نظافت و غذا پختن و هم رعایت حلال و حرام. یک کاغذ روی دیوار داشتیم که حساب کتابها را مینوشتیم. فلانی این قدر بدهکار است. بعد
میگفتیم: «نده، حلال!» محمد حسین دوست نداشت حساب کشی شود.
در بحث کمک کردن و نظافت و ظرف شستن همیشه پیش قدم بود. مدیریت میکرد که یک نفر جور همه را نکشد. توی خیمه، ناراحتی محمد حسین برای همه بدترین تنبیه بود.
توی روز نمیخوابیدم. محمد حسین میخوابید و سی ثانیه بعد خوابش میبرد. اگر پایم را دراز میکردم، مثل فشنگ میپرید. تقصیری نداشت. گفت: «توی دبیرستان سپاه به ما یاد دادند بیدار بخوابیم.» خوابش سبک
شده بود.
یک جورایی هوای من را داشت. کم کم باب شد بهش میگفتم بابا. گاهی هم که از من بیخبر بود، زنگ میزد و میگفت: «تو نباید احوال بابات رو بپرسی؟» یا مثلا وقتی روز پدر میشد، زنگ میزد و میگفت: «روز پدر رو نمیخوای تبریک بگی؟» بعد قطع میکرد. من دوباره زنگ میزدم و تبریک میگفتم. با جو رفاقتی که بینمان بود، واقعا توی یزد نبود پدرمان را احساس نمیکردیم. به من و یکی از دوستهایم میگفت: «شما دو تا داداش هستین. دعوا نکنین!»
یک روز عید غدیر زنگ زد. کرج بودم. گفت: «وضو داری؟» گفتم: «نه» گفت: «وضو بگیر دوباره زنگ میزنم.» گفتم: «برای چی؟» گفت: «میخوام صیغهت کنم!» وضو گرفتم و نشستم رو به قبله. زنگ زد، گفت: «صحبت من که تمام شد، تو بگو قبلتُ.» خلاصه از پشت تلفن عقد اخوت خواند و ما هم شدیم داداش صیغهای محمد حسین. بعد گفت:«یکی از شروط برادر صیغهای شفاعته.
هرکس زودتر بره بهشت، داخل نمیشه تا برادرش بیاد!»
⏯ادامه دارد...
شهید محمدحسینمحمدخانے
✍ به قلم محمد علی جعفری
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
yek aye yek ghese 61.mp3
3.23M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی
یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ
🎙 باصدای: مریم نشیبا
🌀 قسمت شصتویکم
📜سوره مبارکه هود آیه ۱۱۵
🔹وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ
#کتاب_صوتی
#ماه_رجب
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
#درس_اخلاق_رهبر
🔘 سروران دنیا، سروران آخرت:
🌺 عَن زیدِ بنِ علیٍّ علیه السلام عن اَبیه عن جده عن علیٍّ علیهماالسلام قالْ: سادَةُ النّاس فِی الدُّنیا اَلأَسخیاء؛ و فِی الآخِرَةِ اَلأَتقِیاء؛
در این دنیا سرور مردم، سخاوتمندان هستند؛ و در قیامت سید و سرور مردم، پرهیزکاران خواهند بود
◾️ شرح حدیث:
🔸انسان سخی یعنی آن کسی که به دیگران پول میدهد، به دیگران کمک میکند از جمله کمک مالی میکند، این [افراد] در دنیا سرورانند؛ اینها برای اهل دنیا رئیس و مُطاعند.
🔹در این جمله جنبهی ارزشی مورد لحاظ نیست؛ طبیعت امر را بیان میکند؛ این [جمله] معنیاش این نیست که این سخاوت بد است یا خوب است؛
بله، اگر این سخاوت در جهت اهداف خوب مثل تقرب الی الله، کمک به فقیر و مستمند و کمک به مؤمن انجام بگیرد، کار خوبی است. اگر هدفِ دادن پول، تحقق یک مقصود مکرّم و قابل قبولی باشد البته خوب است.
🔸اگر نه، هدف از این [سخاوت] اهداف مادی است، اهداف دنیایی است، اهداف خبیث است، برای رسیدن به مقاصد سوء است، خب بله، [این سخاوت] بد است. بنابراین در این جمله نگاه ارزشی نشده است به سخاوت؛ طبیعت امر را میخواهد بگوید.
🔹اما در آخرت، سروران مردم، بزرگان مردم، کسانی که در چشم خلائق عظمت پیدا می کنند، انسانهای با تقوا و پرهیزگار هستند. آنها هستند که میزان آنها میزان ثقیلی است، میزان سنگینی است.
۱۳۹۴/۲/۲۰- رهبر انقلاب
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
آینده انقلاب اسلامی.pdf
3.39M
📥 #دانلود_کتاب
📔 آینده انقلاب اسلامی ایران
🖌 نویسنده: شهید مطهری
#سیاسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
2_144140477079458390.PDF
3.26M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اساطیر ایران باستان
🖌 نویسنده: عصمت عرب گلپایگانی
#اجتماعی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
5983493706571842000.pdf
7.73M
📥 #دانلود_کتاب
📔 خانواده ایرانی در روزگار پیش از اسلام
🖌 نویسنده: علی اکبر مظاهری
#تاریخی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈