CQACAgQAAx0CUyYOlAACKwNh_T8zgK7fbUdiqHI7heOImZeh9AACsAsAAgOQSFGspJQooPEL_CME.mp3
12.87M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
🎧 گـوش ڪنیــد ♬
📼 #نواے_عاشقے
🎙 محمد حسین پویانفر
مداحی | یامولا لَکَ لَبَیک ... ✨
#ماه_رجب
#شهادت_امام_هادی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #عمار_حلب
▶️ قسمت: ششم
با این وجود دوست داشتم دائم بروم خانهشان. بعدها بابت هر فحش پول میگرفت و رانی میخرید برای بچهها. با همین رفتارها کم کم فحش دادن را گذاشتم کنار.
خیلی دلی بود. نیم ساعت دیگر هیئت شروع میشد و هنوز پارچهها را نزده بودند. همه عصبانی. او میرفت اول وقت نماز میخواند. عین خیالش نبود میگفت: «به شهدا توکل و توسل، کنید خودش حل میشه!» اعتقاد داشت وظیفه ما این است که بچهها را بیاوریم هیئت وظیفه ما این نیست که هدایتشان کنیم امام حسین خودش هدایت میکند.
دغدغه ازدواجم را داشت، با اینکه سه چهار سال بود، از یزد رفته بود. دو، سه ماه میرفت سوریه و ده، پانزده روز میآمد مرخصی. توی همین وقت کم، مدام پیگیر بود که متأهل شدهام یا نه؟ از سوریه زنگ میزد که ازدواج کردی؟ وقتی ازدواج کردم و گفتم که همسرم متدین و محجبه، است خدا را خیلی شکر کرد.
میدانست کاکائو دوست دارم یک کارتن بزرگ از کاکائوهای معروف سوریه آورده بود برایم. شنیده بود صورتم را با روغن زیتون ماساژ میدهم، یک شیشه اصلش را برایم خریده بود. بهترین هدیهای که از او دارم شالی سبز است. یک تیشرت مشکی هیئت هم از او به یادگار دارم. تیشرتی که خودش پنج، شش سال با آن سینه زده بود یک شب بهش گفتم: «تیشرت میخوام!» همانجا تیشرت عرقیاش را درآورد و داد بهم.
وقتی پدر بزرگم فوت کرده بود با خانمش آمدند مجلس ختم. با همه این محبتها به وقتش، قاطع رفتار میکرد.
زمان سربازی دیدم همه دارند کسری خدمت میگیرند گواهی فعالیتم را گرفتم و بردم پیشش که امضا کند چند سال توی بسیج دانشگاه با او دلی کار میکردم هیچ وقت سابقه و رزومه جمع نمیکردم. رک و راست برگشت گفت: «امضا نمیکنم!» گفتم: «چرا؟» گفت: «درسته که بودی ولی ساعتهاش نیست از کجا بدونم چند ساعت فعال بودی؟»
توی ایام ولادت ائمه هم خیلی شاد بود نقل و شکلات میخرید، شیرینی میداد و توی دانشگاه شربت پخش میکرد بهش میگفتم: «تو تقویم مایی!» از کارهایش میفهمیدم امروز شهادت است یا ولادت. از روز قبل از ولادت مهمانی میگرفت. روزهای شهادت هم مشکی میپوشید و نمیخندید و حرف بیربط نمیزد، عاشق زیارت آل یاسین بود. به قسمت «والمرصاد حق،
والمیزان حق» که میرسید دم میگرفت بعد از حقها میگفت: «حسین،
حسین»
طوری از ته دل میخواند که اشک همه را در میآورد. برنامه خاصی به مداحیاش نمیداد. شروع میکرد، دو دقیقه میخواند، صدایش میگرفت. شروع میکرد داد زدن هر چه میگفتند که از مداحیهای پایینتر شروع کن صدایت نگیرد، گوشش بدهکار نبود. عشقش این بود که با شور و حرارت بخواند.
میگفت: «نباید در بند سبک باشی، گریهات را بکن!» گریههایش خیلی خاص بود. بلند بلند گریه میکرد وقتی هم مثل ما مستمع بود، اصلاً کاری به مداح نداشت. هرکسی اسم امام حسین را میآورد، با خودش حسین حسین میگفت و ناله میکرد.
روضههای حضرت رقیهاش را خیلی دوست داشتم آخرین باری که از سوریه برگشته بود، گفت: «بچهها اینکه میگن چند تا از بچههای امام حسین توی مسیر شهید شدن الکی نیست. من این سری مجبور شدم با نیروهام توی منطقهای بخوابم که کاروان کربلا را از همین مسیر رد کردن دقیقاً در همون مقطعی که از اونجا عبور کرده بودن بچهها خیلی سخت بود اونجا شبهای استخون سوزی داره.»
⏯ادامه دارد...
شهید محمدحسینمحمدخانے
✍ به قلم محمد علی جعفری
#شهادت_امام_هادی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
05-fa-dasthaye-napeyda-1.pdf
811.1K
📥 #دانلود_کتاب
📔 دستهای ناپیدا؛ خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی
🖌 نویسنده: مسترهمفر
📝 مترجم: احسان قرنی
#تاریخی
#شهادت_امام_هادی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
امام_هادی_علیهالسلام_دهمین_پیشوای_آسمانی.pdf
4.6M
📥 #دانلود_کتاب
📔 امام هادی علیهالسلام دهمین پیشوای آسمانی
🖌 نویسنده: سید حمید موسوی
در این کتاب سعی شده ضمن بیان داستانهای کوتاهی از زندگی گرانقدر امام هادی علیه السلام، خوانندهی محترم با برخی از مهمترین ویژگیهای خاندان برگزیدهی الهی آشنا گردد.
مانند: منتخب اللهی، عصمت و طهارت، علم و دانش، یگانه راه هدایت
#زندگینامه
#شهادت_امام_هادی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈