eitaa logo
کتاب یار
898 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
#U0627#U0646#U0633#U0627#U0646 #U0648 #U0633#U0631#U0646#U0648#U0634#U062a.pdf
644.6K
📥 📔 انسان و سرنوشت 🖌نویسنده: شهید مطهری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
قدرت فکر. مورفی.pdf
13.35M
📥 📔 قدرت فکر 🖌نویسنده: دکتر ژوزف مورفی 📝 مترجم: هوشیار رزم آزا 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هدف-زندگی.pdf
899.9K
📥 📔 هدف زندگی 🖌نویسنده: شهید مطهری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
9411-fa-roshani mahtab.pdf
2.13M
📥 📔 روشنی مهتاب؛ اثبات شهادت حضرت فاطمه 🖌نویسنده: مهدی خدامیان آرانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 نتیجه یک تحقیق: آسیبی که توهین کلامی به مغز میزند، به اندازه‌ی زدن یک سیلی به صورت است!🤦‍♂ 📃این مطالعه توی هلند انجام شد و نتیجه‌ی مطالعه توی مجله ‎Frontiers‏ ‎in Communication چاپ شد. 🔸افراد رو در معرض شنیدن کلمات توهین آمیز قرار دادند و از طریق اسکن‌های مغزی، متوجه شدند تأثیری که شنیدن توهین روی مغز افراد میگذارد، به اندازه‌ی تأثير زدن سیلی بر صورته! 🔹این یعنی اینکه کلمات واقعا میتوانند روی مغز تأثیر بگذارند حالا شما فرض کنید والدینی که به راحتی با کلمات تحقیرآمیز و توهین آمیز، بچه‌ها را مورد سرزنش و مقایسه قرار میدهند، چه آسیبی به مغز و ذهن و روان آن بچه‌ها وارد می‌کنند. 🔸این قضیه در محیط‌های مدرسه و روابط دوستی و عاطفی هم صدق می‌کند؛ وقتی شخص از طرف دوستانش و یا از طرف شریک عاطفی یا همسر مورد توهین کلامی قرار می‌گیرد، دست کمی از کتک خوردن ندارد. 🔹مشکل اصلی اینجاست که تأثیر منفی کلام تا سال‌ها در ذهن فرد باقی می‌ماند و دقیقا احساسات و شخصیت فرد رو هدف قرار می‌دهد و باعث کاهش حس ارزشمندی و کفایت فرد می‌شود. 👌یادتون باشه، هیچ چیز به اندازه‌ی توهین کلامی باعث دور شدن آدم‌ها از همدیگه نمیشه. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5981240665512609433.mp3
7.76M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 🎙 حاج امیر کرمانشاهی شور | یه وقتایی روضه خون کربلایی... 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: حرم حضرت سکینه و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان می‌داد و من اشک‌هایم را از چشمانش مخفی می‌کردم تا کمتر زجرش دهم. با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه می‌دیدیم کوچه‌های داریا مقتل مردم شده است. آن‌هایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکر‌های پاره پاره و غرق به خون هرجا رها شده بود. مصطفی خیابان‌ها را به سرعت طی می‌کرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا می‌زد. دسته‌های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم‌برداری می‌کردند... آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمی‌شد که تا زینبیه فقط گریه کردیم. مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم حضرت زینب رفت. ابوالفضل مقابل در خانه‌ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر می‌زد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه‌هایم را گم می‌کردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به‌ خوبی می‌دیدند که مصطفی از شرم قدمی عقب‌تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست: -این چند روز خیلی ضعیف شده، می‌خواید ببریمش دکتر؟ و ابوالفضل از حرارت پیشانی‌ام تب تنهایی‌ام را حس می‌کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد: -دکترش حضرت زینبه! خانه‌ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می‌دانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین‌زبانی ادامه داد: -از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من می‌برمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه! نمی‌دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته‌ام تا بام آمد. قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می‌کردم گنبد حرم به رویم می‌خندد و حضرت زینب نگاهم می‌کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم. از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می‌کردم و خدا حرف‌هایم را می‌شنید، اشک‌هایم را می‌خرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می‌دید که آهسته زمزمه کرد: -آروم شدی زینب جان؟ به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند: -این سه روز فقط حضرت زینب می‌دونه من چی کشیدم! و از همین یک جمله درد دل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد: -اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش می‌داده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن. محو نگاه سنگینش مانده بودم و او می‌دید این حرف‌ها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می‌داد: -از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته! و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی‌غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد: -از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا می‌خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن. گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و حرم می‌چرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می‌کرد: -همون روز تو فرودگاه بچه‌ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از تهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعال‌تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران! از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت: -البته ردّ تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن‌ترین جا برات همون داریاست. از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او می‌دید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد: -همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه‌های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می‌کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی‌گردیم ایران، ولی نشد. و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت: -از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی‌ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم! ⏯ادامه دارد... ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
yek aye yek ghese 24.mp3
2.99M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت بیست‌وچهارم 📜سوره مبارکه نمل آیه ۶۰ 🔸أمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔘 اباعبدالله الحسین علیه‌السلام: لَو أنَّ العالِمَ كُلَّما قالَ أحسَنَ وأصابَ، لَأَوشَكَ أن يُجَنَّ مِنَ العُجبِ، وإنَّمَا العالِمُ مَن يَكثُرُ صَوابُهُ . 🌸اگر همه گفته‌هاى عالم، نيكو و درست بود، ممكن بود كه از خودبينى ديوانه شود؛ بلكه همانا عالم، كسى است كه گفته‌هاى درستش فراوان باشد. 📚 : ج ١ ، ص ٥٠. 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈