Part03______ ______ _____ __ ____.mp3
6.34M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 بانوی انقلاب، خدیجهای دیگر
3⃣ قسمت سوم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Part04______ ______ _____ __ ____.mp3
6.04M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 بانوی انقلاب، خدیجهای دیگر
4⃣ قسمت چهارم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Part05______ ______ _____ __ ____.mp3
6.47M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 بانوی انقلاب، خدیجهای دیگر
5⃣ قسمت پنجم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Part06______ ______ _____ __ ____.mp3
6.56M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 بانوی انقلاب، خدیجهای دیگر
6⃣ قسمت ششم
🔚پایان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #عمار_حلب
▶️ قسمت: دوازدهم
میآمدیم که برنامهریزی بکنیم؛ نشریه و کارهای تدارکات. بچه پولدار بود. منتها این طور نبود که همهاش دستش به تلفن یا در جیب پدرش باشد. میرفت تهران، مادرش مرغ و خورشت و کلی خوراکی میداد، میآوردیم میریختیم توی یخچال، ما هم همینطور ده روزی خوش بودیم و بقیهاش دیگر هرچه رسد، نکوست.
یکبار، هم من پولم تمام شد هم محمد حسین. برق خانه هم قطع شده بود. پول نداشتیم قبض را پرداخت کنیم. سعی میکردیم فقط موقع خواب برویم خانه. با چراغ موبایل یک جایی پیدا میکردیم میخوابیدیم.
با شخصیت سوسولی
به نام حمید رفاقت میکردیم که عشق بسیجی بازی بود. وقتی موتورمان بنزین تمام میکرد، میداد بهش میگفت: «برو یه چرخ بزن!» طفلک چهار قدم جلوتر موتور را دست میگرفت تا پمپ بنزین. بنزین میزد و میآورد. با این ترفند بنزینمان تأمین می شد.
یک بار خیلی گرسنهمان شد. گفت: «چه کنیم؟» گفتم «حمید؟!» رفتیم دم در خانهاش، گفتیم: «بیا بریم پیتزا بخوریم.» گفت: «چی شده یاد من کردید؟» او را نشاندیم وسط و با مسخره بازی و شوخی رفتیم پیتزا خوردیم. داشت تمام میشد که محمد حسین دو تا زد پشت پایم و گفت: «تمومش نکن، فردا ناهار نداریم!» حمید رفت و حساب کرد. رساندیمش و رفتیم خانه. پنجره اتاق رو به حیاط بود. معمولاً آن را باز میگذاشتیم. گفتم: «چی کار کنیم با این پیتزا؟» گفت: «بذار این بالا، باد میخوره، خراب نمیشه». صبح بلند شدیم دیدیم غرق مورچه است!
مواقعی که ته جیبمان تار عنکبوت میبست، ناهارمان فالوده یزدی بود، شاممان هم فالوده یزدی. میخوردیم ولی سیر نمیشدیم.
سال ۸۶، حضرت آقا سفری داشتند به یزد. در ستاد مردمی استقبال، خیلی فعال و تأثیرگذار بود. چند شبانهروز میرفت با بچهها نامههای مردم را بخوانند. آن پول تبرکی آقا را که مسئولان سفر داده بودند، نگه داشت و خوشحال بود. این طور جاها خیلی سفت مایه میگذاشت.
چون با او هم رشته نبودم، در فاز کلاس، خاطره خاصی از او ندارم. منتها توی جزوههایش اگر دو خط دربارهٔ استاتیک نوشته بود، سه خط «یاحسین» و «یازینب» ضمیمه میکرد. یکی از دفترهایش را داشتم که در اسباب کشی گم شد؛ غزلیاتش بود و دست خطش. هر چه گشتم، پیدایش نکردم. نمیدانستیم عاقبتش این میشود.
فکر کنم فروردین بود؛ اوایل بحث هستهای. داشتیم با ماشین بسیج میرفتیم. رادیو روشن بود. اخبار دربارهٔ اینکه به UF6 رسیدیم، صحبت میکرد. آمدیم خانه، نماز شکر خواند. مسخرهاش میکردیم که جمع کن؛ این کارها یعنی چی؟ جدی جدی راه افتاد برنامه گرفت درباره انرژی هستهای. آقای کوچکزاده را آورد توی سالن ثارالله برای سخنرانی.
شیوۀ خودش را داشت و طوری هم نبود که بخواهد در برابر حرفها و حواشی کوتاه بیاید. موهایش را سشوار میکشید و روغن میزد. یک بار آمد و گفت: «شنیدم سرمه برا چشم خوبه. شب میکشیم و صبح میریم دانشگاه.» سرمه زدیم و رفتیم توی اتوبوس. دیدیم همه دارند چپ چپ نگاهمان میکنند. به ریشش عطر میزد و کاری هم به کار کسی نداشت خیلی هم سر این موضوع چوب خورد و استادها مسخرهاش میکردند، ولی بازی را خوب بلد بود. میدانست هرجا، چه رفتاری اثر گذار است. در جلسات شورای فرهنگی دانشگاه، روی کار خوب سوار بود. مسلط صحبت میکرد. آن موقع اینترنت نبود که بروی و مثلاً سایت آقای خامنهای را باز کنی و مطلب آقا را بخوانی و بتوانی آنجا تحویل بدهی. همان چیزهایی را که در اخبار و مطبوعات میخواند و میشنید، به حافظهاش میسپرد با آنها بازی میکرد. فوق العاده روی
صحبتهای آقا حساس بود توی جلسات یک ریز از آنها استفاده میکرد. توی شورای فرهنگی هم که میرفت، همه بهش احترام میگذاشتند. مستند روح الله که آمد، به من گفت سریع بروید تهران بگیرید و بیاورید اینجا پخش کنید. خودش دیده بود رفتیم سیصد تا گرفتیم و پخش کردیم.
یکی از رفتارهای سلوکی محمد خانی که دیگر هم دیده نشد، بحث روزههای مستحبی رجب و شعبان بود در صورت جلسه شورای حوزه بسیج آورد که برای اعضای شورای حوزه روزه دوشنبه و پنجشنبه الزامی است. این ایده خیلی ثمر بخش بود. در رمضان هم بچهها را افطاری میداد؛ کنار معراج شهدا با نان و پنیر و هندوانه.
⏯ادامه دارد...
شهید محمدحسینمحمدخانے
✍ به قلم محمد علی جعفری
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
yek aye yek ghese 63.mp3
4.18M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی
یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ
🎙 باصدای: مریم نشیبا
🌀 قسمت شصتوسوم
📜سوره مبارکه نمل آیه ۱۸
🔹حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
#کتاب_صوتی
#دهه_فجر
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#حدیث_روز
🔘 امام علی علیه السلام:
النّاسُ ثَلاثَةٌ: عالِمٌ رَبّانِيٌّ، ومُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ، وهَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ؛ يَميلونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ، لَم يَستَضيؤوا بِنورِ العِلمِ، ولَم يَلجَؤوا إلى رُكنٍ وَثيقٍ.
🌺مردم، سه دستهاند: دانشمند خدايى، و آموزنده در مسير رستگارى، و تودهاى نادان كه در پى هر بانگى مىروند، و با هر بادى، اين سو و آن سو مىشوند، و نه از نور دانش، بهرهاى گرفتهاند، و نه به پناهگاهى استوار، پناه بردهاند.
📚 #الأمالي_للمفيد : ص ٢٤٧ ح ٣
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
52231_orig.pdf
924.4K
📥 #دانلود_کتاب
📔 کتاب کار اعتکاف
🖌 نویسنده: حمیدرضا مهدوی ارفع
⭕️ویژه ائمه جماعت و مبلغین و مربیان تربیتی
#اعتکاف
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
1001 fazilat.pdf
7.97M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ۱۰۰۱ فضیلت از فضائل امیرالمومنین (علیهالسلام) در کتب اهل سنت
🖌 نویسنده: محمدرضا رمزی اوحدی
#حضرت_علی
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
07_Porsesh_Pasokh_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
18.34M
🎧 #مستند_صوتی_شنود
قسمت 3⃣2⃣
✅ پرسش و پاسخ _ بخش هفتم
* شب پره از نور فراری است.
* قم و مشهد نورانیترین نقطه ایران
* شیطان از نطفه روی افراد کار میکند.
* ملائکه تجسم پیدا میکنند.
* تن حضرت حجت(ع) در اراده حضرت است.
* تمثلات مختلف شیطان
* تحت الحنک سیمای ملائکه است.
* ملائکه گرد حرم امام حسین ع طواف میکردند.
* ملائکه مقیم حرم اباعبدلله (ع)
* کلمه کلمهای که گر میگرفت.
* نود درصد تجربه نزدیک به مرگ، خروج روح از بدن است.
* هر شب خروج روح از بدن اتفاق میافتد.
* گاهی تقدیرات در خواب القا میشود.
* انس انسان با نجاست، او را از طهارت دور می کند.
#شنود
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈