Panahian-GhodratVaShokuheZan-A4.pdf
3.97M
📥 #دانلود_کتاب
📔 قدرت و شکوه زن در کلام امام و رهبری
🖌 نویسنده: علیرضا پناهیان
#سخنرانی
#فاطمیه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
رفیق خوشبخت ما.pdf
2.26M
📥 #دانلود_کتاب
📔 رفیق خوشبخت ما
🖌 نویسنده: سید عبدالمجید کریمی
#شهدایی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
▶️ قسمت: #چهلوهفتم
تا سحر گوشم به لالایی گلولهها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بیدریغ میبارید و مصطفی با مدافعان و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.
نگاهش دریای نگرانی بود، نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیشقدم شدم:
-من نمیترسم مصطفی!
از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای ناموسش در میان بود که نفسش گرفت:
-اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چیکار کنم زینب؟
از هول اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد:
-تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانهشان درد میکرد، هنوز وحشت شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم:
-یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه؟ اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب!
محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب را شاهد عشقم گرفتم:
-اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟
و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید:
-این حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!
در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید و با همین دستان خالی عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب بود که رو به حرم ایستاد.
لبهایش آهسته تکان میخورد و به گمانم با همین نجوای عاشقانه عشقش را به حضرت زینب میسپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.
در برابر نگاهم میرفت و دامن عشقش به پای صبوریام میپیچید که از جا بلند شدم.
لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب شدم.
میدانستم رفتن امام حسین را به چشم دیده و با هقهق گریه به همان لحظه قسمش میدادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت حرم همهمه شد.
مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان میخواستند در را باز کنند و باور نمیکردم تسلیم تکفیریها شده باشند که طنین لبیک یا زینب در صحن حرم پیچید...
دو ماشین نظامی و عدهای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمیشد حلقه محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم میدود.
آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفسنفس افتاد:
-زینب حاج قاسم اومده!
یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم سردار سلیمانی را میگوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید:
-تمام منطقه تو محاصرهاس! نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!
بیاختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به خدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پارهپاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد:
-ببین! خودش کلاش دست گرفته!
سردار سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانیاش را در سرمای صبح زینبیه با چفیهای پوشانده بود.
پوشیده در بلوز و شلواری سورمهای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله را میداد.
از طنین صدایش پیدا بود تمام هستیاش برای دفاع از حرم حضرت زینب به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.
ما چند زن گوشه حرم دست به دامن حضرت زینب و خط آتش در دست سردار سلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره حرم شکست، معبری در کوچههای زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سالهای بعد بود تا چهار سال بعد که داریا آزاد شد.
در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بیامان تکفیریها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگیمان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.
کتاب یار
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 #رمان_آنلاین 🌀 #دمشق_شهر_عشق ▶️ قسمت: #چهلوهفتم تا سحر گوشم به لالایی گلولهها
حالا دل کندن از حرم حضرت زینب سخت شده بود و بیتاب حرم حضرت سکینه بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیریها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را زیر و رو کرده بود.
محافظت از حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبالله لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزبالله به زیارت برویم.
فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و میدیدم قلب نگاهش برای حرم حضرت سکینه میلرزد تا لحظهای که وارد داریا شدیم.
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم حضرت سکینه فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.
با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کردهاند و مصطفی دیگر نمیخواست آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد:
-میشه برگردیم؟
و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد:
-حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟
دیدن حرمی که به ظلم تکفیریها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست:
-نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!
و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که امیرالمؤمنین را به ضمانت گرفت:
-جوونای شیعه و سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، امام علی خودش از حرم دخترش دفاع کرد!
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری امیرالمؤمنین را به چشم خود ببینیم.
بر اثر اصابت خمپارهای، گنبد از کمر شکسته و با همه میلههای مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که تکفیریها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه نرسیده بود.
مصطفی شبهای زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون حضرت سکینه میدانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :
-میای تا بازسازی کامل این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟
دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق حضرت زینب و حضرت سکینه میتپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم:
-اینجا میمونیم و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیریها این حرم رو دوباره میسازیم انشاءالله!
🔚پایان
بر اسـاس حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـیز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#فاطمیه
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
یک آیه یک قصه (33).mp3
3.48M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی
یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ
🎙 باصدای: مریم نشیبا
🌀 قسمت سیوسوم
📜سوره مبارکه نساء آیه ۱
🔹...وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا
#کتاب_صوتی
#فاطمیه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Creative-Writing-2-edite-low.mp3
11.77M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
#روش_نویسندگی
🗯 نویسندگی خلاق
🎙 جناب آقای محمد جواد استادی
2⃣ گونههای نوشتار-موانع نوشتن
⏯ ادامه دارد...
#نکات_پژوهشی
#دوشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۰۵
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
روابط_اجتماعی_در_اسلام_نوشته_علامه_طباطبا.pdf
1.5M
📥 #دانلود_کتاب
📔روابط اجتماعی در اسلام
🖌 نویسنده: علامه طباطبایی
📝 مترجم: محمد جواد حجتی
#مذهبی
#فاطمیه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کتاب_جعفر_طیار_مردی_که_اگر_می_بود_.pdf
4.98M
📥 #دانلود_کتاب
📔 جعفر طیار مردی که اگر میبود
🖌 نویسنده: محمدمهدی معماریان
#تاریخی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
اسناد فراماسونری در ایران ج1.pdf
26.9M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اسناد فراماسونری در ایران
🖌 نویسنده: موسسه پژوهشهای اسلامی
📚 جلد اول
#تاریخی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
asnad-eferamasoneri-j2@bamun1.pdf
15.16M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اسناد فراماسونری در ایران
🖌 نویسنده: موسسه پژوهشهای اسلامی
📚 جلد دوم
#تاریخی
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Farzandane_Yakh(www.IraniData.com).pdf
4.23M
📥 #دانلود_کتاب
📔 فرزندان یخ
🖌 نویسنده: جک لندن
📝 مترجم: خشایار قائم مقامی
#داستانی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Pesarake RoozNameh Forosh(ww.IraniData.com).pdf
4.76M
📥 #دانلود_کتاب
📔 پسرک روزنامه فروش
🖌 نویسنده: اچ. دمی نیک
📝 مترجم: محمد قاضی
#رمان
#داستانی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
صلح الحسن(ع).pdf
1.44M
📥 #دانلود_کتاب
📔 صلح امام حسن؛ پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ
🖌 نویسنده: شیخ راضی آل یاسین
📝 مترجم: آیتالله خامنهای
#سیاسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Mahmoud Karimi - Gole Chadore Goldaret.mp3
3.4M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
🎧 گـوش ڪنیــد ♬
📼 #نواے_عاشقے
🎙 حاج محمود کریمی
مداحی | گــل چــادر گلـــدارت
تب دستای تب دارت
آتـیـشـــــم زده 💔😭
#فاطمیه
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری | ایام شهادت بانوی دو عالم
امـام حســــین تـو فاطمـــیـہ رفـیــــــقاشـو میـاره
#فاطمیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
یک آیه یک قصه (34).mp3
3.61M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی
یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ
🎙 باصدای: مریم نشیبا
🌀 قسمت سیوچهارم
📜سوره مبارکه قلم آیه ۴۸
🔸فاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَىٰ وَهُوَ مَكْظُوم
#کتاب_صوتی
#فاطمیه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
👨🏫 #درس_اخلاق_رهبر
🔘 مدارا با مردم:
🌺 رسول اکرم(ص) فرمودند: اَعْقَلُ النّاسِ اَشَدُّهُمْ مُداراةً لِلنّاسِ؛
🔻عاقلترین مردم کسی است که بیشتر از همه با دیگران مدارا کند؛ زیرا مدارا در جامعه، آرامش و زندگی راحت را برای همه فراهم میکند.
🔻مدارا یعنی راه آمدن با مردم و دنبال نقطه اشتداد و اختلاف نگشتن؛ این معنای مداراست.
#فاطمیه
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
@BookTopهمیشه شوهر.pdf
3.09M
📥 #دانلود_کتاب
📔 همیشه شوهر
🖌 نویسنده: فیودور داستایوفسکی
📝 مترجم: علی اصغر خبره زاده
#داستانی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5785181322620177610.pdf
2.92M
📥 #دانلود_کتاب
📔 عشق و زندگی
🖌 نویسنده: دین ارنیش
📝 مترجم: ابوالقاسم پوزش
⭕️ درمان بیماریهای روحی و جسمی با عشق و مهرورزی
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈