eitaa logo
کتاب یار
924 دنبال‌کننده
174 عکس
116 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
ஜ۩۞۩ஜ ◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝ‌ߊ‌ܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦ یادٺ باشد فضاےمجازۍشایدمجازۍباشد اماهرڪلیڪش،درپروندھ اعمال حقیقۍ ثبٺ میشود.. مگذارفضاےمجازۍ فضاےمعنوےدلٺ راخراب کند... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: یادم نمیرود، یکشنبه بود زنگ زد. بهش گفتم: اگه قرار نیست بیای، راست و پوست کنده بگو، برمی‌گردم ایران! گفت: نه هرطور شده تا یکشنبه هفته بعد خودم رو می‌رسونم! نمی‌دانم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز. شنبه هفته بعد، چشمم به در و گوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود، باورم نمی‌شد بدقولی کند، یک روز دیگر وقت داشت. ۲۸ روز به امید دیدنش، در غربت چشمم به در سفید شد. حاج آقا آمد. داخل اتاق راه می‌رفت. تا نگاهش می‌کردم چشمش را از من می‌دزدید. نشست روی مبل فشارش را گرفت، رفتارش طبیعی نبود. حرف نمی‌زد، دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد. مانده بودم چه اتفاقی افتاده. قرآن روی عسلی را برداشتم که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت: پاشو جمع کن بریم دمشق! مکث کرد، نفس به سختی از سینه‌اش بالا آمد، خودش را راحت کرد: حسین زخمی شده! ناگهان حاج خانم داد زد: نه، شهید شده! به همه اول میگن زخمی شده! سرم روی صفحه قرآن خشک شد. داغ شدم، لبم را گاز گرفتم، پلکم افتاد. انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط هوا و زمین می‌چرخید. نمی‌دانسم قرآن را ببندم یا سوره را تمام کنم. یک لحظه هم فکر نکردم ممکن است شهید شده باشد. سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز. نفسم بند آمده بود. فکر می‌کردم زخم و زار شده و دارد از بدنش خون می‌رود. تا به حال مجروح نشده بود که آمادگی‌اش را داشته باشم. نمی‌توانستم جلوی اشکم را بگیرم. مستاصل شده بودم و فقط نماز می‌خواندم. حاج آقا گفت: چمدونت رو ببند! اما نمی‌توانستم. حس از دست و پایم رفته بود. خواهر کوچک محمدحسین وسایلم را جمع کرد. قرار بود ماشین بیاید دنبالمان. در این فرصت، تند تند نماز می‌خواندم. داشتم فکر می‌کردم دیگر چه نمازی بخوانم که حاج آقا گفت: ماشین اومد! به سختی لباسم را پوشیدم. توان بغل کردن امیر حسین را نداشتم، یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین. انگار این اتوبان کش می‌آمد و تمامی نداشت. نمی‌دانم صبر من کم شده بود یا دلیل دیگری داشت. هی می‌پرسیدم: چرا هرچی می‌ریم، تموم نمیشه؟ حتی وقتی راننده نگه داشت، عصبانی شدم که: الان چه وقت دستشویی رفتنه؟ لب‌هایم می‌لرزید و نمی‌توانستم روی کلماتم مسلط شوم. می‌خواستم نذر کنم. شاید زودتر خون ریزی‌اش بند می‌آمد. مغزم کار نمی‌کرد. ختم قرآن، نماز مستحبی، چله، قربانی، ذکر، به چه کسی؟ به کجا؟ می‌خواستم داد بزنم. قبلاً چند بار می‌خواستم نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت: برای چی؟ اگه با اصل رفتنم مشکل نداری، کار درستی نیست! وقتی عزیزترین چیزت رو در راه خدا می‌فرستی که دیگه نذر نداره! هم می‌خوای بدی هم میخوای ندی؟ می‌گفتم: درسته که چمران شهید شد و به آرزویش رسید، ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می‌خورد! زیر بار نمی‌رفت. می‌گفت: ربطی نداره! جمله شهید آوینی را می‌خواند: شهادت لباس تک سایزیه که باید تن آدم به اندازه اون دربیاد. هر وقت به سایز این لباس تک سایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش. نمی‌خواست فضای رفتن را از دست بدهد، می‌گفت: همه چیو بسپار دست خدا. پدر مادر خیر بچشون رو میخوان. خدا که بنده‌هاشو از پدر مادر بیشتر دوست داره! حاج آقا و حاج خانم حالشان را نمی‌فهمیدند، با خودشان حرف می‌زدند، گریه می‌کردند. آنقدر دستانم می‌لرزید که نمی‌توانستم امیرحسین را بغل کنم، مدام می‌گفتم: خدایا خودت درست کن! اگه تو بخوای با یه اشاره کارا درست میشه! نگران خونریزی محمد حسین بودم. حالت تهوع عجیبی داشتم، هی عق می‌زدم، نمی‌دانم از استرس بود یا چیز دیگر. حاج آقا دلداری‌ام می‌داد و می‌گفت: گفتن زخمش سطحیه! با هواپیما آوردنش فرودگاه، احتمالا باهم می‌رسیم بیمارستان! باورم شده بود، سرم را به شیشه تکیه دادم. صورتم گر گرفته بود. می‌خواستم شیشه را بدهم پایین، دستانم یاری نمی‌کرد. چشمانم را بستم، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد. انگار در چشمم لامپی روشن کردند. یک نفر در سرم دم گرفت شبیه صدای محمد حسین: از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین/ دست و پا می‌زد حسین/ زینب صدا می‌زد حسین. بغضم ترکید، می‌گفتم: خدایا چرا این روضه‌ اومده توی ذهنم! بی‌هوا یاد مادرم افتادم، یاد رفتارش در این گونه مواقع، یاد روضه خواندن‌هایش. هر موقع مسئله‌ای پیش می‌آمد، برای خودش روضه می‌خواند. دیدم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، وصل کردم به روضه ارباب. ⏯ادامه دارد... روایت زندگے شهیدمحمدحسین‌محمدخانے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5832465205992358831.mp3
3.31M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی قصــّه معـــراج 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت هشتم / فصل هفتم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📖 📙 دختران آسمانی و سفیران مهربانی؛ جلد سیزدهم از کتاب من دیگر ما 🖌نویسنده: محسن عباسی ولدی 📋 انتشارات آیین فطرت 🔰 درباره‌ کتاب: 🔹«منِ دیگرِ ما» تلاش می‌کند با تکیه بر مبانی دینی، مهارت‌های تربیت فرزند در دنیای امروز را با قلمی ساده و روان به پدران و مادران آموزش دهد. در این کتاب راهکارهای آماده کردن دختران برای ایفای نقش همسری و مادری در اختیار والدین می‌گذارد. 🔸مادری!‌ می‌خواهیم دخترانمان را مهیّا کنیم تا مدالی را که منقّش به نام توست، بر گردنشان بیاویزند و بر همۀ عالم فخر بفروشند. تقصیر ما بود که دخترانمان تو را فراموش کردند و در پستوی ذهنشان تنهایت گذاشتند. نه جای کتمان مانده و نه جای انکار که ما در تربیت دخترانمان، دچار غفلت بزرگی شدیم. اقرار می‌کنیم، به این امید که خدا این غفلت را بر ما ببخشد. تو مَظهر مهر و محبّت خدای جهانیانی. درست می‌گویم؟ خودت گفتی اهل کینه نیستی. هستی؟ و میانه‌ای با سرزنش نداری. داری؟ پس بیا و از حقّ خویش بگذر و دعایمان کن. ما برای بازگشت به سوی تو و جبران آنچه از دست داده‌ایم، محتاج دعای خیریم. دعای خیر چه کسی گیراتر از توست، مادری!؟ 🔹کتاب سیزدهم، خود را موظّف می‌‌داند که به این سؤال پاسخ دهد: برای مهیّا شدن دختران برای همسری و مادری، چه کارهایی را باید انجام داد؟ 🌐 لینک دانلود و خرید کتاب: 🔗https://bookroom.ir/book/99133/%D9%85%D9%86-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A7-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%DB%8C%D8% 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4026-fa-ba-pishvayane-hedayatgar-j1.pdf
3.86M
📥 📔 با پیشوایان هدایتگر؛ نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره 🖌نویسنده: سید علی حسینی میلانی 📚 جلد اول 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4026-fa-ba-pishvayane-hedayatgar-j3.pdf
3.71M
📥 📔 با پیشوایان هدایتگر؛ نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره 🖌نویسنده: سید علی حسینی میلانی 📚 جلد سوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_254756752.pdf
2.31M
📥 📔 با پیشوایان هدایتگر؛ نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره 🖌نویسنده: سید علی حسینی میلانی 📚 جلد چهارم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ فلسفه غرب.pdf
2.22M
📥 📔 تاریخ فلسفه غرب 🖌نویسنده: عبدالحسین خسروپناه 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
dokhtar_tamadonsaz.pdf
863.6K
📥 📔 دختران تمدن ساز؛ توصیه‌ها و تذکرات به دختران از نگاه آیت الله خامنه‌ای 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
پروپوزال نویسی. دکتر آذر.pdf
9.24M
📥 📔 جزوه پاورپوینت پرپوزال نویسی 🖌نویسنده: دکتر آذر 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈